سلام من تازه چندوقته که با این تالار اشنا شدم اما موفق نشده بودم که خودم نظر بذارم من 29سالمه و همسرم 32 سالشه هردو لیسانسیم من کارمندم و همسرم شغلش آزاد، مشکلات زیادی تو زندگی مشترکمون داریم گاهی فکر میکنم از روز اول نباید باهم ازدواج میکردیم یا به عبارتی ما وصله تن هم نبودیم چهارساله ازدواج کردیم وقتی همسرم به خواستگاری من امد من خیلی سطحی بدون در نظر گرفتن مسائل مختلف باهاش ازدواج کردم حقیقتش پدرم رو هم مقصر میدونم چون تو این زمینه هیچ کمکی به من نکرد و خیلی بی تفاوت بود منم دیدگاه وسیعی متاسفانه راجع به ازدواج نداشتم مثلا در مورد اعتقادات مذهبی وموجودی شوهرم و چیزهایه دیگه هیچی نپرسیدم تا اینکه بعد از ازدواج فهنیدم از نظر مذهبی شدیدا باهم در تضادیم اون از این لحاظ خیلی ضعیفه و من ادم متعادلی هستم ولی متاسفانه سعی در تحمیل عقایدش به من داره و پذیرشش یرای من خیلی سخته، خانواده خیلی ضعیفی داره طوری که خرج مادرش خیلی وقتا با ماست با وجود اینکه دوتا برادر مجرد توخونه داره مادرش ادم غیرمنطقیه و بی نظمی تو زندگیش موج میزنه وتا حدود زیادی بچه ها هم دنباله رو راهش بودن طوری که حتی من بعد از چهار سال خیلی از بی نظمی هایه همسرم در زمینه لباس پوشیدن و رعایت نظم خانه نتونستم اصلاح کنم شوهرم یه شغل قراردادی داشت و بخاطر اینکه به من انتقالی نمیدادن مجبور شد کارشو ول کنه و چون بارشته اون تو شهر ما کار پیدا نمیشه مجبور شد کار ازاد بکنه درامدش خیلی خوب نیست و خیلی هم کارش سخته بخاطر اون تو دعواها همش داد و فریاد راه میندازه و میگه من نمیخواستم اینطور زندگی کنم مقصر تو بودی منو مجبور کردی کارمو ول کنم خیلی زود جوش میاره وبد وبیراه میگه تازگی هم تصمیم گرفته دوباره کنکور بده و یه رشته خوب قبول شه هرچی میگم من باردارم و نمیشه تو چندسال دیگه وقتت رو بذاری برای تحصیل و هزینه ها و فسار بچه رو رو من بیاری ولی قبول نمیکنه میگه به همه چی میرسم پشیمونم کاش باردار نبودم الان باید چکار کنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)