به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 24
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    36
    سطح
    1
    Points: 36, Level: 1
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    16

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array

    گذشته کسی که میخوام مردش بشم داغونم کرده

    سلام همیاران عزیز
    نیمه شعبان رو به همتون تبریک میگم، چه خوب که تو چنین روزی عضو این سایت شدم البته من دو سالی هست مطالب رو میخونم اما هیچوقت جرات مطرح کردن مشکلم رو نداشتم
    اول از همه همینجا بابت تمام نعمت هایی که بهم داده که مهمترینش خانواده و سلامتیه خدارو شکر میکنم، دوست دارم که خدا نوشته ها و افکار من رو به پای کفر نعمت نذاره چون حتما میدونه که 2 سال تمام این افکار اذیتم میکنه و حتی موجب دور شدنم از خودش شده پس چاره ای جز کمک گرفتن ندارم
    نمیدونم چرا اما وقتی شروع به تایپ کردم بغضم گرفت و الانم داره خفم میکنه! شما هم اینطوری بودید تو پست اولتون !؟!
    25
    سالمه و فوق لیسانس عمرانم و کارمند رسمیه نظام مهندسی
    روزگار نوجوونی و جوونیم به درس و دانشگاهو کار گذشت و در پی دختر بازی و این حرفها نبودم و همیشه یه عشقی که موجب تکامل طرفین بشه تو ذهنم ساخته بودم
    و اما 2 سال پیش بود که دست و دلم لرزید
    زمانی که دختر مورد علاقم که الان 21 سالشه رو دیدم و با اصرار شماره دادم و ایشون هم رفت خونه و به مادرش گفت
    شرط اشنایی با ایشون برای ازدواج این بود که شمارم رو به مادرش بده تا با مادرش صحبت کنم
    این کار رو در روز سوم اشنایی کردم حتی حضوری هم مادر ایشون با من قرار گذاشت و به من اطمینان کرد که باهم مدتی رابطه اشنایی داشته باشیم و اگر به هم خوردیم من جلو برم
    رابطه به یک ماه نکشیده بود و من خشنود از پیدا کردن همان گوهر نایاب و آرزوی کودکی و نوجوانی و جوانی
    همه چیز خوب پیش میرفت تا اینکه یه روز گفت در گذشته زیاد گریه میکرده
    دلیل رو جویا شدم و گفت به خاطر دفتر خاطراتم و اینکه پسر مورد علاقه ی سن 15 سالگیش 3 سال قبل ازدواج کرد
    و من دنیا اوار شد به سرم و بزرگترین اشتباهم این بود که با اصرار دفتر رو ازش گرفتم تا خاطرات رو بخونم
    کلا 6 7 خاطره از سن 15 16 سالگی تا 18 سالگی که نشون میداد همسایشون به مادرش گفته که دخترتون رو واسه پسرم میخوام و مادرش هم رد میکنه به خاطر سن خیلی کم دخترش و همون موقع به گوش ایشون میرسه و ایشون هم تو ذهن خودش یه قهرمان میسازه از خواستگار اولش و طی 2 3 سال این 7 خاطره رو به خاطر حس قلبیش به پسر همسایه مینویسه و همون موقع پسر همسایه ازدواج میکنه و گریه های ایشون شروع میشه تا قبل از کنکور
    زمان کنکور ایشون کم کم فراموش میکنه و درسش رو میخونه و کنکور قبول میشه
    خواندن و فهمیدن این حس قلبی زندگی من رو طی این 2 سال تحت تاثیر قرار داد
    روزی نشده که این افکار نیاد تو ذهنم
    با این که تو این 2 سال روز به روز بیشتر عاشقش شدم وفهمیدم که از نظر اخلاقی و شخصیتی و ظاهر همون دختر مورد علاقمه اما این افکار و یاد این که او به کسی حس داشته داغونم کرده
    شاید الان بخندید و بگید اینم شد مشکل
    اما موضوع وقتی پررنگ میشه که من تا حالا 5 جلسه مشاوره خانواده و ازدواج رفتم و مقطعی برای 3 4 روز خوب شدم اما باز روز از نو و ...
    اینکه اگر خدا بخواد نهایتا تا پایان امسال با ایشون عقد میکنم برام مسجله چون میدونم میخوریم به هم اما دارم با این افکار داغون میشم
    حتی دیگه حس ورزش رو ندارم و از اون دوران تا الان 15 کیلو وزنم کم شده و فکر میکنم رابطم با خدا هم ضعیف شده چون خدا رو مقصر میدونم
    منی که به خاطر اینکه همسر ایندم عشق اولم باشه سمت هیشکی نرفتم چرا باید دختری رو تو زندگیم میاورد که همه چی تمومه ولی عشق اولش نباشم
    3 4
    ماه اول رابطمون زیاد به روش میاوردم که دارم داغون میشم و همیشه میگفت بچه بوده که از پسر همسایه خوشش میومده و خاطره مینوشته بعد از اون هم 2 بار دیگه که فشار افکارم زیاد شد باز به روش اوردم الان 5 6 ماهی میشه که به روش نیاوردم که به اون قضیه فکر میکنم چون دیگه روم نمیشه بهش این حرفای تکراری رو بزنم و با جوابای منطقیش مواجه شم
    2
    تا مشاوری که 2 نفری با هم رفتیم دلسوز بودن اما کمکی نکردن و فقط میگفتن که دختر خانومیه از دستش نده برو جلو و حتی یکیشون که میگفت از تو بعیده با این تحصیلات این افکارو داشته باشی
    مگه به تحصیلاته خب من چه کنم که همیشه تو ذهنم میان و حتی 1 ساله که سیگار میکشم
    چه شبائی که تا تو ماشینم سیگار کشیدم وگریه کردم
    حتی گاهی اوقات ارزوی مرگ میکنم چون دوست ندارم با این افکارم زیر سقف برم و از طرفی دوست ندارم قیدشو بزنم (داغون میشه داغون میشم نامردیه بعد 2 سال به خاطر موضوع تکراری ولش کنم و یه عمر گریه کنم)
    کمکم کنید خواهشن
    هر سوالی داشته باشید جواب میدم
    هر نقد شخصیتی رو هم به دیده منت قبول میکنم

  2. 2 کاربر از پست مفید hamdardi9988 تشکرکرده اند .

    Esssssi (یکشنبه 25 خرداد 93), meinoush (جمعه 23 خرداد 93)

  3. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    مشکلتون فقط اینه که نامزدتون خیلی سال پیش یکی دیگه رو دوست داشته؟ خودش می گه اون ادم براش تموم شده و دیگه بهش فکر نمی کنه؟
    شاید این تاپیک مفید باشه براتون. دوستان نوشتن نظراتشونو
    http://www.hamdardi.net/thread-33673.html


    اگه دیگه به اون ادم فکر نمی کنه و اگه شما رو دوست داره مشکلی نیست.
    مشاوره هم رفتین دیگه.
    واسه چی خودتونو ازار می دین؟؟

    با دقت نخوندم پستتونو. نظرم دقیق نیست.

    موفق باشید.

  4. 5 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    hamdardi9988 (جمعه 23 خرداد 93), toojih (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93), دختر بیخیال (شنبه 24 خرداد 93), شیدا. (شنبه 24 خرداد 93)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    36
    سطح
    1
    Points: 36, Level: 1
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    16

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از کمک شما
    من اون تاپیک رو بار ها خوندم
    شاید کل مطالبی که راجع به این موضوع باشه رو تو این مدت خوندم ولی فقط برای یکی دو روز تسکین دردم است
    من با ایشون 2 سال هست که رابطه دارم و هنوز نامزد نشدیم
    تنها و تنها و تنها مشکل من با ایشون همین بوده و هست
    اون دوران که به روش میاوردم که به گذشتش فکر میکنم میگفت بابا بچه بودم کلا پسررو 2 3 بار جلوی در دیدم چون خواستگار اولم بود خوشم اومد ازش و بیش تر از مادرش خوشم میومد چون با مادرم دوست بود و به من خیلی محبت میکرد
    میگفت اصلا عشقی نبوده که بخواد تموم بشه
    گفتم پس چه دلیلی داره تو 1 ماه اول رابطمون یادی از اون روزات کنی
    گفت میخواستم بفهمی چقدر بچه بودم فک نمیکردم انقدر واست مهم شه
    گفت کلا پسر رو 3 4 بار دیدم ولی مادرش همیشه خونمون بود واز پسرش تعریف میکرد منم بهش علافه مند شدم اما وقتی فهمیدم که پسر از من خواستگاری نکرده بوده بلکه مادرش منو واسه پسره میخواسته گریه هام شروع شد تا موقعی که ازدواج کرد و ما هم از اون ساخنمون رفتیم

  6. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 26 تیر 94 [ 19:03]
    تاریخ عضویت
    1392-12-06
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,405
    سطح
    21
    Points: 1,405, Level: 21
    Level completed: 5%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    383

    تشکرشده 109 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز

    زندگی رو به خودت تنگ نکن.
    نمیدونم چرا ما آدما مدتها حسرت چیزی رو میخوریم و به درگاه خدا التماس می کنیم
    بعدش درست موقعی که خدا پاسخ دعاهای ما را میخواد به بهترین نحو ممکن بده
    یهو ناشکر میشیم و خوشی میزنه زیر دلمون؟!

    برادر عزیزم چیزی نشده که حتی با خدا درگیر شدی!
    شما با این افکار اگه با اون طفل معصوم ازدواج کنی بد بختش میکنی.
    حالا این دفعه چند سال باید بخاطر شما گریه کنه؟
    محض رضای خدا قدر موقعیت خودت رو بدون.

  7. 11 کاربر از پست مفید Amir_23 تشکرکرده اند .

    del (یکشنبه 25 خرداد 93), deljoo_deltang (شنبه 24 خرداد 93), hamdardi9988 (جمعه 23 خرداد 93), sanjab (جمعه 23 خرداد 93), sara 65 (جمعه 23 خرداد 93), toojih (جمعه 23 خرداد 93), فرهنگ 27 (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93), دختر بیخیال (شنبه 24 خرداد 93), شیدا. (شنبه 24 خرداد 93), شایسته89 (یکشنبه 25 خرداد 93)

  8. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 10 آذر 93 [ 01:28]
    تاریخ عضویت
    1393-1-03
    نوشته ها
    31
    امتیاز
    435
    سطح
    8
    Points: 435, Level: 8
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 72 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام داداش

    از این اتفاقات برای خیلی از ماها می افته و طبیعی هست و معمولا اولین ها بدون دلیل مهم میشند

    بعد از مدتی این حس تعدیل میشه و بعد به کل از بین میره

  9. 5 کاربر از پست مفید نیمه پنهان ماه تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 24 خرداد 93), hamdardi9988 (جمعه 23 خرداد 93), فرهنگ 27 (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93), دختر بیخیال (شنبه 24 خرداد 93)

  10. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 23:08]
    تاریخ عضویت
    1393-3-23
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    36
    سطح
    1
    Points: 36, Level: 1
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 14
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    16

    تشکرشده 5 در 3 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوست عزیز
    ولی همین خدائی که شما میگی و من هم بندش هستم تو سوره نور ایه 26 دم از عدالت تو رسیدن زن و شوهر و ترازوی دقیقش بابت گذشتشون میزنه
    اما چرا من تو نو جوونیم به کسی حس نداشتم اما اون باید داشته باشه
    این که ترازو نیست
    دوست عزیز من تمام زندگیم منتظر همچین عشقی موندم و تن به رفاقت غیر رسمی تو دانشگاه ندادم و از 2 سال پیش هم تمام زندگیم رو وقف این رابطه کردم و زین پس هم میکنم اما چرا فقط من عذاب بکشم
    چرا باید چنین چیز چرتی رو مطرح میکرد
    من داغون شدم
    خوشی زیر دلم نزده
    یادمه یه بار تو همون 2 ماهه اول وقتی با هم بیرون بودیم بهم گفت کاش عینکی بودی گفتم چرا گفت آخه اون عینکی بوده
    حتی یه بار با هم از خیابون رد میشدیم که گفت عروسی پسر تو این تالار بوده از رو کارت دعوت فهمیده بود
    و چند مورد دیگه که البته فقط تو 2 3 ماه اول میگفت از این موردا اما هنوز که هنوزه به یادم میان و داغونم میکنن
    دوستان من میدونم مشکل از منه و میدونم موضوع چیپ و چرته اما چه کنم که داغونم کرده و از فکرم بیرون نمیره
    باور میکنید حتی وقتی اتفاقی کسی اسم طرف رو به زبون بیاره میترسم که نکنه یادش بیافته
    من راه حل میخوام خواهشن
    مشاور روانشناس روانپزشک قرص و هرچی که کمک کنه منو

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 08 خرداد 99 [ 15:45]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    399
    امتیاز
    8,219
    سطح
    61
    Points: 8,219, Level: 61
    Level completed: 23%, Points required for next Level: 231
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    14

    تشکرشده 833 در 318 پست

    Rep Power
    58
    Array
    یادمه یه بار تو همون 2 ماهه اول وقتی با هم بیرون بودیم بهم گفت کاش عینکی بودی گفتم چرا گفت آخه اون عینکی بوده
    حتی یه بار با هم از خیابون رد میشدیم که گفت عروسی پسر تو این تالار بوده از رو کارت دعوت فهمیده بود
    و چند مورد دیگه که البته فقط تو 2 3 ماه اول میگفت از این موردا اما هنوز که هنوزه به یادم میان و داغونم میکنن
    سلام دوست عزیز،اون تاپیکی که یکی از دوستان بالا گذاشتن رو من خودم باز کردم و توش بحث کردیم،اما خیلیها تو همون تاپیک سوال من براشون مسخره اومد ( از نوع جواب دادن بعضی پستها میتونی بفهمی اینو) من بهت میگم حق داری ناراحت شی و فکرت مشغول شه،من توی سوالم حتی فکر کردن طرف هم برام سنگین بود حالا چه برسه به شما که نمونه های عینی هم ازش دیدید( مثل عینک و....)من طبق اون تاپیک به نتیجه کلی رسیدم که این قضیه در مورد همه صدق نمیکنه اما این کار و ازدواج به شخصی که قبلا کس دیگه رو دوست داشته ریسکه!! باید ریسک پذیر باشی تا بتونی این کار رو انجام بدی

  12. 2 کاربر از پست مفید samanft تشکرکرده اند .

    hamdardi9988 (جمعه 23 خرداد 93), شیدا. (شنبه 24 خرداد 93)

  13. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام آقای همدردی

    حالتون خوبه؟ عیدتون مبارک.
    ان شاالله به برکت صاحب این روز مشکلتون حل بشه.

    ببینید اتفاقا من می گم این واکنش شما طبیعیست. اون دختر خانم واقعا خیلی دختر ساده و پاستوریزه ای بود که نمی دونسته مردا به این چیزا حساس هستند.
    اگر دختر با تجربه ای بود حتما اینو می دونست که چنین چیزی را نباید به یک مرد گفت. حتی با اینکه این موضوع براش تموم شده باشه و فقط برای خاطره گویی و... باشه.
    خیلی تعجب می کنم. البته خب اون موقع که به شما می گفته 18 سالش بوده.

    در کل خودتون هم می دونید در اصل این موضوع نباید این قدر براتون مهم باشه ولی خب به دلیل غیرت ذاتی مردان طبیعیه که از نظر احساسی این جور باشید.
    من توجه شما را به مطالب زیر جلب می کنم.لطفا روی این ها منطقی فکر کنید و بعد دوباره احساستان را ارزیابی کنید.

    1) وقتی این اتفاق برای این دختر افتاده سن ایشون در دوران بلوغ بوده. یعنی به تازگی اتفاقاتی تو ذهن و نیازهاشون میفتاده که براشون معنی خاصی نداشته. وقتی هم که پیشنهاد خواستگاری مطرح شده رویا پردازی و ... باعث شده یه سری هیجانات و فیلم هندی بازی تو ذهنشون اتفاق بیفته. این ها یه سری هیجانات بوده.اسمش را عشق نذارید لطفا!

    2) عشق را معنی کنید. عشق هیجانات و ... نیست که. عشق با شناخت پیدا میشه. وقتی درکی از طرف مقابلمون داشته باشیم. وقتی کسی را بشناسیم و روحیاتش را بدونیم چیه. همین جوری اگر کسی را نشناسیم می تونیم عاشقش باشیم؟ نه! می تونیم براش هر کاری بکنیم؟ نه! پیش خودمون نمی گیم از کجا معلوم شاید طرف فلان باشه.بصار باشه؟
    خب این دختر هم که این آقا را نمی شناخته.درسته؟
    من مطمئنم بهتون راستش را گفته.چون معلومه دختریه که دل و زبونش یکیه و سیاست نداره متاسفانه. نمی تونه دروغ گفته باشه. اگر می گه چند بار بیشتر ندیدتش راست بوده.

    پس مشخصه که اون دختر فقط یک سزی هیجانات را تجربه کرده. برای خودش تو ذهنش فیلم هندی و... ساخته.
    اون هیجانات و اون احساسات فیلم گونه براش جذاب بودند نه اون آقا پسر! پس اون عشق نبوده.

    3)شما نگران این هستین که می خواستین عشق اول خانومتون باشید! درسته؟
    من شما را تحسین می کنم و بهتون می گم نگران نباشید.همین حالا هم می تونید عشق اول این دختر باشید.
    اون هیجانات فقط تو ذهن بوده. رویا بوده. تا حالا که با مردی تماس لمسی و... نداشته. تا حالا که بهش ابراز علاقه و... نشده که.
    من مطمئنم این دختر احساساتی به محض ابراز علاقه از روی عشق شما تمام اون هیجانات و... براش رنگ می بازن!

    اون وقت اون هیجانات به پشیزی نمیرزه. اون وقت می گه چه ابله بوده که فکر می کرده اونا عشق بوده.
    اون وقت خجالت می کشه که تو ذهنش مرد دیگه ای باشه. اون وقت شما تمام دلش را تسخیر می کنید.
    حالا این میشه عشق واقعی و تجربه عشق اول. یعنی چیزی که به وقوع پیوسته و عملی داره می بینه.

    4) پیش خودتون فکر کنید.وقتی شما بهش عملی محبت کردید. بعد عقد بهش ابراز عواطف کردید.اولین نفری بودید که دستش را می گیره چه طور می تونه شما را تو ذهنش به اون آقا ترجیح نده؟ چه طور؟
    فرض کنید بهش بگن بین اون پسر و شما یکی را انتخاب کنه. من مطمئنم شما را انتخاب می کنه. چون اصلا شما و اون آقا قابل مقایسه نیستین براش. اون حذف می شه و شبیه یک کتاب داستان یا یک فیلم بی ارزش.

    5) الکی زمانتون را هدر ندین. شما می تونید عشق ایشون باشید. می تونید بسیاری از چیزها را تجربه کنید. چیزهای جدید و تازه که تا حالا هیچ کدوم از این ها را کسی به نامزدتون نداده! و اولین نفر شما هستین!
    مطمئن باشید. این اولین را از خودتون نگیرید!



    - - - Updated - - -



    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : جمعه 23 خرداد 93 در ساعت 17:20 دلیل: تکرار

  14. 14 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    Amir_23 (شنبه 24 خرداد 93), del (یکشنبه 25 خرداد 93), hamdardi9988 (شنبه 24 خرداد 93), meinoush (جمعه 23 خرداد 93), mohammad6599 (دوشنبه 26 خرداد 93), pasta (شنبه 24 خرداد 93), sara 65 (جمعه 23 خرداد 93), toojih (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93), نیکیا (جمعه 22 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93), دختر بیخیال (شنبه 24 خرداد 93), ستیلا (جمعه 23 خرداد 93), شیدا. (شنبه 24 خرداد 93)

  15. #9
    در انتظار تایید ایمیل ثبت نام
    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 93 [ 11:18]
    تاریخ عضویت
    1392-3-26
    نوشته ها
    1,155
    امتیاز
    3,537
    سطح
    37
    Points: 3,537, Level: 37
    Level completed: 25%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Overdrive1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    153

    تشکرشده 2,575 در 920 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای محترم شما دچار وسواس فکری هستید. به نظر من برو پیش یک روانپزشک خوب که خودم سراغ دارم به نام دکتر علیرضا ظهیرالدین که مطبش هم خیابان سمیه تهران است. من خیلی ها را دیدم که پیش این دکتر رفتند و خیلی بهتر شدند. البته من نمی دانم شما تهران هستید یا نه.
    من خودم دچار این حالت شما شده بودم . البته نه در مورد عشق. اما دقیقا همین حالت های شما را داشتم و از خدا می خواستم جون منو بگیره که راحت بشوم از این رنج. به خدا می گفتم آخه خدایا چرا همه چیز اینقدر وحشتناکه ! به هر حال من الان حالم خوب شده. البته هنوز حساسیت دارم به این موضوع اما دیگر آنقدر حالم را بد نمی کند. اینم لینک تاپیک من :

    - - - Updated - - -

    http://www.hamdardi.net/thread-32560.htm

  16. 7 کاربر از پست مفید نوروزیان. تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (شنبه 24 خرداد 93), hamdardi9988 (شنبه 24 خرداد 93), meinoush (جمعه 23 خرداد 93), pasta (شنبه 24 خرداد 93), toojih (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93), شیدا. (شنبه 24 خرداد 93)

  17. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 06 تیر 93 [ 06:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-22
    نوشته ها
    523
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    2,312

    تشکرشده 1,508 در 444 پست

    Rep Power
    64
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط hamdardi9988 نمایش پست ها

    مگه به تحصیلاته خب من چه کنم که همیشه تو ذهنم میان و حتی 1 ساله که سیگار میکشم
    چه شبائی که تا تو ماشینم سیگار کشیدم وگریه کردم
    حتی گاهی اوقات ارزوی مرگ میکنم چون دوست ندارم با این افکارم زیر سقف برم و از طرفی دوست ندارم قیدشو بزنم
    سلام پسر خوب، اگه دوستش داری ازش فاصله بگیر. شما مشکلات دیگه ای داری که منتظر بهانه بودی تا بهم بریزی. بدرد ایشون نمیخوری. آینده این دختر رو با مشکلات روانی که داری خراب نکن. یا اینکه جدی برو پیش روانشناس، روانپزشکی چیزی خودت رو درست کن. شما فقط همین مشکلت نیست. آینده این دختر بیچاره رو خراب نکن.

  18. 4 کاربر از پست مفید toojih تشکرکرده اند .

    hamdardi9988 (شنبه 24 خرداد 93), meinoush (جمعه 23 خرداد 93), sara 65 (جمعه 23 خرداد 93), واحد (شنبه 24 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. با این ازدواج غلط افسرده و داغونم
    توسط raha69 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 32
    آخرين نوشته: پنجشنبه 27 خرداد 95, 22:49
  2. داغونم کمکم نمی کنید؟
    توسط من تنهام در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: یکشنبه 24 دی 91, 23:21
  3. خانواده خودم داغونم کردن....
    توسط مادلین در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 فروردین 91, 13:44
  4. +اگه با کسی دیگه ازدواج کنه داغون میشم!!!!
    توسط asheqh در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 26 فروردین 88, 00:36
  5. +داغونم چیکار کنم؟
    توسط نها 65 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 اسفند 87, 08:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.