اولش از کلاس زبان تخصصی شروع شد شاید ارائه ای که داده بودم تحت تاثیر قرار دادش یا نمی دونم چی شد
خیلی دور و برم می پرید( البته درسم خوب بود
) تو فیس بوک برام فرند رکوست فرستاد یه بار یه عکس گذاشت تو فیس بوک و من کلی سر به سرش گذاشتم و عصبانی شد
آرش دوستم امد گفت خیلی اذیت شده دوسش داری منم گفتمش دختر خوبیه چون واقعا خوب بود طوری که فکرش رو نمی کردم که اهل اینجور حرفا باشه تاییدش کردم و آره دوسش دارم. (بعدا متوجه شدم که
آرش از قول من بهش گفت که من دوسش دارم). بعد از اون هی شروع می کرد
از ارتباطش با افراد مختلف میگفت در مورد دوستاش ولی نمی دونم چرا
زیر بار اینکه اونا دوست پسرش بودن نمی رفت منم زیاد اهمیت نمی دادم بهش. ولی زمانی که به امتحانات نزدیک می شدیم سعی می کرد منو از لحاظ روحی اذیت کنه مثلا مثلا می گفت بعد دانشگاه وایسا باهم بریم و من یه نیم ساعت وا می استادم و بعد می دیدم می امد و میگفت من سوار تاکسی نمی شدم و
سوار ماشین یه پسری می شد و می رفت ناراحت می شدم ولی به روی خودم نمی اوردم و اهمیت نمی دادم و یا
سعی می کرد جلوی دوستاش منو مسخره کنه حتی تو فیس بوک. یه بار از اینکه نفر دوم شدم تو دانشگاه خیلی ازم ناراحت بود شاید با خودش فکر می کرد که با اینکه اذیتش کردم چرا نتیجش اینقدر خوب شده. و من سعی کردم دلداریش بدم و گفتمش دانشگاهمون مالی نیست که تو فکر این جور حرفا باشی اینا همه کشکن.
بعضی وقتا
عکس های شخصیش رو بهم نشون میداد و من باز اهمیت نمی دادم و بهش می فهماندم که لزومی نداره که به من نشون بدی فکر می کردم و بهم می گفت من با پسرا رسمی برخورد می کنم ولی باهاشون نیستم.
بعد یه مدت حس کنجکاوی گل کرد و زدم اکانت فیس بوکش رو هک کردم بهمراه یاهوش.
یعنی باورم نمی شد. خیلی خیلی با طرف صمیمی شده بود حتی باهم سکس داشتن. به طرف گفته بود که من استمنا می کنم و ... .
از بلاک درش اوردم و یکی از خاطرات خجالت بار استمناش رو واسش پیام شخصی گذاشتم نمی دونم چرا فقط میخواستم آزارش بدم چون خیلی اذیت شدم خیلی خیلی.
تا اونجا که متوجه شدم مثل اینکه به طرف میگفت که بیا خواستگاریم ولی اون بی محلی میکرد و اینم بهش گفت که ازدواج جربزه میخواد که تو نداری
تنها چیزی رو که چک نکردم پیام های آرش و اون بود یعنی جرات نکردم با اینکه آرش رو زیاد نمی بینم ولی دوسش دارم و یکی از بدترین ضربه های زندگیمه اگه بهم خیانت کنه.
چرا من هنوز فراموشش نکردم، چرا دائما فکر می کنم که یه روزی می بینمش چرا چند مدت یک بار عکساش رو نگاه می کنم و تو ذهنم باهاش حرف می زنم
. چرا فکر می کنم که من گناهکارم تو این قضیه. بنظر شما اشتباه من کجا بود. با دوستام مشورت می کنم میگن خاک تو سرت چرا تو هم نبردیش منم بهشون میگم که ممکنه از نظر سکسی ارضا بشم ولی از نظر روحی داغون میشم. من که اینو همه جوره تایید کردم.
اگه پسفردا همسر من همچین آدمی باشه چیکار کنم داغون میشم.
منی که تو انتخاب کردن اینجور اشتباه می کنم
بدترین چیزی که برام گذاشت بدبینی بود نسبت به همه بد بین شدم، قبلا وقتی پسر و دختری تو خیابون می دیدم دوستام میگفتن اینا دوستن باهم من بهشون میگفتم شاید خواهر و برادر یا فامیل باشن. یه بار یه پسر و دختر تو پارک دیدم داشتن از هم لب میگرفتن بچه بودن خواستم برم یه کتک مفصل دوتاشون رو بزنم از عصبانیت با اینکه آدم معتقدی نیستم شاید بخاطر حسادت بود یا نمی دونم. یک کلام داغونم داغون
تازه علاوه بر این متوجه شدم که
فیلم های پرنو می بینه که اینم میتونه یکی از دلایل
..... باشه
علاقه مندی ها (Bookmarks)