با سلام،دوستان چیزی که فکر من رو این روزها به شدت مشغول کرده (که البته جامعه و حقایق هم بی تاثیر نبوده روش) بی انگیزه شدن برای ازدواجه،من سنم 28 سال هست، و شرایطم گرچه صدرصد برای ازدواج مهیا نشده اما میتونم بگم 80 درصد امادگی برای ازدواج رو دارم اما..... اما وقتی وضع جامعه رو میبینم خدا رو شکر میکنم مجردم،نمیدونم چرا نمیتونم به هیچ دختری اعتماد کنم،من خودم اهل دوستی با دختر نبودم و حتما یکی از مهمترین معیارام اگر بخام ازدواج کنم اینه طرف مقابلم با کسی نبوده باشه و بر خلاف خیلیها که میگن گذشته هر کس به خودش مربوطه اتفاقا من گذشته کسی که بخام باهاش ازدواج کنم بهم مربوطه( بلاخره بعد 28 سال سن خدا نخواسته راهمونو کج کنیم باید یه دست نخوردش گیرمون بیاد یا نه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ که علت اون فقط و فقط لطف خدا بوده وگرنه ماها لبه پرتگاهیم و هر ان ممکنه کری که نباید رو بکنیم)راستش وقتی میبینم این همه دختر خیلی راحت با پسرها دوست میشن و خیلی راحتر از اون رابطه جنسی برقرار میکنند و اخر سر خودشون رو میخان بندازن به بقیه نگرانم میکنه،مورد بدتر از اون خیانت زن های شوهر دار و بچه دار و دوستیشون با مردها و پسرهای غریبه که به لطف ماهواره و فیسبوک و... داره مثل رسم میشه تو کشورمون منو واقعا به وحشت انداخته و همین زندگی مجردی رو خیلی بیشتر ترجیح میدم،من ادم بدبینی نیستم و اینم میدونم و بهش اعتقاد دارم که اگر پاک باشی خدا پاک رو نسیبت میکنه و حتی اینم میدونم دختر پاک هم هست هنوز اما واقعا چشمم خیلی ترسیده و نمیتونم به کسی اعتماد کنم،با وجود اصرار خانواده و پافشاری برای ازدواج به صراحت بهشون گفتم من دختری رو نمیشناسم برای این کار و به هیچ کس هم اعتماد ندارم،بدتر از اون ازدواج سنتی هست که باز هم سخته طرفتو بشناسی،شما فرض کنید بر پایه ازدواج سنتی میری جلو و چند جلسه هم یک شناختهای پیدا میکنی اما بازم نمیتونی بفهمی طرف کی بوده،تا الان ایا با کسی بوده یا نه،گذشتش چی بوده،حتی ایندش چه جوره،اصلا بهت وفادار میمونه از کجا معلوم بعدا بهت خیانت نکنه و.......واقعا از این مسئله دارم رنج میبرم و جدیدا هم به سرم افتاده قیدشو بزنم و برای پیشرفت تو کار و تحصیلم برم خارج چون واقعا انگیزه ازدواج درونم از بین رفته
علاقه مندی ها (Bookmarks)