به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 12
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 خرداد 93 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1392-8-26
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    من خیلی دیگه بدبختم...بابام و شوهرم باهم دعواشون شد.خانواده هامون باهم دعواشون شد.

    سلام. همونطور که قبلا گفتم در دوران عقد بسر میبرم.
    قبل ازدواجم در دوران دوستی میدونستم شوهرم فردی عصبی هستش.
    و وقتی عصبانی بشه کنترلشو از دست میده.
    حالا بماند چجوری شد که باهاش ازدواج کردم.
    خلاصه از وقتی نامزد کردیم ده ها بار منو کتک زده و فحش های ناجحور به منو خانوادم داده.

    ولی من همیشه اونو پیش خانوادم خوب جلوه میدادم و از بودن باهاش ابراز خوشبختی میکردم.
    و همه اون کتک ها و توهین ها رو به جون میخریدیم که فقط خانوادم بویی نبرن.

    از قضا شوهر من میخواست کاری راه بندازه که مامان بابام درجریان بودن. طبق اخلاق طلبکارانه ای که خانوادش دارن مامانم ترسید پس فردا اتفاقی براش بیوفته خانوادش بگن چرا مارو درجریان نذاشتین و حالا خودتون جمعش کنین و این حرفا. پس زنگ زد به مادرشوهرم و گفت درجریان کارهای پسرتون هستید؟
    اونم طبق رفتار پرتوقعانه ای که داره گفت اگه شما خیلی نگرانش هستید برید بجای مسافرت رفتن و فلان چیز خریدن یکم کمک دامادتون بکنین تا کارای ریسک دار نکنه.
    مامانم هم بهش برخورد که به فلان چیز خریدن ما چکار داری؟ این یک مسئله شخصیه. شاید لازم داشتیم که خریدیم. وقتی میبینیم دامادمون بابای پولدار داره و کمکش نمیکنن. از ما چه توقعیه؟؟؟

    خلاصه بحث رو بحث پیش اومد و بعد که قطع کردن شوهرم اومد خونمون تو پارکینگ سر من دادو بیداد که تو که اینارو میشناسی چرا گذاشتی زنگ بزنه؟؟؟ همش تقصیر تویه و چندتا فحشمم داد.

    بعد بابام از بالا شنیدو خونش به جوش اومد. شوهرمو کشوند بالا و شوهرم بالا بدون هیچ حرف و حدیثی فقط داد میزد میگفت چرا زنگ زدید؟ من بهتون گفته بودم زنگ نزنین و صداشو پایین نمیاورد.
    دیگه بابامم که هیچوقت صداشو بلند نشنیده بودم سرش داد زد تو به چه حقی سر دختر من داد زدی و این فحشارو دادی؟؟؟ شوهرمم که از بابام متنفره سینه سپر کرد جلو بابام گفت زنمه حقمه هیچکسم حق دخالت نداره.
    دیگه همینجور سینه به سینه ی هم و شاخ تو شاخ هم دعوا میکردن. کم مونده بود اگه بابام میزدش اونم با کله میرفت تو صورت بابام. (خودش اینو بعدا بهم گفت که میخواسته اینکارو کنه)

    خلاصه بعدش شوهرم به من گفت پاشو جمع کن بریم. بابام ازونور میگفت حق نداری بری. شوهرم ازینور میگفت بهت گفتم پاشو.
    منم پاشدم باهاش رفتم.بخدا ترسیده بودم.

    مامان بابامم پاشدن رفتن خونه ی اونا. دیگه اونجا بماند که چقدر دعوای شدیدی بوده و هرچی به ما زنگ میزدن اصرار کردن که بریم اونجا شوهرم راضی نشد. اگه میرفتیم شوهرم جوش میاورد بدتر میشد.

    مامانش هرچی فحش بلد بوده به مامانم و مامان بزرگم داده و مامانم قسم میخوره به منم توهین کردن اما شوهرم میگه ازونور مامانش قسم میخوره به من توهین نکردن.

    خلاصه بابام میگه باید اونا به غلط کردن بیافتن و میگه شوهرت تا به پام نیوفته نمیبخشمش.
    شوهرمم ازینا نفرت داره و اونقد غرور داره که همچین کاری نمیکنه. حالا به اصرار خالش اینا راضی شده بیاد عذرخواهی کنه . اما بهم دیشب پیامک داد که اگه میخوان حرفی بزنن نیام. چون باز کلاهمون تو هم میره.

    حالا امروز صبح بابا مامانم داشتن باهم برنامه میریختن اگه بیاد چه چیزایی بهش بگن.
    رفتم ازشون التماس کردم اگه منو دوست دارن بخاطر من بگذرن و هیچی نگن.
    اونا ام میگن ما که نباید زیردست اونا باشیم و باید بهشون بفهمونیم دخترمونو از سر راه نیاوردیم و تا پسرشون با این اعصابش درمان نشه دختر دستش نمیدیم.

    حالا من به شوهرم گفتم امشب نیا اوضاع خیطه. اونم گفت پس میام دنبالت بریم شام بیرون.
    اوه اوه باز از این طرف بابام گفته تا عذرخواهی نکنه حق بیرون رفتن باهاش رو بهم نمیده و اون بیاد دم در باز شر به پا میشه. اونم از نوع بدترین شر.

    من موندم این وسط چکار کنم؟ بخدا دارم آب میشم نابود میشم.
    اگه امشب بیاد و دعواشون بشه که میشه. باز شوهرم به من گیر میده پاشو بریم. بعد اگه باهاش نرم یک عمر تو سرم میزنه که تو منو دوست نداشتی و بقیه رو به من ترجیح دادی.(چون خیلی حساسه رو این قضیه، دلش میخواد فقط خودشو دوست داشته باشم و فقط خودش همه کاره ی من باشه)

    اگه باهاشم برم، دیگه خودتون میدونین چی میشه و میدونین باباها چجورن.

    من جز مرگ راه دیگه ای دارم؟؟؟؟؟ باید چکار کنم؟؟؟؟؟
    امشب دعوا بشه بخدا خودمو میکشم.
    هیچکدومشون دوسم ندارن که منو تو دوراهی میذارن.
    بخدا دارم زجر میکشم.

  2. #2
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو

    این تایپیک قبلی شماست دوستان بخوانید

    http://www.hamdardi.net/thread-33292.html

    و اینم حرف شماست:

    خلاصه از وقتی نامزد کردیم ده ها بار منو کتک زده و فحش های ناجحور به منو خانوادم داده.


    من یکی یه دختر یازده ماه و نیم دارم خداوکیلی مرغ خونم به این نمیدم چه برسه دختر بدم.شما چه اسراری دارید با ایشون ازدواج کنید من یکی توش موندم؟

    یکی دیگه از آفات دوستی دختر و پسر.الان میخوای ثابت کنی شوهرت خوبه و انتخاب خوبی داشته به خانوادت و دوستات و بقیه ولی باید پرسید به چه قیمتی؟

    واقعا به چه قیمتی؟
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  3. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    نوعروس (پنجشنبه 01 خرداد 93), ساحل75 (جمعه 02 خرداد 93)

  4. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 17 خرداد 93 [ 14:40]
    تاریخ عضویت
    1392-8-28
    نوشته ها
    17
    امتیاز
    485
    سطح
    9
    Points: 485, Level: 9
    Level completed: 70%, Points required for next Level: 15
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    31

    تشکرشده 38 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا
    من فقط یک کاربر عادی هستم و ممکنه نظر شخصی ام برای شما صدق نکند ولی

    این رویه پایه گذاری بنیان یک خانواده بسیار خطرناک است! بطور کلی من معتقدم همواره هم مرد و هم زن باید به تفکر همسر خود بیشتر از خانواده شان توجه کرده و بها بدهند بدین مفهوم که در این ماجرا قاعدتا بهتر است زن همراه شوهر باشد تا خانواده! و باز هم معتقدم دوست داشتن های خانواده ها (هم دختر و هم پسر) بعضا زیادی است با این حال در مورد همسر شما چنانکه از این دو پست برمی آید واقعا اعتماد کردن به ایشان بنظر سخت است به هر حال این خود شما هستید که بهتر از هر کسی ایشان را می شناسید ولی سعی کنید برای ازدواج کردن هر چیزی را نپذیرید و اشکالات شوهرتان را مخفی نکنید همه ما انسان ها، خوبی ها و نقاط ضعف هایی داریم که باید آن ها را شناسایی و در جهت تقویت و تضعیفشان تلاش کرد نه پنهان کاری.
    بطور خلاصه شما در یک نقطه حساس قرار دارید اگر چه این نقطه عطف برای شما کلیدی است ولی بحرانی نیست پس سعی کنید به همه مسائل با چشم باز و آینده نگری نگاه کنید و از هر تصمیم عجولانه و احساسی خودداری کنید.

    با این حال اجازه دهید تا سایر مشاوران و متخصصان راهنمایی بیشتری کنند. در انتها اینکه ان شاالله خدانکند نه شما و نه هیچ کس دیگری بدبخت شود سالها بعد می بینید چه لحظات با ارزشی از عمرتان برای چه کارهایی صرف شده بود ان شاالله خوشبخت شوید هم شما و هم همسر و خانواده هایتان.

  5. 2 کاربر از پست مفید raha2007 تشکرکرده اند .

    heaven65 (جمعه 02 خرداد 93), نوعروس (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  6. #4
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شوهر شما یک پسر 23 ساله است.
    به خانواده ی شما به هر دلیلی اعتماد کرده و حرفی را زده و گفته با مامانم نگید.
    مامان شما هم گوشی را برداشت، هم سیر تا پیاز ماجرا را توضیح داد، هم تا تونست تلفنی با مادرشوهرت دعوا کرد!!!!!!!

    بعد هم که شوهرت اومد عصبانیتش را از این کار مامان بابات سر شما خالی کرد و دور از چشم مامان بابات با شما دعوا کرد،
    بابات از بالا گوش وایساده و بردینش تو خونه، خانوادگی ریختین سرش!!!!!!

    رفتارهای ایشون درست نیست،
    ولی فقط 23 سالشه!!
    در مقابل رفتارهای مادر پدر شما که بالاخره تجربه دارن و باید پخته تر عمل کنند.

    می تونم بگم در این دعوا 90 درصد مامان بابات مقصر بودن. مخصوصا مامانت!!
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  7. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mahasty (پنجشنبه 01 خرداد 93), نوعروس (پنجشنبه 01 خرداد 93), ساحل75 (جمعه 02 خرداد 93)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 19 آذر 95 [ 01:34]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    503
    امتیاز
    6,319
    سطح
    51
    Points: 6,319, Level: 51
    Level completed: 85%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    405

    تشکرشده 1,144 در 414 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام.
    یادمه تو تاپیک قبلی بهتون گفتم که خونواده اصلی و تکیه گاه واقعی شما پدر و مادرتون هستن. اما همسرتون اگر نه مهمترین، که حداقل یکی از مهمترین افراد زندگی شماست.
    مسئله ای رو که ایشون حتی با مادرشون در میون نزاشتن و فقط به شما اعتماد کردن چرا باید به پدر و مادرتون بگید. اللخصوص که می دونید روی این کار حساسه.
    بعد از اون هم، به مادر شما چه ارتباطی داره که گزارش کارای همسرتون رو به مادرش بده؟ حتی یه پسربچه هفت ساله هم از این کار ناراحت میشه. ایشون که دیگه یه مرد متاهله.
    به دلایلی که در تاپیک قبلی مطرح کردید به خانوادتون حق میدم که دل خوشی از همسرتون نداشته باشن اما می تونن به جای درگیری مستقیم و خالی کردن عصبانیت با داد و بیداد به شما کمک کنن تا تعادل لازم رو بین خونواده پدری و همسرتون ایجاد کنید.
    حالا هم که همسرتون حاضر شدن برای عذر خواهی بیان و این یعنی اونقدر شما رو دوست دارن و منطقی هستن که سهم خودشون رو از اشتباه بپذیرن. با پدرتون صحبت کنید که با ملایمت باهاش حرف بزنه. نه اینکه مشکلات رو کلا به زبون نیاره بلکه طوری حرف بزنه که انگار داره به به جوون عاقل و بالغ مشاوره میده.

  9. 3 کاربر از پست مفید mahasty تشکرکرده اند .

    deljoo_deltang (پنجشنبه 01 خرداد 93), نوعروس (پنجشنبه 01 خرداد 93), مهربونی... (شنبه 03 خرداد 93)

  10. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 01 اردیبهشت 97 [ 02:14]
    تاریخ عضویت
    1390-1-11
    نوشته ها
    1,700
    امتیاز
    16,289
    سطح
    81
    Points: 16,289, Level: 81
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    4,578

    تشکرشده 5,967 در 1,568 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    201
    Array
    سعی کن اروم باشی. نمی دونم آیا پدر و مادرت از طریق شما از کارهای همسرت اگاه شدن یا خودشون از همسرت شنیدن. اگر از طریق شما نشنیدن پس شما تقصیری در اونچه اتفاق افتاده نداری و بهتره خودت رو نگران نکنی. اما اگر شما اشتباهی انجام دادی و رازدار نبودی بهتره اشتباهت رو بپذیری و بقیه مسائل به شما مربوط نمیشه. آروم باش تا بتونی ارامش رو به همسرت و پدر و مادرت منتقل کنی. تا وقتی شمااینطور نگران و مضطرب باشی این نگرانی به همسرت و مادر و پدرت منتقل میشه و اونها با خشم این اضطراب شما که بهشون منتقل شده رو به دیگری بروز میدن.
    هر آنچه را برای خود می پسندی برای دیگران هم بپسند
    و هر آنچه را برای خود نمی پسندی برای دیگران هم نپسند

  11. کاربر روبرو از پست مفید deljoo_deltang تشکرکرده است .

    نوعروس (پنجشنبه 01 خرداد 93)

  12. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 خرداد 93 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1392-8-26
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و باتشکر از همه ی شما عزیزان.
    صحبتهای همگی رو قبول دارم.

    تشکر ویژه دارم از شیدای عزیز که اینقدر با دقت مطلب رو خوندن و خودم هم با نظر شما کاملا موافقم. تازه اگر 23 سالش هست. از زمانی که حتی مامانش حامله بودتش تا همین الانش روزی نیست که مامان باباش باهم دعوا نداشته باشن و اونم چه دعوایی...و بارها باباش با مادرزن پدرزنش بدترین دعواهارو داشته که اینم به هرحال حضور داشته.
    بهش حق میدم که اینقدر عصبی بار اومده و احساس میکنم رفتار زشت با خانواده همسر بخاطر کارهای باباش براش طبیعی شده.
    دلم میخواد درستش کنم. احساس میکنم اینم یک نوع بیماریه. دست خودشم نیست. اگر بتونم درمانش کنم، میدونم ثواب بزرگی در پیشگاه خدا کردم. اما به قیمت زجر و عذاب و آب شدن خودم.

    من الان یکم خوشحالم چون فهمیدم شوهرم با این اخلاق بدی که داره و با این غرور سفت و سختی که داره حاضره غرورشو زیر پا بذاره و رو اعصابش مسلط باشه و بیاد جلو و از بابام عذرخواهی کنه. بهم گفت حتی اگه تو سرشم بزنن بخاطر من قول میده چیزی نگه.

    اما بازم من میترسیدم دعوا بشه واسه همین با مشورت خاله ی مهربونش تصمیم گرفتیم تا بابام آروم نشده اون اینجا نیاد. و خالش زنگ زد به مامان بابام و راضی کردشون که شوهرم بیاد دنبالم و باهم بریم بیرون اما یک مدت اونجا نیاد. خداروشکر که فعلا بابام چیزی نگفته اما از چشاش میخونم اصلا دوست نداره برم. فکر میکنه اگه برم باش بیرون بهش بی احترامی کردم.

    وای بابام درحال حاضر اونقدر بی اعصاب و داغونه که مطمئنم ببینتش با دستای خودش خفش میکنه. بابام اصولا آدم آرومیه و با مامانم که آدم جوش جوشی و عصبی ای هست تا الان ندیدم دعوایی بکنه. حتی بارها دیدم مامانم بدترین تحقیرها اونو کرده اما حتی سرشو بلند نکرده. برای همین من الان واقعا شوکه شدم اینقدر بابام خشن شده. یعنی واقعا دوسم داره؟
    من میگم اگه دوسم داشت کوتاه میومد دربرابر اون همه التماس و گریه زاری من که میگفتم اگه شوهرم اومد عذرخواهی بخاطر من باهاش تند برخورد نکنین.حرفاتونو با آرامش بهش بگین. اما اون میگفت نمیشه که ! اونجوری فکر میکنه ما زیردستشونیم! توام حق نداری طرف اونو بگیری!

    اما برای شوهرمم گریه کردم و دیدم که گفت: منو ببخش که باعث عذابتم. بخدا نگرانتم و قول میدم اگه تو سرمم زدن هیچی نگم. تو ناراحت نباش.



    و همچنین تشکر ویژه از مهستی جان و دلجو-دلتنگ عزیز که ایشون هم با دقت مطالب منو خوندن و راهنمایی کردن.
    دلجو جان خود همسرم به مامان بابام اطلاع داد آخه دفتری که قرار بود بگیره نزدیک خونه ما بود و صاحبش همسایه ما بود. و از پدرم خواست تا با اون بنده خدا صحبت داشته باشه.


    به هرحال از همگی خیلی خیلی ممنونم که رنج های منو میخونید.
    خاله قزی ممنونم که مطلب منو حوصله کردید و خوندید . انشالا که خدا داماد بد نصیبتون نکنه. از ته دل آرزو میکنم که انشالا بهترین داماد و بهترین خانواده ی داماد نصیبتون بشه.

    و رها جان متشکرم که شماهم مطلب طولانی منو حوصله کردید و خوندید و راهنماییم کردید. خیلی خیلی متشکرم.




    ولی من درحال حاضر باز هم احساس میکنم بدبخترینم.
    حرمت ها این وسط له شد.

    احساس میکنم هیچکسو دوست ندارم. نه مامان نه بابا و نه همسر و نه هیچکس دیگه.

    اگر با شوهرم هستم بخاطر رضای خداست. میگم شاید بتونم درمانش کنم. اما میدونم خودم قبلش یک عصبی به تمام معنا میشم.

    خدا بهم توان و صبرشو بده. برام دعا کنید.

  13. #8
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان ایشون در دوران عقد هستند لطفا تایپیک قبلیشون را هم ملاحظه بکنید:


    در دوران نامزدی هستیم. و اون خواسته که طلاهامو برا رفع مشکل کاریش بهش بدم تا بفروشه.چکار کنم؟

    بشخصه فکر میکنم مشکل بزرگتر از اونیه که ایشون نوشتند و چندان تمایلی ندارن به بیان مشکلات اساسی زندگی خودشان.

    رفتن پیش مشاور الزامیه برای شما و نامزدتان تو دوران عقد که شیرینترین لحظات را زوجین با هم قراره بگذرانند چنین اتفاقاتی میوفته و حرمت ها شکسته میشه.
    برداشت من از نوشته های ایشون و نانوشته هایی که دارن اینه.البته برداشت من شخصیه.

    باسپاس از بانو شیدای گرامی در مورد توضیحات کامل در مورد این مشکل ولی باید بگم فقط این یه مورد نیست
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  14. کاربر روبرو از پست مفید khaleghezey تشکرکرده است .

    نوعروس (جمعه 02 خرداد 93)

  15. #9
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    تاپیک قبلیشون یادم بود آقای خاله قزی.

    همسر ایشون سنش کمه و به بلوغ لازم برای اداره زندگی نرسیده،
    از نظر مدیریت اقتصادی و ... هم ضعف دارند.

    بزرگترهای هر دو طرف هم متاسفانه به جای این که به فکر زندگی این دو تا باشند، به فکر گروکشی و لجبازی اند.

    نوعروس عزیز،
    بهتره روی مهارتهات و نحوه برخورد با همسرت و خانواده ات و مدیریت زندگیت مطالعه کنی.
    اگر یک مشاور خوب پیدا کنی و کمک مستمر و حرفه ای بگیری عالیه.

    این بی مهارتی ها و لجبازیها از اون موضوعاتی هست که الکی الکی زندگی را به نابودی می کشه.
    نمونه اش توی تالار زیاد هست.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  16. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (جمعه 02 خرداد 93), نوعروس (جمعه 02 خرداد 93)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 03 خرداد 93 [ 23:46]
    تاریخ عضویت
    1392-8-26
    نوشته ها
    15
    امتیاز
    479
    سطح
    9
    Points: 479, Level: 9
    Level completed: 58%, Points required for next Level: 21
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    53

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به خاله قزی و شیدا خانم. و تشکر از هردو عزیز.

    بله با نظر هردو موافقم مشاوره صد در صد برای ما الزامیه.

    شیدا جان حرف دل منو همسرمو زدید. "بزرگترهای هر دو طرف هم متاسفانه به جای این که به فکر زندگی این دو تا باشند، به فکر گروکشی و لجبازی اند"

    باورتون نمیشه که صد در صد همینه. بزرگترهامون از همون اول سر مراسم باهم لج و لجبازیو شروع کردن و با کارهاشون زندگی مارو هم به اینجا کشوندن.

    یک مورد دیگه هم که هست اینه که مادرشوهرم بسیار پرتوقع هست.و حتی از مامان بابام توقع داره پول توجیبی شوهرمم اونا بدن! درصورتی که خودشون وضع مالی بهتری هم نسبت به خانواده من دارن.
    و خلاصه این حرفارو یکسره تو گوش شوهرم میخونه. با اینکه شوهرم میشناسه مامانشو که چقدر پرتوقعه اما بازم نمدونم چرا حرفاش روش تاثیر میذاره. واسه همین شوهرم از مامانم اینا کلی توقع پیدا کرده و فکر میکنه اینا خیلی بد و خسیسن! واسه همینم شدیدا ازشون کینه داره. منم جرات نمیکنم حرفی بزنم.
    دل مامان بابامم ازین میسوزه که منو با چهارده تا سکه بدون هیچ شرطی و بدون هیچیه هیچی دیگه و بدون تکه ای از جهاز، دادن و حالا اونا بجای قدردونستن اینقدر توقع هم دارن.
    مامانم اینا ازین ازشون کینه گرفتن و اونا هم از توقع زیادی کینه گرفتن.

    شاید فقط یک مشاور بتونه با شوهرم صحبت کنه و این چیزارو حالیش کنه و بتونه سطح توقعش رو بیاره پایین.

    تازه شوهرم همیشه پول توجیبی ها و عیدی های منو میگیره. تو دوران عقد یک تیکه چیزی ازش نخواستم. حتی یک تی شرت حراجی هم برام نگرفته ، و فقط یکبار برای تولدم و یکبار سالگرد عقدمون چیزی گرفت و دیگه هیچ مناسبتی چیزی نگرفت و سر مهریه هم که خودم اول چهارده سکه پیشنهاد دادم با اینکه اونا نظرشون 110 سکه بود حالا اونوقت همش به من میگه بی لیاقت ، همش به من میگه پرتوقع، میگه قدرنشناس

    چرا اینجوریه آآخه؟ کسی میدونه؟ من که هرچی ام دارم میدم بهش. بخدا موندم چرا همش اینجوری میگه
    مخصوصا وقتایی که یه کوچولو حرفی بزنم که احساس کنه دارم طرف مامان بابامو میگیرم. اوه دیگه بارش این حرفها و تحقیرها از سمتش شروع میشه.

    کاش یکی بود که قدر میدونست.
    نه ازش چیزی خواستم تا حالا، نه حرفی دربرابر توهین هاش زدم، نه حتی دادی در برابر کتک هاش زدم،... من نمیدونم گناهم چیه؟

    به قول خاله قزی دوران عقد که باید شیرین ترین لحظات باشه من دارم با عذاب و زجر میگذرونمش.
    همین اول راه زندگی کم اوردم. به اندازه هزارسال پیر شدم.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. دعوای مادر شوهر - چطور با مادر شوهرم کنار بیایم (دخالت های مادر شوهر)
    توسط عسلک در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: جمعه 29 دی 91, 23:48
  3. دعواهای همیشگی وحل نشدنی
    توسط ghamar در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 آبان 91, 00:32
  4. عواملی که موجب پایان یک رابطه می شوند
    توسط keyvan در انجمن سایر مقالات ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 10 شهریور 91, 23:56
  5. نامزدم عوض شده !
    توسط melisaa در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 آبان 90, 13:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:22 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.