به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 20
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Gadid چرا من نمیتونم خانواده شوهرم رو عمیقا دوس داشته باشم با وجودیکه میدونم بارها به خاطرشون از شوهرم کتک خوردم....کمک

    سلام دوستان عزیز در حالی دارم اینا رو مینویسم که الان دو شبه جامو از شوهرم جدا کردم و باهاش در قهر به سر میبرم و مث تموم زنا که وقتی از شوهرشون کتک میخورن ازش متنفر میشن ازش نفرت دارم ودلم میخواد طلاق بگیرم....شوهرم به خاطر عقده های درونیش که فکر میکنه خانوادم خواهر و شوهر خواهرمو از ما بیشتر دوس دارن از خانوادم کینه به دل گرفته.و میگه نمیام خونه بابات.بدترین فحشها رو به خانوادم و خواهرم میده و با دامادمون هم رابطش خرابه از بس بلد نیست مدیریت کنه روابطشو و بی عرضه است.منم بهش گفتم مادامیکه بخوای اینطور رفتار کنی منم خونه پدرت نمیام.گرچه اخیرا مشکلی با خانوادش نداشتم و تحملشون میکنم هفته ای یک بار.اما اون از اینکه میبینه نمیتونه منو وادار کنه که به خانوادش سر بزنم بمیسوزه و با کتک زدن من خودشو خالی میکنه....نگران آینده ام البته اگه زندگیمون ادامه پیدا کرد انشالله.اهمش میگم به خودم اونیکه از الان اینطوری سر دفتن به خونه پدرش با من ستیزه میکشه و خیلی وقتا نمیذاره برم خونه بابام در آبنده میخواد چکار کنه باهام.حتما میخواد مجبورم ونه لگن بذارم زیر پای ننه باباش و اگه انجام ندم بازم کتک......منم که اصلا حوصله اینجور آدما که اگه بهشون رو بدی فقط برات زحمتن رو ندارم و هیچ کاری هم براشون انجام نمیدم چون خیلی متوقعن....از عروسانتظار دارن.یه جورایی انگار دارم واسه آینده که معلوم نیست اصلا چی پیش بیاد دارم حرص میخورم.اخه من آدم تنبلیم و زورم میاد کسی کاری رو بهم تحمیل کنه.بهم بگید چطور بر این ترسهای شاید واهی غلبه کنم یا اصلا چطور کنار بیام....من آینده خوبی رو برای خودم پیش بینی نمیکنم به واسطه این اخلاقم...کمک تو رو خدا

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کممممممممک.....من چطوری میتونم کنار بیام میخوام خودمو مجبور کنم از لجاجت دست بردارم میخوام سعی کنم مطیع شوهرم بشم اما غرورم اجازه نمیده.چجور به حس نفرتم غلبه کنم...دارم میرم لبه پرتگاه....

  3. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دیروز [ 13:02]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,566
    امتیاز
    44,733
    سطح
    100
    Points: 44,733, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,973

    تشکرشده 6,445 در 1,461 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام دوست عزیز
    واقعا متاسف شدم ازخوندن حرفهات.امیدوارم هرچه زودتر حال روحی وجسمیت بهبود پیداکنه.
    چندوقته ازدواج کردی؟چند سالتونه؟شوهرتون ازاول کتکتون میزد؟
    موقع دعوا چکار میکنی؟تاحالا شده سعی کنی کاربه کتک کاری نرسه؟
    عزیزم زندگی بالجبازی نمیشه.شماباید بتونی بارفتار وگفتارخوب شوهرت روجذب کنی نه اینکه ازهم دور بشید وباهم جنگ کنید.
    اگه خانواده اون بهت احترام میزارن پس چرامیخوای اونجا نری؟فقط بخاطراینکه اون نمیاد خونه بابات اینا؟شما باید سعی کنی مشکل روحل کنی نه بیشترش کنی.اینجوری کینه شوهرت ازخانوادت بیشترمیشه.اون مرده و طرزفکرش باشما خیلی متفاوته.من اصلا این رفتار زشتش روتاید نمیکنم اما شماباید راه حل اصلی روپیدا کنید.وبرای اینکارباید اول مشکل اصلی روبفهمید چیه؟
    چراشوهرت ازخانوادت کینه داره؟مادروپدرت باهاش چطوررفتار میکنن؟شما درمقابل شوهرت ازخانوادت چی میگی؟رفتاراونهاروتایید یاتوجیح میکنی؟؟؟؟
    بیشترواسمون بنویس تاانشالا بهتر راهنمایی بگیری
    درضمن تاپیکت روباید قسمت درگیری و اختلاف زن و وشوهرایجاد میکردی.اونجا زودترراهنمایی میگیری.
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  4. کاربر روبرو از پست مفید paiize تشکرکرده است .

    sara 65 (جمعه 02 خرداد 93)

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پاییز عزیز بازم به لطف تو که به تاپیکم سر زدی...ممنونم...این اولین بار نیست که توی این دو سال و نیم ازدواجمون این اتفاق می افته....اوایل ازدواج من نسبت به رفتارهای خانوادش و به ویژه مادرش خیلی حساسیت نشون میدادم.و همش بهش شکایت میکردم اگه بری توی گوگل بزنی سایه سار+همدردی تمام تاپیکایی که زدم میاد و میتونی بخونی و در جریان قرار بگیری.اینقد سر خانوادش حساس شده الان که اگه اسمشونو بیارم سریع اکشن میگیره و کار به جایی رسیده که راحت وقتی بحث میشه به خانوادم پشت سرشون حرف میزنه و من فقط سکوت میکنم.و هیچی نمیگم.قهر میکنم و باز خودش میاد منت کشی و این چرخه باز و باز تکرار و تکرار میشه...مث خیلی از زنای بیچاره این کشور....میدونی من فهمیدم شوهرم خیلی کمبود توجه داره مثلا اگه بره خونه بابام و ببینه باهاش گرم نمیگیرن میخواد بمیره اخه خانوادم اصولا کم حرفن برعکس خانواده اون.اوایل ازدواج که سر صمیمیتهای بیجاش با دامادمون رابطه ما خواهرا شکرآب شد چون دامادمون هم اوایل ازدواجشون مشکلاتی که با خواهرم داشت رو میومد به شوهر من میگفت و این شد که شوهر منم یاد گرفت ازش و حتی دو تایی مینشستن راجع به خانوادمون غیبت میکردن که وقتی ما فهمیدیم روابط به هم خورد و هر کسی سعی میکرد اون یکی رو مقصر جلوه بده و خانواده هم نسبت به دامادا شاکی شدت و اختلافات از ایتجا شروع شد و یه مدت با خاهرم و شوهرش سر سنگین بود .خلاصه نمیگم خانوادم بیتقصیرن اونا هم بلد نبودن چطور مدیرت کنن روابط رو که این مسایل پیش نیاد...خلاصه این روزا که میبینه خاهرم و شوهرش زیاد خونه بابام میرن چون خوشش نمیاد ازشون میگه من نمیرم اونجا و خانوادت فقط به اونا بها میدن و میگه تو طرفداری خانواده و دامادتون رو میکنی و پشت من نیستی در حالی که خدا میدونه من اصلا به خانوادم اجازه ندادم دربارش قضاوت اشتباه بکنن.من میدونم خانوادمم هم رفتارشون غلطه به خاطر همین نم چند هفتست زیاد خ پدرم نمیرم تا اونم حساسیتش کمتر شه تا اون روز کذایی دوباره....اما خستم باور کنید از این چرخه معیوبی که مدام داره تکرار میشه...به نظرم اون آدم ضعیف و بی اعتماد به نفسی میاد...مثلا جدیدا وقتی بریم خونه پدر و ببینه دامادمون اونجاست چنان با غضب میشینه و موش مرده میشه که انگار مقابل شاه نشسته و اصلا رفتارش عادی نیست و بلد نیست خودشو ریلکس نشون بده....این وسط خانوادمم هم که فقط میشینن رفتارای دامادو رو میذارن زیر ودره بین و مدام دنبال حواشین...امروز 4روزه جدا میخوابم و اصلا دلم نمیخواد بیاد منت کشی .موندم به خدا .خودمم باورم شده که خانوادم دامادمون و خاهرمو بیشتر تحویل میگیرن شلیدم حق دارن...امشوهرم خیلی در حالت عادی مهربونه و این باعث میشه خلا نیاز عاطفی به خانواده رو کمتر حس کنم اما وقتایی مث الان که کارو به استخوانم میرسه میشم از اینجا رونده از اونجا مونده...

  6. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    چرا من نمیتونم خانواده شوهرم رو عمیقا دوس داشته باشم با وجودیکه میدونم بارها به خاطرشون از شوهرم کتک خوردم....کمک

    من این تاپیک رو تو قمت طرح مشکلات ازدواج گذاشتم اما کسی به اونصورت به تاپیکم سر نزد من نمیدونم چطور باید به این قسمت انتقال بدمش.آخه طولانیه نسبتا.خواهش میکنم تاپیکمو بخونید و منو هم از راهنماییاتون بی نصیب نذارید.آقای sci به شدت نیازمند تحلیلای روانشناختیتون هستم.....کمک شما رو به خدا..

    - - - Updated - - -

    خسته شدم از این همه فراز و نشیبای احساسی...تصمیم گرفتم بار بعد موقع کتک کاری شروع به خودزنی کنم و سرمو بکوبم به دیوار تا شاید دست بکشه آخه من ضعیف زورم بهش نمیرسه...واقعا احساس بدبختی میکنم.تصوری که از ازدواج داشتم این نبود.همیشه پدر مادرم تا همین چند سالی با هم دعوا و کتک کاری داشتن و ما هم واسه اینکه از مامانمون دفاع کنیم به سمت پدرمون حمله میکردیم و ....چون ناراحت میشدیم مامانمونو میزد....شاید دین پدرمه که الان اینطور دارم تقاص پس میدم....لعنت بر آدمای مظلوم....لعنت به آدمای ضعیف...لعنت به احساس. ای کاش بهم محبت نمیکرد تا زودتر میزدم به سیم آخر...تا نخوام یه عمری با نگرانی زندگی کنم و فحش بخورم و مجبور به سکوت باشم....خدااآ..

    - - - Updated - - -

    دوستان عزیزی که مایلند بهم کمک کنن لطفا به تاپیکم که توی انجمن سایر مشکلات ازدواج هست مراجعه کنن.تو رو خدا بخونید خودمو خفه کردم از بس نوشتم....بینهایت سپاسگزارم

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 خرداد 93 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1392-5-17
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    866
    سطح
    15
    Points: 866, Level: 15
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا کسی به تاپیک من سر نمیزنه...حتما عنوان مشکل من براتون جذابیتی نداره ....دلم خوشه اومدم اینجا با یکی حرف بزنم به خانوادم که چیزی نمیتونم بگم و به دوستام...میریزم توی خودم....نمیدونم کی قراره منفجر بشم....

  8. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 بهمن 99 [ 21:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-19
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    13,898
    سطح
    76
    Points: 13,898, Level: 76
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,320

    تشکرشده 1,329 در 398 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    سلام سایه سار گرامی
    به همدردی خوش امدی
    عزیزم ایجاد دو تاپیک همزمان درباره موضوعی مشترک بر خلاف قوانین تالار. از تاپیک قبلی برای حل مشکتون استفاده کن....و اگر خواستی تاپیکی را جا به جا کنی و کاری داشتی می توانی از قسمت ارتباط با ما سایت اسفاده کنی... و جایی که تاپیک قبلی را هم گذاشتی خوبه نیازی به تغییرش نیست....
    و در تاپیک قبلی نظرم را می گم.
    موفق باشی.

  9. کاربر روبرو از پست مفید salehe92 تشکرکرده است .

    khaleghezey (شنبه 03 خرداد 93)

  10. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 09 بهمن 99 [ 21:18]
    تاریخ عضویت
    1392-12-19
    نوشته ها
    453
    امتیاز
    13,898
    سطح
    76
    Points: 13,898, Level: 76
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 152
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,320

    تشکرشده 1,329 در 398 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    69
    Array
    سلام سایه سار جان

    عزیزم از اینکه شوهرتان شما را کتک می زنند خیلی ناراحت شدم.... امیدوارم که این مشکلتون حل بشه و دیگه شاهد چنین رفتاری از طرف ایشون نباشید.....
    عزیزم مشکل شما تنها سر رفت و امد به خانواده پدر و مادر یکدیگر می باشد؟ هیچ وقت دیگه مشکلی نداشتید؟
    عزیزم میشه بگی چرا همسرت فکر می کنه که خانواده شما به ایشان بها نمیدن؟ ایا همینطوره؟ چه چیزی ایشون را رنجونده؟
    عزیزم چرا با خانواده صحبت نمی کنی تا بیشتر به همسرتون توجه کنند؟ اینجوری دیگه مشکلتون حل میشه.نه؟
    و هیچ وقت مقابله مثل جواب نمیده... به جایی که نری منزل خانواده همسر اتفاقا برعکس برو و سعی کن تا می تونی رابطه ات را بهتر کنی و بعد فقط بشین و نتیجه اش را ببین

    عزیزم به نظر من دوست داشتن خانواده همسر و کتک خوردن دو موضوع جدا! البته این نظر منه! ممکنه غلط باشه... اینکه شوهر شما نمی تونند خودشون را به خاطر ناراحتی شون کنترل کنند و اینجوری رفتار می کنند یک مشکل و باید راه حلی براش پیدا کنید.... و اینکه چگونه خانواده شوهر را دوست داشته باشی هم یک چیز.... انها را هم جزئی از خانواده خودت حساب کن انوقت تحت هر شرایطی دوست شان خواهی داشت.........

    .حتما میخواد مجبورم ونه لگن بذارم زیر پای ننه باباش و اگه انجام ندم بازم کتک......منم که اصلا حوصله اینجور آدما که اگه بهشون رو بدی فقط برات زحمتن رو ندارم و هیچ کاری هم براشون انجام نمیدم چون خیلی متوقعن....از عروسانتظار دارن.
    اگه درباره خانواده خودت هم می خواستی توضیح بدی اینجوری می گفتی؟
    عزیزم اصلا چه اشکالی داره اگه انها هم نیاز به کمک داشتند بهشون کمک کنی؟؟؟ چرا نه؟!

    .یه جورایی انگار دارم واسه آینده که معلوم نیست اصلا چی پیش بیاد دارم حرص میخورم
    خوبه خودت هم میگی.... خوب واقعا چرا الکی حرص می خوری و خودت ناراحت می کنی؟

    من آدم تنبلیم و زورم میاد کسی کاری رو بهم تحمیل کنه
    به نظر خودت دلیل تنبلیت چیه؟
    شما فارغ التحصیل شدی؟ شاغلی؟ برنامه و اهداف شخصی ات برای اینده چیه؟

    .بهم بگید چطور بر این ترسهای شاید واهی غلبه کنم یا اصلا چطور کنار بیام
    میشه بگی چه ترسی؟

    میخوام خودمو مجبور کنم از لجاجت دست بردارم میخوام سعی کنم مطیع شوهرم بشم اما غرورم اجازه نمیده.چجور به حس نفرتم غلبه کنم
    عزیزم همیشه میانه روی خیلی خوبه.... نه لجاجت کن و نه اینکه مطیع بشی بدین معنا که خودت اختیاری نداشته باشی......

    خسته شدم از این همه فراز و نشیبای احساسی...
    تصمیم گرفتم بار بعد موقع کتک کاری شروع به خودزنی کنم و سرمو بکوبم
    به دیوار تا شاید دست بکشه آخه من ضعیف زورم بهش نمیرسه.
    عزیزم نگو این حرفا را تو را خدا سرت را بکوبی به دیوار؟؟؟؟ خود زنی؟؟؟؟
    احیانا به عواقبش فکر کردی؟؟؟
    خب چرا بر ضعف هات غلبه نمی کنی و خودت را قوی نمی کنی؟
    قدرت و توانایی به زور بازو نیست....
    یکبار در همین تالار یک جمله جالب خوندم....یادم نیست کجا... فکر کنم امضای یکی از اعضا بود...
    قدرت کلماتت را بالا ببر نه صدایت را.... این باران است که باعث رشد گل ها میشود و نه رعد و برق.....

    .خواهش میکنم تاپیکمو بخونید و منو هم از راهنماییاتون بی نصیب نذارید.آقای sci به شدت نیازمند تحلیلای روانشناختیتون هستم
    تا جایی که میدونم اقای sci در حال حاضر در انجمن فعالیت نمی کنند.... ولی می تونی پستهاشون را بخونی و اجراشون کنی....

    http://www.hamdardi.net/thread-12741.html
    http://www.hamdardi.net/thread-10945.html
    http://www.hamdardi.net/thread-8922.html
    http://www.hamdardi.net/thread-11213.html
    http://www.hamdardi.net/thread-14825.html
    http://www.hamdardi.net/thread-7587.html
    http://www.hamdardi.net/thread-5670.html
    http://www.hamdardi.net/thread-1421.html
    http://www.hamdardi.net/thread-896.html
    http://www.hamdardi.net/thread-503.html

    عزیزم این تاپیکها را ببین... بیشترشون را مدیران و کارشناسان سایت نوشتند....
    و به نظر من به جای این حرفا یکم به خودت و اهدافت برس و با خانواده هم صحبت کن که بیشتر اقای داماد را تحویل بگیرند و خودت هم هر وقت خواستی بری خونه خانواده شوهرت فکر کن داری میری خونه مامان بابای خودت
    موفق باشی
    ویرایش توسط salehe92 : جمعه 02 خرداد 93 در ساعت 19:41

  11. 2 کاربر از پست مفید salehe92 تشکرکرده اند .

    barania (جمعه 09 خرداد 93), sara 65 (جمعه 02 خرداد 93)

  12. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 13 آبان 93 [ 15:44]
    تاریخ عضویت
    1393-2-18
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    563
    سطح
    11
    Points: 563, Level: 11
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    403

    تشکرشده 53 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام سایه سار عزیز
    اول از همه ی سعی کن آروم باشی و توی این اوضاع هیچ تصمیمی برای آینده ات نگیر
    عزیزم منم الان چند وقته با همسرم قهرم
    اما از وقتی با این سایت آشنا شدم فهمیدم قهر یه رفتار منفعلا نه است
    با خودم عهد کردم دیگه تکرار نشه
    همسر منم پشت سر خانواد ه ام حرف میزنه درحالی که خانواده ام همه جوره چه مالی چه عاطفی هواش رو داشتن
    اما وقتی مقالات رو خوندم فهمیدم
    وقتی همسرم خانواده خودش رو مقایسه میکنه با خانواده من و میبنه خانواده من از هر لحاظ چه منطق و چه ابعاد دیگه پررنگ ترن
    سعی میکنه من و خانواده ام رو به نوعی کوچیک کنه
    عزیزم وقتی از خانواد ه ات بد میگه جبهه گیری نکن و مقابله به مثل نکن فقط گوش بده وقتی آرومه باهاش حرف بزن
    بگو میدونم همه ی آدمها یه ایرادایی دارن اما دوست ندارم همسرم به روم بیاره

    نسبت به رفت آمد به خونشون زیاد حساسیت نشون نده این حقش که باهمسرش بره دیدن خانواده اش
    حقوق فردی و رفتار جرات مندانه رو حتما مطالعه کن
    منم مثل شمام و همسرم بارها بهم گفته خیلی دلم میخواد خودت پیشنهاد بدی برای دیدن خانواد ه ام
    وقتایی که لج بازی می کردم بهم میگفت وظیفه اته بهشون احترام بذاری
    پس رفتار من میتونست طوری باشه که همسرم بهم همچین حرفی نزنه

    صدای باران زیباترین ترانه خداست که طنینش زندگی را برای ما تکرار می کند؛

    نکند فقط به گل آلودگی کفشهایمان بیندیشیم ...

  13. 3 کاربر از پست مفید رویاا تشکرکرده اند .

    mercedes62 (سه شنبه 13 خرداد 93), salehe92 (یکشنبه 04 خرداد 93), sara 65 (جمعه 02 خرداد 93)

  14. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    عنوان تاپیکتون تا حدی بی ربط با مشکلاتتونه. اگه مشکلتون همین دوست نداشتن خانواده ی همسره باید بگم که لازم نیست خانواده ی همسرتون رو خیلی عمیق دوست داشته باشین! خیلیا خانواده ی همسرشون رو عمیق هم دوست ندارن اما با حفظ احترام در صلح با هم زندگی میکنن و مشکلی ندارن. مشکلات شما بیشتر مربوط به خودتونه و بخاطر لجبازی. همسرتون شما رو بخاطر اینکه نرفتی خونه ی خانوادش شما رو کتک زده چه ربطی به خانوادش داره؟ مگه اونا همسرتونو تحریک کردن که اینکارو بکنه؟
    یه تاپیکی بزنین که مربوط به مشکلات خودتون باشه تا دوستان بهتون کمک کنن به نظر خطاهای زیادی توی برخورد و ارتباط با همسرتون دارین

  15. کاربر روبرو از پست مفید sara 65 تشکرکرده است .

    salehe92 (یکشنبه 04 خرداد 93)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. عروس بزگتر بهتر است یا عروس کوچکتر خانواده؟
    توسط باربی در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 شهریور 91, 20:52
  2. هرچی به شوهرم میگم میگه نمیتونم!خوب منم نمیتونم چیکار کنیم؟؟؟؟؟؟
    توسط matra در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: شنبه 29 بهمن 90, 22:27
  3. دل یا هوس
    توسط هایدی در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 13 فروردین 89, 13:01
  4. ازدفتر خاطرات یک عروس
    توسط دانه در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 اردیبهشت 88, 12:21
  5. +داره عشقمون به هوس الوده میشه
    توسط Alone Girl در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 80
    آخرين نوشته: جمعه 06 دی 87, 20:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:41 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.