سلام...
من قبلا مشکلاتمو نوشتم..اما یسری اتفاقات تازه توزندگیم افتاده که نیاز به کمک دارم...لطفا مشکلاتمو جدی بگیرید وراه حل بدید نه اینکه مسخره کنید...
همونطور که گفتم من دو سال بامردی که زن وبچه داشت صیغه بودیم..خانمش از روز اول باقضیه هیچ مشکلی نداشت..چند بار اون اقا میخواست منو ول کنه البته بعد از زن شدن من..اما باز هم ذوستم داشت و برمیگشت ومن هم چون عاشقش بودم بع رابطه ادامه میدادم..
تا اینکه تابستون یک روز زنش از روی حسادت به خونه ما زنگ زد و همه چیز رو به خانوادم گفت..هرروز زنگ میزد و اتیش خانوادمو تندترمیکرد و من هرروز بدتر از روز قبل کتک میخورد 2ماه همینجور گذشت حتی اقدام به خودکشی هم کردم..بابام تو دستشویی هم همراهم میومد..انصرافمو از دانشگاه درخواست داد و برام شوهر پیدا کرد و گفت ازدواج نکنی میکشمت فقط بخاطراینکه زنه دست از سرمون برداذه میخواست منو به کسی شوهربده که صد درجه ازمن پایینتر بود..اون اقا هم بخاطر اینکار زنش و ابروریزی هایی که کرده بود دادخواست طلاق داد...تا اینکه رضایت زنه رو برا ازدواج گرفت...اما پرونده طلاقش هنوز باز بود..بابام بخاطر تهدیدهای خانواده زنه زاضی به ازدواج ما نمیشد وما به ناچار فرار کردیم..ذو سال به من میگفت زنمو نمیخوام...بعد از فرارمون خانواذم عقذمون کردن ومنو طرد کردن..زنش باهاش خیلی خوب شد و به هرنحوی میخواست ادرس خونمون رو گیر بیاره..تا اینکه فهمیدیم زنه باعموی من تلفنی رابطه داره و علیه من به عموم حرف زده و غیرتیش کرده که منو نابود کنه و قرار گذاشتن ادرس خونه رو پیدا کنه وبده به عموم و خوب بودن زنه نقشه بوده...شوهرم هیچی بهش نگفت فقط ده روز پیشش نرفت...من از همه چیزم بخاطرش گذشتم اما اون الان با اینکه زنش اینقدر بهش بد کرده میگه میخوامش بعد عقدمون پرونده طلاقو بست..یروز درمیونم کرده..میگه نمتونی تحمل کنی برو..من هیچ جایی ندارم برم تازه باردار هم هستم..اما اون میگه میخاستی نیای..وقتی حرفاشو بهش یادوری میکنم میگه اون مال قبلا بود الان ایجوریه چکار میتونی بکنی؟!
احساس میکنم بهم خیانت میکنه منو نمیخواد..میگم اگه منو میخواست زنه اینقدر بلا سرم اورده نمیرفت پیشش...زنه هرروز یه بهونه جدید میگیره..بخاطریکه منو میبره دکتر دعوامیکنه..من حق ندارم وسایلمو تو ماشین جا بزارم چون زنه دعوا میکنه..زنه به همه گفته که شوهرمو نمیخوام و فاسده..ولی به شوهرم میگه من بغلتو میخام..10 سال ازدواج کردن یه شب تو بغلش نبوده اما حالا..شوهرم دردودل میکنه میگه که همش داره برام فیلم بازی میکنه اما بخاطر بچهام مجبورم..
- - - Updated - - -
جدیدا یک ماهیه که شوهرم گفته باید باهم رفت وامد داشته باشید من سریع قبول کردم اما اون با ناز و شرط قبول کرد..الان شوهرم وقتی من و اون زنه باهمیم براینکه ناراحت نشه اصلا محل من نمیزاره باهام حرف نمیزنه و توجه نداره..منم مجبورم همش خوذمو بهش بچسبونم..بهش هم که میگم میگه تحمل کن فقظ میخوام اون دعوا نکنه..فقط یک شب صدای من زد گفت بیا اونجابشین زنه تاچنذ روز باهاش دعوا کرد...منم ناراحت میشم اما نمتونم حرفی بزنم چون میترسم به اون سمت کشیده بشه...احساس میکنم منو نمیخواد..حس یه ادم سربار رو دارم..فقط دعوا کردن و بستن زبون اون زنه براش مهمه..چون اگه محلش نزاره زنه تلافیشو سربچهاش در میاره..اخرین بار زنه که خوب شده بود غیر عادی شده بود بعد باز دعوا کرد که چرا منکه خوب شدم باز اونو ذوست داری وقتی خوب شدم باید اونو ول کنی..میترسم یروز بخاطر دعوا نکردنش منو بزاره کنار...واقعا جلو زنه ضعیفه..نمتونم ای رفتاراشو تحمل کنم زنه هرروز همه جا از من بد میگه اما باز هم اون سمتش میره میگم اگه عاشقمه باید جلوش ازمن دفاع کنه اما اون میگه زنم دیونست نمتونم جلوشو بگیرم بخاطربچهام مجبورم...کمکم کنید
- - - Updated - - -
حس میکنم میگه باهم رفت وامذ کنید فقط بخاطر اینه که به زنه نشون بده که من براش مهم نیستم و اونو میخواد...
- - - Updated - - -
دلم میخواد بمیرم اگه بچه نبود تا حالا خودمو خلاص کرده بودم...هیچکس حمایتم نمکنه نه شوهرم نه خانوادم
علاقه مندی ها (Bookmarks)