سلام
من دختری هستم 23ساله.سال 90باآقایی تلفنی اشناشدم اوایل خیلی رسمی وباشماشماگفتن حرف میزدیم خیلی خوب همدیگرودرک میکردیم من خوابگاه بودم وشبوروز باهم حرف میزدیم ایشون شغل ازادداشتن...کارساختمانی..ول � بسیاربامعلوماتوتیزوفهمیده ....مدتی گذشت وبسیاربهم علاقه مندشدیم ایشون حدوده9ساعت باشهرمحل تحصیل من فاصله داشتن....درعرض6ماه بحث ازدواجووسط کشیدنوابرازعلاقه!!!!!!!!!!البت ه من هم بشدت علاقه مندشده بودم.ولی بشدت ازعاقبت کارمیترسیدم چون دیپلم وشغل ازادبودن نمیشدب خونواده م میگفت تودانشگاه اشناشدیم تواین مدت ازایشون اصرارومن فقط میگفتم محاله...ولی ایشون ندیده قول ازدواج تاپای جون دان فاصله سنیمون8بودمن اصلاحرفاشوباورنمیکردم ولی خوب دوستش داشتم.بالاخره اومدن وهمدیگرودیدیم.........وکلی ازظاهرم خوششون اومد..این بگم طبق شناختی ک ازم داشت حتی دست هم بهم ندادیم.4روزتوهتل موندن...روزاخرگفت میخوام ی چیزی بگم ولی نگفتورفت....گذشتوگذشت ورابطه ماتلفنی ادامه داشت ی شب تموم دوستم برافرجه رفته بودن ومیدونست زنگ زدوچیزی بهم گفت ک مردم ب معنای واقعی.........گفت زن داره ولی طلاق غیابی گرفته ورفته ی دختر4ساله هم داره گفت فکراتوبکن..........اونقدحالم بدبودک احساس کردم میمیرموهیشکی نمیفهمه !!!!!!!!!!!!!!!بااین حرفش دیگه شک نداشتم راستی راستی رسیدن!!!!!!!تاباخره گفتم باشه وایشوون گفتن نترس اگه شده پای باباتومیبوسمووووووووووووو بعدازاون چندتاشرط براش گذاشتم
- - - Updated - - -
براش شرط گذاشتم شهرمازندگی کنیم.ادامه تحصیل بده وسیگاروک بقول خودش چندروزی ی بارمیکشیدوترک کنه...همش دروغ!!!!!!!!!!!!!!!!!داستانم طولانیه ...من بازحرفاش باورنکردم گفتم بایدباخونوتده م حرف بزنی تاعشقتوباورکنم...دوتاخط داشت گوشیشوگذاشت روبلندگووب بابام زنگ زدوخواستگاری کرد.........بابام گفت بعدترم زنگ بزن البته بزرگترت..بابای بیچاره من نمیدونست دارم میشنوم...........کاری بابقیه ش ندارم..چنذباردیگه اومد ولی حتی دست همونگرفتیم...اینوبگم ک تواین مدت من مدام زنگ میزدم وجواب نمیدادواعصابم داغون میشد.............بعدک جواب میداد میگفت خواب بوده من شماره خونشون وحتی خواهراشومامانشوباباشوداشت م گاهی ب اونا زنگ میزدم ازنوشتن داستانم حالم بدتروبدترمیشه ولی خواهشابخونین تایپیکموقسمت سومشوبعدامیدم
ادامه قصه تلخ من...
باخونواد ه ش بارهاصحبت کردم حتی مامانش وقتی رفت کربلابراخدافظی بهم زنگ زد.....برام سوغاتی گرفت چندین بارگفت باخونواده ت صحبت کنم وولی می ترسیدم......گذشتوگذشت وطبق معمول جواب تلفنامونمیدادجزئیات زیادی روازقلم انداختم هربارجواب نمیدادب خواهرش زنگ میزدم.....اوایل بدش نمیومدولی بعدهابشدت کفری میشدازکارم هربارقول میدادموولی باجواب ندادنش ک بهونش سرکاربودن یاخواب یا....دوباره زنگ میزدم..
ولی اخرشب ک بیکاربودولی خودش زنگ نمیزدالن ک دارم مینویسم داغونم هرچنددوساله گذشته ک دارم بهش التماس میکنم....اینوبگم تومدتی ک میگفت تموم.بعدش میومددیدنم اونم رااه طولانی!!!!!!!بعدقسم ک تورودوس ددارموداشتمو براازدواج فقط زنگ نزن ک قاطی میکنم...........بعدرفتنش مدتی خوب می بودیم ولی دوباره روزازنوروزی ازنو....تادفعه بعدک بیاد...
براترم تابستون هم ب شهردیگه ای رفتم توی استان دیگه بازم اومد...ولی رابطمه مون صمیمی شد.....توسینمالب گرفتیم....اولین بوسه درزندگیم....
رفت ورفت بعدی ماه دوباره بدشدیم....بماند....همش زنگ زنگ زنگ زنگ زنگ زنگ........بعد1سال خوب جواب داد...گفت دارم ترک میکنم.....واااای حدسم درست بووود.....قبلا.ولی هربارمیپرسیدم....جواب نمیدادوانکارمیکرد...بااازم قبول کردم....روزای سختی بوددددد.....منی ک سیگارتوخونواده م فاجعه بودووحالاعاشق ی مردمعتادمطلقه دیپلمه ک باباشم اعتیادداشتو.....توخونواده ش کاملاعادی بودای چیزا.........شده بودم..اینوبگم قبل شنیدن حقیقت اززبون خودش....برااولین بارمن رفتم دیدنش......ازبس جواب نمیداددل ب دریازدموخوابگاهوپیچوندمور فتم...بهش اس دام فلان جام باورنمیکردم باباجه زنگ زدم باورش شدوعصبانی شد...ی شب پیشش بودم وفقط لب!!!!!!!!!!!گذشتوگذشت وبازدوباره شروع شد.....گاهی خوب گاهی واکثراجواب نمیداد...یک سال گذشت اخرین ترم من تودانشگاه ک دوباره اومد........اونقدعاشقانه باهام رفتارمیکردالبته فقط حرف.....اینوبگم فقط ی شب ک من رفتم شهرشون باهم زیری سقف بودیم هردفعه اون میومدهتل میرفت وهمش تاشب توشهربودیم....چیزی ک منوشیفته اون کرده بودحافظه قوی وهوش بالاش ودقت زیادش بودهمه حرفام وهمه خاطره هاروموب مویادش بود..هرچندتموم مدت ک جواب نمیدادفک میکردم همه چیزویادش رفته....چندبارتوسفره خونه لب گرفتیم ودیگ هیچ اینارومیگم ک بدونیدهوس بازنبودراستی اینم بگم هروقت پول نیازداشتم برام میفرستادبدون هیچ توقعی!!!!دوروزموندمن همش گریه میکردم ک بارآخره میگفت زنگ زدنات ب خونواده م کاروخراب کردک بازمن اصرارکردم وگفت باشه وگفت اگ قبلاجوابتوندادم بخاطراینبودک میدیدم نمیشه!!!!!!!!!! شک نکن ک دوستت داشتمودارموخواهم داشت..ولی بخاطرمحال بودن رسیدنمون بااین اوضاع اینجوررفتارمیکردم محال بودن!!حرفی ک اوایل من میگفتمواون اصرااصراراصرارک من میتونموخودموب ابواتیش میزنم....حالاخودش بحرفم رسیدده ومن بشدت بشدت دوستش دارم....اون کلی برام مایه گذاشته بود.....منوسوارکردورفت...ی هفته خوب بودیم ودوباره جواب ندادناش شروع شد...ازاسفند92تاامروزبازمن بهش اس میدموزنگ....میگه دیگه تموم شده بروسراغ زندگیت.....ولی میدونم دوستم داره...ولی من بااون کارام همه چیزوخراب کردم...ازگوشی حالم بهم میخوره شبوروزروزشب بهش اس میدم زنگ میزنم وجواب نمیده خطم ایرانسله اونقدزنگ میزنم ک اپراتورخطموکنترل میکنه گاهی!!!!!!!!!!....خسته م....تازه اگه اون بخوادخونواده م نمیذارن همه چیش ب کنارنحوه اشناییمون ب کنار...چندتا خواستگاردارم ردکردم....شباهمش گریه میکنم....اینم بگم ترم1افسردگی گرفتم تاالان ک تموم کردم قرص مصرف میکنم...خونواده م فک میکردن ب خاطردوری بوده اره ولی نه همش حالاک درسم تموم شده داغونترازقبل شدم باهیچ کس هم نمیتونم دردموبگم....دوس دارم فراموش کنم ولی دوسال طردم کردوبازاومددلخوشم کردورفت....همش بیادشم کمکم کنین...دوسال برافراموشی کم نیست وقتی هرروزطردت کنه توروخداکمکم کنین ازش متنفربشم بارهاشرایط خودموباهاش مقایسه میکنم دانشگاه دولتی بارتبه1000 خونواده باسوادوبدورازدودحتی سیگاربایدعاشق همچین ادمی بشمونتونم ولش کنم...این اولین واخرین ارتباطم بوده وخواهدبود...ممکنه بگیدخودتوسرگرم کن ولی همه راه هاروامتحان کردم مدتی حتی گوشیموبرداشتم تاهمش اسوزنگ نزنم...ولی دوباره ک گوشیم دستم میفتاددوباره شروع..
علاقه مندی ها (Bookmarks)