به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 8 , از مجموع 8
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زنم دائم حرف از طلاق میزند (شش ماه عقد)

    سلام، الآن حدودا شش ماه میشه که از عقدمون میگذره ، من پسری هستم 23 ساله که از 18 سالگی همراه تحصیل کار میکرددم، ( وقتی برای جوونی کردن، اونطور که جوون های امروزی میکنن نداشتم!!) پدرم بازنشسته هست و زندگی متوسطی داریم، بعد از اتمام تحصیلم و با توجه به معافیت کفالتم شرایط رو برای ازدواج مناسب دیدم و با کلی مطالعه و افزایش اطلاعاتم در زمینه ازذواج شروع بع خواستگاری رفتن کردیم ، در نهایت با دختری 19 ساله ازدواج کردم، از همون ابتدای کار همسرم توقع داشت که دائم پیشش باشم، و مادر خانمم هم تاکید داشت که دیگه دوره زمونه عوض شده و الآن دختر پسرها با هم هستند همیشه، ولی من با توجه به نوع بار اومدن دائم سرم شلوغ بود؛ علاوه بر اون تنها پسر خانواده و عصای دست پدر و مادر پیرم هستم، صرف وقتم برای خانواده ام کم کم باعث دلخوری همسرم و گارد رفتن در مقابل اونها مخصوصا مادرم شد، البته خوب رفتار مادرم هم بی تاثیر نبود ، مادرم در عین حالی که آدم صبور و بسیار خوش بینی هست ولی بسیار آدم دیر جوش و تقریبا سردی هست (به خاطر گذشته ای که داشته) همسر من هم بلد نیست اصطلاحا خودش رو توی دل مادرم جا کنه !!!
    خلاصه اینکه توی این چند ماه هیچ مشکلی نداشتیم جز بحث و دعوا و جدل در مورد اینکه من به همسر اهمیت نمیدم ، هیچ مشکلی نداشتیم ها !!!!!
    از این بحث ها چند تاییش کار به جایی رسید که همسرم به راحتی حرف از طلاق و مهریه و احضاریه میزد !!!
    با اول به حساب سن کمش گزاشتم، رفتم مشاوره و بهم گفت که من وسواس فکری دارم و مشکل اساسی من این هست که تفکرم مثل مردهای 30 ساله هست در حالیکه 23 سال دارم، از طرفی زنی گرفتم که فقط 23 سال سن داره و بچه آخر از خانواده هفت نفره (دو خواهر و دو برادر داره) باید درک کنم شرایطش رو و بیشتر وقتم رو باهاش بگدرونم ، مشاوره بهم گفت برای اینکه چنین مشکلی نداشته باشی یا باید به دختری از سن خودم چندین سال بزرگ تر ازدواج میکردم (که اون مشکلات خاص خودش رو داشت) و یا 5-6 سال دیگه متاهل میشدم،
    آخرین دعوای ما چند روز چیش بود که اینبار همسرم با بد دهنی فحش رکیک به مادرم داد و من از کوره در رفتم اما بی احترامی رو جواب ندادم و باز به حساب سن کمش گذاشتم، پدرش تماس گرفت و با پا درمیونیش اونبار هم گذشت ، دو روز بعد سر اینکه من به خاطر مشغله م و رسیدگی به کارهای پدرم نتونستم پیش همسرم برم، باز قهر باز ثهر و خط و نشان در مورد فرستادن احضاریه !!!!!!

    خسته شدم از بس این حرف هارو شنیدم
    زنم ادعا میکنه که چون خیلی دوستم داره و بهم وابسته شده این کارها رو میکنه !!!! ولی به خاطر کوچک ترین مورد حرف از طلاق میزنه !!!!

    چکار کنم !!
    آیا با گذشت زمان اوضاع عادی میشه !!!!
    با عروسی حل میشه یا مصداق ضرب المثل "سالی که نکوست از بهارش پیداست" خواهیم شد
    .
    لازم به ذکر هست که همسرم به هیچ عنوان منطقی نیست (مشاور بهم گفت که با زن ها نباید منطقی صحبت کرد) با اینکه خودش دانشجوی رشته روانشناسی هست ولی حتی حرف روانشناس رو هم قبول نداره ----
    در زندگی ما شب های عاشقانه بسیار بوده، یک جورایی عاشق هم هستیم !!! ولی میترسم که اشتباه در کار باشه !!!!
    زنی که من رو تماما برای خودش بخواهد و ارزشی برای فکر من قائل نباشد زن زنذگی میشود یا الآن در حال خاله بازی هستیم و پس فردا بعد از ازدواج و بچه به بغل گندش در می آید و خر بیار و ..........


    کمکم کنید ....
    ممنون

  2. کاربر روبرو از پست مفید Shim تشکرکرده است .

    جاثیه (شنبه 30 آذر 92)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 دی 92 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1392-8-23
    نوشته ها
    102
    امتیاز
    353
    سطح
    7
    Points: 353, Level: 7
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassOverdrive31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    814

    تشکرشده 146 در 71 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام برادر shim

    یعنی همسرتان حاضر نشدند با شما به مشاوره بیایند؟ شما از ایشان خواستید و رد کردند؟
    با توجه به این که خودشان دانشجوی روانشناسی هستند می توانید به ایشان بگویید روانشناسی را خودشان انتخاب کنند اگر کسی را که شما انتخاب کرده اید قبول ندارند...
    این که مشاور گفته است با زن ها نباید منطقی صحبت کرد به نظرم مشکوک می آید ... مطمئنید ایشان مشاور ماهری هستند؟
    شاید اگر خودتان یاد بگیرید اختلاف بین مادر و همسرتان را بهتر مدیریت کنید فضا آرام تر بشود. برای مادرتان روشن کنید مسائلی هست که فقط مربوط به شما و همسرتان است و برای همسرتان هم مشخص کنید که مسائلی هست که فقط مربوط به مادرتان و شماست.

    ببخشیدها شما روابط طبیعی بین زن و شوهر ها را به طور کامل داشته اید؟ همسرتان از ابتدا کاملا راضی بوده اند که در دوران عقد روابط کامل داشته باشید اگر داشته اید؟ منزل مستقل داشته اید برای آن شب های عاشقانه بسیاری که ذکر کرده اید؟
    مهریه را چقدر گذاشته اید؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها
    مادرم در عین حالی که آدم صبور و بسیار خوش بینی هست ولی بسیار آدم دیر جوش و تقریبا سردی هست (به خاطر گذشته ای که داشته) همسر من هم بلد نیست اصطلاحا خودش رو توی دل مادرم جا کنه !!!
    فکر کنم مخصوصا این قسمت را بیش تر توضیح بدهید دوستان بهتر بتوانند کمک کنند.

  4. 3 کاربر از پست مفید جاثیه تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), Shim (پنجشنبه 05 دی 92), مصباح الهدی (شنبه 30 آذر 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 خرداد 94 [ 15:09]
    تاریخ عضویت
    1392-5-05
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    2,138
    سطح
    27
    Points: 2,138, Level: 27
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    145

    تشکرشده 307 در 119 پست

    Rep Power
    25
    Array
    شما معمولا چند وقت یکبار همو می بینید ؟
    مثلا همین دفعه اخر که بخاطرش دعوا داشتید چند روز بود که همسرتون رو ندیدید ؟
    منم همچین مشکلی داشتم (شایدم داشته باشم) البته نه به حادی شما (یعنی دلخوری بود تا دعوا و فحش)
    تاپیکمو با عنوان وابستگی همسرم ببینید فکر کنم به شما هم کمک کنه
    شما هم کتاب رازهایی در مورد زنان رو بخونید فکر کنم برای هر مردی جالب و شگفت انگیز باشه
    اگه واقعا تنها مشکلتون دوری شما هست تهدید طلاق جدی نیست فقط وسیله ای برای جذب شما بسمت خودشه که متاسفانه خیلی از خانم ها نمیدونن این وسیلشون بدترین وسیله هست
    بنظرم مشاوره درست گفته با منطق حرف نزن البته نه اینکه بی منطق باشیا ولی برای خانما اول احساسه بعد منطق

  6. 2 کاربر از پست مفید Naashena تشکرکرده اند .

    Shim (پنجشنبه 05 دی 92), مصباح الهدی (شنبه 30 آذر 92)

  7. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از جوابتون ،
    بزارید هفته ای که گذشت رو براتون تعریف کنم.
    بنده سه شب از هفته پیش همسرم بودم . روزها هم 90 درصد با هم بودیم.
    در این بین به خانواده ام هم رسیدم البته با همراهی همرم (همیشه دوست داره همه جا همراهم باشه)
    روز سه شنبه صبح ازش جداشدم که برم سر کارم ولی چون دوران امتحاناش بود قرار گذاشته بودیم که بعد از ظهرها بیام پیشش باهاش درس بخونم (من هم میخوام خوندن کنکور ارشد رو شروع کنم با خودم گفتم چه خوبه که با یه تیر دو نشون بزنم هم پیش همسرم هستم و هم درسم رو میخونم )
    اما چون یه سری کار برام پیش اومد باهاش تماس گرفتم و گفتم که امروز نمی تونم بیام پیشت ، اون با حالت خاصی بهم گفت که "میدونستم میگی که نمیام ، حتما کارهای مادر و پدرت رو میخواهی انجام بدی یا دیگران ؟؟ همه از من برات مهمترن ، برو کار اونها رو انجام بده "
    روز چهارشنبه صبح یه تور مشهد گیرم اومد و چون دوست داشت که دوتایی با هم به مسافرت بریم باهاش تماس گرفتم و آمادگیش رو ازش پرسیدم ، خیلی خوشحال شد .
    بعد از ظهر اون روز وقت مشاوره داشتیم ولی وقتی رفتیم مرکز مشاوره وقتمون به روز بعد موکول شد، من هم چون یکسری کارهام و مقدمات سفرم مونده بود به همسرم گفتم که میزارمش خونشون ، مشکل اصلی من همین لحظه هاست دقیقا که هر موقع که میخوام ازش جدا بشم و به کارهام برسم اخم هاش میره توی هم و با حالت قهر ازم خداحافظی میکنه !!!!!
    این لحظه فوق العاده عصبی میشم که چرا ؟؟؟ در صورتی که هفته گذشته کامل با هم بودیم ولی درک نمیکنه که من هم برای خودم مشغله ای دارم !!!

    همسرم فوق العاده از اینکه هر کسی باهام تماس بگیره ازم درخواست کاری بکنه شاکی میشه و شروع میکنه به متلک انداختن ، مخصوصا اگر مادرم یا دخترهای فامیل باشن !!!!
    (من چون کارم در زمینه کامپیوتر هست معمولا زیاد باهام تماس میگیرن و مشکلات کامپیوتریشون رو مطرح میکنن، بارها براش توضیح دادم که مثلا شما توی فامیلتون لوله کش داشته باشد آیا برای مشکل لوله هاتون به غریبه مراجعه میکنید ، خوب طبیعه که اقوام و نزدیکان من هم برای مشکلات کامپیوتری یا مشاوره خریدشون با من تماس میگیرن و زحمت خاصی به گردن من نمیندازن !!!!!)

    در ضمن این مسئله رو هم عرض کنم که بنده از ابتدای ازدواجمون طبق ذهنیتی که در مورد دوران عقد بستگی داشتم نهایتا یکی دو شب در کنار همسرم بودم و نهایتا دو سه بار در هفته بیرون میرفتیم ، ولی از همون ابتدا باعث دلخوریو قهر و دعواشد تا اینکه رفتم مشاوره و بهم گفت که چون همسرت سن کمی داره (19 سال) و بچه آخر هست (فرزند پنجم) میبایست بیشتر وقتت رو باهاش بگزرونی ، من به کل برنامه ریزیم رو عوض کردم و بیشتر باهاش بودم ، این دو سه ماه گذشته میانگین هفته ای سه شب و حداقل سه روز با هم بودیم، ولی روز به روز همسرم حساس تر و به قول خودش بهم وابسته تر شده !!!!

    علاوه بر این ها ما تقریبا هر دو هفته یکبار باهم بحثمون میشه (سر همین مسائل و به گفته همسرم سر اهمیت ندادن من به اون) و قهر میکنیم و تا به حال سه تا از این دعواها (در 6 ماه گذشته) خیلی جدی شده و همسرم مثل بازی های بچگانه حرف از طلاق و مهریه (110 سکه) کرده و به خانواده هامون هم کشیده شده (به پدرم زنگ زد همسرم و گفت که ما میخواییم جدا شیم و طبیعتا پدرم وارد ماجرا شدن، البته بعد از اون بار فهمید که دیگران رو نباید وارد ماجرا کنه) هر بار من رفتم به دنبال همسرم و باهم خیلی سریع خوب شدیم و در عرض نیم ساعت باهم بودن از یادمون میره !!! ( من آدم فوق العاده خونسردی هستم ، البته در عین حالی که گاهی فوق العاده عصبانی میشم ولی سریع آتیشم میخوابه و خودم رو کنترل میکنم، این خونسردیم و به قول همسرم بی خیالیم همسرم رو عصبی میکنه ، بی خیال نه به معنای بی مسئولیت ، فوق العاده مسئولیت پذیرم ( تعرزیف نمیکنم ولی بنده از 18 سالگیم علاوه بر درسم کار کردم و الان از نظر شغلی نسبت به سنم وضعیت مناسبی دارم)

    نکته آخر اینکه سه شنبه قبل از اینکه مشاوره کنسل بشه نشستیم و با هم فکر کردیم که مشکلمون چی هست ؟؟

    فقط به دو مشکل رسیدیم
    1- از نظر همسرم من نسبت به اون کم اهیمت هستم و اون طور که باید برایش وقت نمیگذارم و انجام کارهای مربوط به دیگران و خودم اولویت بالاتری از پیش اون بودن داره ، به علاوه اینکه از نوع ارتباط مادرم با خودش ناراحته (مادرم و همسرم خیلی حرفی برای گفتن با هم ندارن و این همسرم رو اذیت میکنه و به حساب کم محلی میگذاره اما احترام فوق العاده سر جای خودش هست)
    2- از نظر من همسرم به هیچ عنوان به زندگی شخصی من توجهی نداره و فقط و فقط میخواهد من برای اون باشم و کسی دیگری (حتی خودم ) سهمی از من رو نداشته باشه ، به اصطلاحا من رو برای خودش دوست دارد نه برای خودم، من زندگی فعالی داشتم همیشه و از 18 اسلگیم سرم به کاهای مختلفی گرم بوده و رو به جلو بودم نمی تونم به یکباره همه فکرم نسبت به آینده وپیشرفت رو برای خانوادم میخوام رو از سرم بیرون کنم)

    مشکل مالی نداریم ، مشکل شب نداریم !!! (من مطالعم در این مورد خوب بوده و از این لحاظ همسرم ازم راضیه (ظاهرا که اینطوره)
    من در بیان احساسات یکم ضعیفم (البته الآن خیلی بهتر شدم ها ، کلی تلاش کردم برای اصلاح خودم)

    یه گریزی به اشتباه گذشتم بزنم !!!
    من چندین بار در گذشته یکم بدقولی کردم ( مثلا گفتم سعی میکنم ساعت هفت پیشت باشم ولی نه بودم !!!!) ولی یکی دو ماه گذشته تا حدودی زیادی سر وقت شدم ، میدونید ، میخوام تمام کارهام رو انجام بدم و با خیال راحت پیش همسرم باشم که گاها باعث میشه برآورد دقیقی از زمان پایان کارهام نداشته باشم
    برداشت همسرم از این کار من بی اهمیتی من به اونه !!!

    به نظرتون با افزایش سن و عروسی کردن و زیر یک سقف زندگی کردن مشکلمون حل میشه ؟
    آیا من نباید صحبت کردن زنم از طلاق و به میون آوردن مهریه و اینکه چقدر بدبخت شده با من ازدواج کرده و گریه وزاری همسرم رو نباید جدی بگیرم !!!!

    دنبال کتاب بارابارام !!
    ممنونم از توجهتون
    ویرایش توسط Shim : پنجشنبه 05 دی 92 در ساعت 10:10

  8. کاربر روبرو از پست مفید Shim تشکرکرده است .

    مهربونی... (پنجشنبه 05 دی 92)

  9. #5
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    سلام و عرض ادب
    به خاطر زحماتی که در این سالها کشیده اید ، به خاطر بزرگ منشی تون ، و اینکه عصای دست و پدر و مادرتون هستید ، به خودتون افتخار کنید
    مسلما شخصیت شما همین جوری و به آسونی یک شبه شکل نگرفته
    بلکه به مرور زمان و با یه پیشتاز به جلو ( از 18 سالگی تا 23 سالگی ) به قولی ساخته شده اید و تبدیل شده اید به یک مرد زندگی

    واسه همین دست آوردها ، خدا قوت و آفرین



    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها

    خسته شدم از بس این حرف هارو شنیدم
    توی دوران زندگی تون ، آیا خسته نشدید؟
    آیا اون هنگام که هم تحصیل می کردید و هم کار می کردید ، زیر فشار نرفتید؟
    شب های امتحان چی؟
    با مشکلات مالی چی ؟ اون موقع ها اذیت نشدید؟

    یادت میاد ، اون موقع ها چگونه ، خودتون رو دلگرم و امیدوار می کردید ؟
    چگونه با صبوری و قدم های استوار پیش می رفتید؟
    چون هدف داشتید و برای رسیدن به اون تلاش می کردید و مبارزه

    الان هم زندگی همون قبلی هست ، یعنی همون امید ها و تلاش ها و مبارزه ها را می طلبد ، منتها از جنس دیگری
    اون زمان برای بهتر شدن شرایط زندگی ات هم درس خوندی هم کار کردی هم با کمبودها و فشار ها ساختی
    اکنون نیز برای بدست آوردن یه زندگی زناشویی پر از عشق باید تلاش کنی

    دقت: برای مردها تحمل سختی های ، کار کردن در بیرون از خانه و متوجه بودن به اجتماع و پول درآوردن ، خیلی خیلی راحت تر از انرژی گذاشتن ، و هم حسی کردن با همسرشون برای بدست آوردن یه رابطه عاشقانه هست ، به قولی مردها زودی حوصله شون سر میره که مدام بخواهند ناز خانومش رو بخرند و یا قربون صدقه اش بروند

    همه اینها یعنی :

    دیگه نگو خسته شدم، برو مقاله های مهارت های ارتباطی بین زن و شوهر رو توی همین تالار بخون ، نکات مهمش رو مشخص کن ( با یه ماژیک فسفری روی اونها خط بکش )و سعی کن بهشون عمل کنی
    اول خودت یاد بگیر و بعد به مرور زمان به همسرت هم یاد بده
    سخته ، ولی شدنی هست



    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها

    زنم ادعا میکنه که چون خیلی دوستم داره و بهم وابسته شده این کارها رو میکنه !!!! ولی به خاطر کوچک ترین مورد حرف از طلاق میزنه !!!!


    ممنون

    آره ، بعضی از زنها اینگونه هستند ، برای جلب توجه مردشون ، این جوری می گویند ،
    به ظاهر حرف از طلاق می زنند اما در باطن قصدشون این هست که مجبت همسرشون رو نسبت به خودشون جلب کنند
    همسرتون ناآگاه هست ، بلد نیست
    اما شما را بینهایت دوست دارد
    وابسته شما شده
    و بدان که وابستگی بد دردی هست ، یه مقاله توی تالار هست " عشق ، وابستگی یا دلبستگی " حتما بخونش و خیلی ظریف به همسرت یادش بده



    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها


    چکار کنم !!


    مشاورت بهت گفته باید زنی می گرفتی بزرگ تر از خودت ، چون خودت بزرگ تر از سنت رفتار می کنی ،
    من جمله ایشون را اینگونه بیان می کنم

    شما نسبت به هم سن و سالان خودت ، درک عمیق تری از زندگی داری ، لذا برای اینکه همسرتون هم به یه درکی هم سطح شا برسه ، نیاز داری که زمان بگذاری و به مرور و با محبت به ایشون نیز یاد بدهی
    اما نه یاد دادن معلم و عاشق ، بلکه یاد دادن عاشق و معشوق
    مگر غیر از این هست که ایشون رو دوست داری و ایشون نیز به شما علاقه مند هست
    و شرط عشق و علاقه این هست که ضعف ها و کمبود های همدیگر را بپوشانیمو در جهت بهبود اونها قدم برداریم






    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها

    آیا با گذشت زمان اوضاع عادی میشه !!!!

    بستگی داره چگونه زمانت رو بگذرونی .... اگر همین جوری بدون کسب مهارت ارتباطی باشه ، بدون صبر و حوصله باشه ، بدون گذشت باشه ،
    اوضاع از این هم بدتر میشه و توی راهروهای دادسرا و دادگاه خانواده قدم خواهی گذاشت

    اما اگر زمان را درست مدیرت کنی ، اوضاع عادی که چه عرض کنم ، گل و بلبل میشه



    نقل قول نوشته اصلی توسط Shim نمایش پست ها


    لازم به ذکر هست که همسرم به هیچ عنوان منطقی نیست (مشاور بهم گفت که با زن ها نباید منطقی صحبت کرد) با اینکه خودش دانشجوی رشته روانشناسی هست ولی حتی حرف روانشناس رو هم قبول نداره ----
    در زندگی ما شب های عاشقانه بسیار بوده، یک جورایی عاشق هم هستیم !!! ولی میترسم که اشتباه در کار باشه !!!!
    زنی که من رو تماما برای خودش بخواهد و ارزشی برای فکر من قائل نباشد زن زنذگی میشود یا الآن در حال خاله بازی هستیم و پس فردا بعد از ازدواج و بچه به بغل گندش در می آید و خر بیار و ..........


    کمکم کنید ....
    ممنون

    وقتی که دیگه زن و شوهر شدید و عقد دائم کردی ، دیگه دنبال دودوتا چهارتا کردن نباش ، الان صبر و حوصله را چاشنی رفتارها و اعمالت بکن

    و یادت نره که برای زن ها این دوران عقد و نامزدی شیرین ترین دورا هست ، جوری که بعدها توی زندگی خاطرات خوش این دوران می تونه یک زن را به ساختن زندگی و ادامه آن در شرایط سخت زندگی امیدوار کنه
    راهکار:

    با همسرت گفتگو کن
    الف)
    با کلی هم حسی و همدلی
    او را از عشق و علاقه خودت مطمئن کن .... تاپیک
    "مشاوره برای همه" رو بخون
    با همسرت هم حسی کن ، از رفتارهای مادرت و خانواده ات دفاع نکن ، در همین حال اونها را نفی هم نکن ، خنثی باش و بیشتر با هم همسرت هم حسی کن

    بعد وقتی جو عشقولانه شد
    بهش بگو که برای زندگی ای که می خواهی برای همسرت بنا کنی ف نیاز داری که کار کنی و درآمد داشته باشی
    چون دلت می خواهد همسرت در رفاه باشد و هرآنچه در توانت هست و از دستت برمیاد را برایش انجام دهی
    به همین خاطر با وجود اینکه دلت پر میکشه پیش همسرت باشی اما ناچار هستی که از او درو باشی و کار کنی

    ب)
    موبایلت رو کوک کن تا در طی روز بهت یادآوری کنه که به همسرت یه اس ام اس کوتاه عاشقانه بفرستی ، و یا یه تماس تلفنی یک دقیقه ای مبتنی بر اینکه دوستش داری و به فکرش هستی

    ج)
    به همسرت بگو پدر و مادرت ، مثل هر انسان دیگری ، کامل و بی نقص نیستند ، اونها هم ضعف هایی دارند ، با این وجود پدر ومادرت هستند و جز شما کسی رو ندارند که بهشون رسیدگی کنه ، لذا شما ناچاری که کمی بیشتر برای اونها وقت بگذاری ، و از همسرت می خواهی که این موضوع را درک کند یه جورایی انتظاراتت رو در زرورق بپیچون به خانومت بگو ، ولی دید وسیع داشته باش که ممکن هست ایشون همه انتظارتتون رو نپذیره ، ویا بپذیره ولی در موقعیت های متفاوت رفتار متفاوتی نشون بده ،
    اون زمان نباید مثل پتک بکوبونی توی سرش که من بهت گفتم چرا قبول نکردی و .... بلکه با دلی بزرگ در حالیکه صبور هستی وبا گذشت ، خیلی ظریف از زنت تعریف کن و بخواه که رفتارش رو متعادل تر کنه
    بهش اطمینان بده که همسرت در الویت شما هست نه پدرو مادرتون (لزومی هم نداره از ته ته دلت باشه ) شما اول با زبون این حرف ها را بزن ، کم کم در وجودت درونی میشه




    و در آخر
    زندگی تون مشکل حادی نداره ، روال عادی هر زندگی رو می گذرونه ، نذار بحران الکی و بیخود و بی جهت پیدا بشه
    موفق هستید ، موفق تر بشوید


  10. 4 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 05 دی 92), Naashena (جمعه 06 دی 92), Shim (پنجشنبه 05 دی 92), مهربونی... (پنجشنبه 05 دی 92)

  11. #6
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود دادا پرانرژی باشی

    ماشالله گلپسر از 18سالگی هم درس و هم کار درود بر شرفت مثل تو دیگه کم پیدا میشه

    خداروشکر بالاهای صداقت گرامی وقت داشتن و جوابتون رو کامل دادن

    تجربه خودم میگه اولا خوش به حالت با انتخابی که کردی همسر شما و همسر و من و امثال ماها یه مسئله ای که دارن چون قبل از ازدواجشون و بودن با ماها رابطه ای با پسرا نداشتن واسه همین خیلی زیاد بهمون وابسه میشن و دوست دارن همیشه پیششون باشین من خودم تا مغازم رو میبستم یکراست میرفتم خونه پدرخانومم اولا میگفتم هفته ای یکبار ولی شد هرشب یعنی توی شیش ماه عقدمون فقط 3شب نتونستم برم اونجا.

    عروسی کنین همه چی درست میشه میوفته روی غلت هم تجربه شما و مهارتتون بیشتر میشه هم واسه همسرتون تا میتونی توی تالار وقت بزار و مهارت هات رو زیاد کن
    قدر همسر گلت رو بدون خیلی خانومه بخدا اینجور دخترای پاک و معصوم حیف هستن قدرش رو بیشتر بدون بیشتر دوسش داشته باش و حتما حتما حتما کارایی که بالهای صداقت گرامی گفتن انجام بده بخدا ارزشش رو داره واقعا دارن میگم

    ایشالله خدا بخواد ماهم شاید 15 همین ماه بریم مشهد البته اگه سرد نباشه زاید میترسم واسه دخترم خوب نباشه رفتی مارو هم دعا کن

    راستی خوب شد یادم اومد بهت بگم البته میتونه به این موضوع هم مربوط باشه خانواده خود من بشخصه 9تا بچه بودیم فکر کن خونه چقدر شلوغ بود خانواده همسرتم همینه تعدادشون نسبت به خانواده شما زیاده شما مستقل بار اومدی ایشالله کم کم بهتر میشه.توی روز تونستی حداقل 2 تا پیامک عاشقانه براش بفرست اینجوری وقتی نیستی کمتر دلتنگی میکنه یا تلفن زدنی که بالهای صداقت بهت پیشنهاد دادن خیلی کمک میکنه بهت

    شاد و سربلند و پیروز باشی دوست من
    ویرایش توسط khaleghezey : پنجشنبه 05 دی 92 در ساعت 11:14

  12. 2 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    Naashena (جمعه 06 دی 92), Shim (پنجشنبه 05 دی 92)

  13. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 فروردین 93 [ 11:06]
    تاریخ عضویت
    1392-9-29
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    90
    سطح
    1
    Points: 90, Level: 1
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    7 days registeredTagger Second Class
    تشکرها
    6

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم از وقتی که گذاشتید ، واقعا لذت بردم و فوق العاده امیدوار شدم ، حرف هاتون خیلی بهم دلگرمی داد ، حتما از این به بعد به کار میبرم.
    فقط یه زحمت دیگه دارم براتون بالهای صداقت ، ممنون میشم اگر پست دوم من رو هم مطالعه بفرمایید و نظرتون رو بگید بهم،
    از شما و همچنین دوستان گرامی (khaleghezey ، Naashena ، جاثیه) واقعا کمال تشکر را دارم .
    ویرایش توسط Shim : پنجشنبه 05 دی 92 در ساعت 13:19

  14. #8
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    شیم عزیز،

    نسبت به سنتون درک بالایی دارید.
    امیدوارم که در مسیر زندگی این درک و درایت کمکتون کنه و زندگی خوبی داشته باشید.

    در مورد خانمتون، ضمن این که بخاطر سنتش من هم توصیه های دوستان را تایید می کنم،
    اما با توجه به شرایط خودتون، شاید بد نباشه که همسرتون با کمک یک مشاور کمی بین دلبستگی و وابستگی تفاوت قایل بشن.
    البته با توجه به دوران عقد و شرایط خاصتون کمی عادیه، اما من حس کردم خانمتون مهرطلب و وابسته هستند و اینطوری هم خودشون اذیت می شن و هم شما.

    اگه بتونی یه مشاور خوب پیدا کنی، یه چند جلسه در این زمینه ها باهاش کار کنه عالیه.
    یه نگاهی به این تاپیک ها ( 1 و 2 و 3 ) هم بکنید، شاید کمک کنه.

    - - - Updated - - -

    این هم لینک کتابهای باربارا

    می تونید با خانمتون قرار بذارید این کتابها را بخونید و بحث کنید. شاید اینطوری تشویق بشن که بخونند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    khaleghezey (جمعه 06 دی 92)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  2. من نفرت انگیزم
    توسط shilaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 بهمن 92, 15:14
  3. هدف و انگیزه؟!!؟از کجا بیارم؟!؟
    توسط tanin-91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 دی 92, 21:16
  4. خیلی تنهام انگیزه ای واسه بودن ندارم
    توسط مرمر تنها در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 09 آذر 92, 18:44
  5. مردایی که می گن دختر باید ریزه میزه و کوچولو باشه ،دروغ می گن؟؟؟؟
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 16:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:57 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.