با سلام . رک و پوست کنده میرم سر اصل مطلب
من یه پسر 18 ساله هستم و دانشجوی ترم اول رشته کامپیوتر.. 2 سال پیش بود که با دختری به اسم شیوا اشنا شدم من 16 سالم بود و اون 19 .. بدجوری عاشقش شده بودم حتی بهش پیشنهاد ازدواج دادم ! تا یه سال هم با هم بودیم و اون خیلی تلاش کرد تا بالاخره بهم فهموند که واسه این حرفا هنوز خیلی زوده و ما هم خیلی بچه ایم وقتی از هم جدا شدیم افسردگی شدید گرفتم! شبا بیشتر از 2 ساعت خوابم نمیبرد کاملا داغون شده بودم اینم بگم که من دوستان زیادی ندارم که بخوام باهاشون تفریح کنم واسه همین این دوران خیلی سخت گذشت ..
چند وقتی بود که میومدم و مطالب این سایت رو میخوندم .. خیلی چیزا یاد گرفتم مثل اینکه واسه ازدواج عشق کافی نیست و تناسب هم مهمه و ... به خودم قول داده بودم اول درسمو تموم کنم بعد برم سربازی بعد که کار پیدا کردم و وضعم یکم خوب شد به فکر تشکیل خانواده باشم
قبلش هم دیگه با هیچ دختری رابطه برقرار نکنم چون نمیخوام اتفاقات قبلی تکرار شه دلم میخواست دوستیام در حد دوستی اجتماعی باشه
ولی همون روزای اول دانشگاه یکی از همکلاسیای دختر بدجوری چشممو گرفت نمیدونم چطور بگم ولی صدا و چهرش همونی بود که همیشه تصورشو میکردم نمیتونم بهش نگاه نکنم ..
حالا از یه طرف میدونم اگه بخوام بیشتر باهاش اشنا شم این رابطه به سرانجام نمیرسه چون تا 10 سال دیگه شرایط ازدواجو ندارم
از یه طرف دیگه از بس بهش توجه میکنم میترسم بفهمه دوسش دارم و بهم بگه تو ترسویی که نیومدی جلو !
نه راه پس دارم نه راه پیش...!
بدیش اینه ما رشته ای هم هستیم و تقریبا هرروز میبینمش دارم عذاب میکشم
چیکار باید بکنم ؟؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)