سلام من 21 سالمه و همسرم 24سالشه و 2سال و خورده ای پیش نامزد کردیم و یک سال بعدش عقد کردیم!!
راستش من و همسرم اوایل ارتباطمون خیلی با هم رابطه ی خوبی داشتیم ولی الان رابطمون زیاد جالب نیست و مدام دعوا میکنیم. من دارم سعی میکنم رفتارهایی که از طرف خودم بوده و توی این سایت تازه فهمیدم که اشتباه بوده رو اصلاح کنم و دیگه با رفتارهام باعث ایجاد دعوا نشم... برای همین این تاپیک رو درست کردم تا توی این تاپیک کمکم کنین رفتارم با همسرم رو تغییر بدم. البته همسرم هم یه مقداری قبول داره رفتارم بهتر شده و من دوست دارم از راهنماییهای دوستان بیشتر استفاده کنم تا این تاپیک یه جای خوب باشه برای همه ی ماهایی که رابطمون با همسرامون اونطور که باید نیست.
خوب من فکر میکنم به همسرم خیلی وابسته شدم و دوریشو نمیتونم تحمل کنم و فقطم با اون احساس آرامش میکنم. همسرم منو خیلی دوست داره. اوایل فکر میکردم بیشتر از اونی که من دوستش دارم شوهرم منو دوست داره... و واقعا همینطور هم بود. عشق همسرم باعث شد که من هم بپذیرمش و عاشقش بشم. ولی من خیلی عاشقش شدم و الان هم من و هم همسرم اینو میدونیم که اوایل همسرم منو بیشتر دوست داشت ولی الان من همسرمو بیشتر از اونی که اون منو دوست داره دوستش دارم. و این همیشه منو آذار میده چون من بخاطر دوست داشتنش از خود گذشتگیهایی براش انجام میدم که وقتی میبینم اون اینقدر بهم اهمیت نمیده پشیمون میشم. و سر همین موضوعها دعواهای سختی بینمون رخ میده.
من توقع زیادی از همسرم پیدا کردم و دوست دارم 24 ساعته با من باشه و من بخاطر دانشگام توی یه شهر دور هستم بیشتر اوقات ازش دورم و خیلی برام سخته و انتظار دارم 24ساعته ازم خبر بگیره مثلا اگه یه روز ازم خبر نگیره که فاجعه رخ میده که تو اصلا منو دوست نداریو به فکرم نیستیو فراموشم کردیو چطور تونستی یه روز تمام ازم خبر نگیریو .... آخرشم یه دعوای سخت رخ میده که ظرفیت دعواهای ما حداکثر و نهایتا تا یه هفته طول کشیده... ولی یه هفته تمام ازهم بیخبر نبودیم بازهم مثلا با هم صحبت میکردیم ولی بازهم با دعواو.... آخه ما دو تا و بیشتر من اصلا طاقت دوری رو هم نداریم و نمیتونیم این همه مدت با هم حرف نزنیم... نهایت حرف نزدن ما 2روز هست. مثلا 1تا2روز حرف نمیزنیم بعد زنگ میزنیم و دعوا میکنیم بعد از کلی زنگ و دعوا دوباره حرف نمیزنیم و .... و این حرف نزدنا هم مربوط به شوهرم میشه که گوشیشو خاموش میکنه یام جواب نمیده...
خودم از رفتار خودم خسته شدم ... مدام تا دعوامون میشه چون میدونم دوستم داره میگم طلاقم بده ولی حتی واژه طلاق رو به زبون هم نمیاره!!! باز با خودم عهد میکنم دیگه نگم طلاقم بده ولی دعوای بعدی باز دوباره میگم... بزور مجبورش میکنم اشتباهات خودشو بپذیره و ازم عذرخواهی کنه... و با طلاق و ... میترسونمش. دیگه نمیخوام اینطوری رفتار کنم و اون از زندگی زده بشه. میخوام احترامی که اون میخواد رو براش مهیا کنم و دیگه اجازه ندم رومون ازین بیشتر بهم باز بشه و همینجا رابطمونو درست کنم.
راستش من فکر میکنم دعواهای ما ریشش اینه که من همسرمو هیچوقت احساس نمیکنم از من بزرگتره و همیشه فکر میکنم این منم که باید راهنماییش کنم...
دیگه ازین رفتارها خسته شدم بیاین با هم همو اصلاح کنیم و از شر این رفتارها خلاص بشیم...
لطفا هرکس تو این زمینه میتونه کمک کنه دریغ نکنه...
بهم بگین چجوری غرورمو از بین ببرم ؟ و با همسرم مغرور نباشم؟؟
بهم بگین چطور با همسرم رفتار کنم تا دیگه دعوامون نشه؟؟
چیکار کنم بدون اون هم بهم خوش بگذره و برای یه لحظه هم که شده بهش فکر نکنم؟؟ خیلی تنها و گوشه گیر شدم...
بعضی اوقات مثل همین موضوعهای ساده ایی که گفتم که همسرم یه روز زنگ نمیزنه و دعوامون میشه، فکر میکنم همسرم بهم توجه نمیکنه یا دوستم نداره و دوست داشتنش رو میخوام با اینکارا ثابت کنه و وقتی انجام نمیشه دعواهای بدی میکنیم.... چیکار کنم؟؟؟ کمکم کنین!!!
علاقه مندی ها (Bookmarks)