به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 72
  1. #1
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array

    با شوهرم که تمام فکر و ذکرش مادرش و خواهراش هستند چه کار کنم؟

    سلام
    اینجا نوشتن حتی اگر کسی راهنمایی یا همدردی نکنه باهات از هیچی که بهتره. :(
    .
    در همه ی لحظه های زندگیم فکر و ذکر شوهر من خانوادشه. صبح پا میشم به زحمت بیدارش می کنم براش سحری درست می کنم میذارم دهنش رسمن (بسکه خواب آلوده) بعد که اذون میدن و تازه بیدار شده زنگ میزنه به مامانش و کلی تعریف می کنه یواش طوری که من نشنوم.
    .
    تا ظهر چندبار تلفنش اشغاله و میگه با مامانم صحبت می کردم. یا با خواهراش.
    .
    وقتی میرسه خونه به اونا زنگ میزنه.
    .
    شب موقع خواب به اونا زنگ میزنه و باز هم خیالش راحت نیست. باز هم در تمام طول روز دلش پیش اوناست.
    .
    همش نگران مادر و خواهراشه که مظلومن طفلکی ها!!!!
    نمی دونم چرا مظلوم بودن صفت خوبیه. و اونا با دروغ و دغل میخوان نشون بدن که بهشون ظلم شده!!! و خیلی فداکار و مهربون هستند.
    .
    .
    اون ها حتی یه بار هم به ما زنگ نمی زنند. به حد مرگ خسیس و دروغگو و متظاهر هستند.
    .
    من زندگی ای برای شوهرم درست کردم که به خواب هم نمی دید. فامیل من هر چند وقت یه بار مهمونی حسابی میدن و شوهر من هم میاد و خوش میگذرونه و تا حالا هیچ کس از فامیل من پاشو توی خونه ما نگذاشته.
    با این حال هر چقدر که محبت میبینه، هر چقدر که هدیه، لطف و کمک از طرف خانواده یا فامیل من یا اصن خود من میبینه بیشتر و بیشتر از من طلبکاره و بیشتر و بیشتر به سمت خانواده اش کشیده میشه.
    .
    تو رو خدا به من بگین چطور یه همچین چیزی ممکنه؟؟؟؟؟؟؟
    چطور اون ها می تونن بدون هیچ لطف و محبتی از فاصله ی دور اینطوری شوهر منو در کنترل خودشون داشته باشن؟
    اگه بگن بمیر همون لحظه میمیره. انگار که مسخ شده و فکرش در کنترل اونهاست.
    من و خانواده من و فامیل من رو در جبهه مقابل خودش میدونه و مراقبه کاری به نفع این جبهه مقابل انجام نده.
    .
    من نمی تونم. دائم دارم به خودم گیر می دم که ایراد از منه که من آدم درستی نیستم. که من مشکل دارم.... من نتونستم هیچ کلاس تفریحی برم. نمی تونیم به مسافرت بریم. ماشین نداریم و گشت و گذار هم نمی ریم. مهمونی های فامیلی خیلی خوبه ولی من بعدش با دیدین خوشبختی بیه و رفتار زن و شوهرا با هم بیشتر غصه می خورم.
    .
    شوهر من انگار اینجا توی قفسه. باال بال میزنه برای مادرش. مادری که تاریخ تولد پسرش رو نمی دونه و اگر صدسال هم ما زنگ نزنیم حاضر نیست زنگ بزنه حال پسرش رو بپرسه.
    مادری که کادوهای سر عقد پسرش رو جمع کرد و به دروغ گفت من برنداشتم!!!! و شوهر من هم ذره ای به مادرش شک نداره هیچی اون رو خدا هم میدونه.
    .
    یه خدای مظلوم و فداکار و ...
    من از این زن بی رحم که به هیچ کس حتی به دخترهاش هم رحم نداره متنفرم ولی راز موفقیت عجیبش رو در فیلم بازی کردن و دورویی نمی فهمم.
    .
    چه کار کنم که شوهرم به حالت طبیعی یه انسان یه مرد زن گرفته دربیاد؟ نه یه مردی که از مادرش دور مونده!
    چه کار کنم؟ اون حاضره سر منو برای مادرش سوغاتی ببره اگر فقط مطمئن باشه که مادرش خوشحال میشه!!


    - - - Updated - - -

    ضمنن شوهر من مث یه زن صد ساله سیاست داره و اصلن با کسی از جمله من صمیمی نیست.
    ولی خیلی زیاد ادعای دوست داشتن داره و میگه هیچ کس مث من زنش رو دوست نداره.

  2. 2 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    امیر12321 (یکشنبه 23 تیر 92), صبا_2009 (شنبه 22 تیر 92)

  3. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    سلام she عزیز
    شما و همسرتون چند سالتونه؟
    چند ساله ازدواج کردید؟
    از لحاظ سطح فرهنگی ،اجتماعی ،تحصیلی، اقتصادی خودتون وهمسرتون وخانواده ها می شه بیشتر توضیح بدین؟
    نحوه آشنایی تون برای ازدواج به چه شکل بوده؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید بی نهایت تشکرکرده است .

    she (یکشنبه 23 تیر 92)

  5. #3
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام she عزیز

    قبل از همه چیز از لطفی که به من داری بی نهایت ممنونم
    اگر تو تاپیک هات نمی نوشتم واسه این بود که مطلب مفیدی به ذهنم نمی رسید.

    اما نکته ای که از حرفات برداشت کردم اینه که همسرت شدیدا نیاز داره کسی بهش نیازمند باشه.
    کاری که مادر و خواهرش میکنند همینه
    و همسرتون مثل زورو اونا رو از چنگال ظلم نجات میده.
    کاری که شما و خانوادتون کردی عکس نیاز همسرتون هست.
    مهمونی دادن و هدیه دادن یعنی کسی به ایشون نیاز نداره همه غنی هستند
    ولی اینکه اونا حتی یه زنگ هم نمی زنند
    حتی یه بار هم دعوتتون نمیکنند، یعنی در فشار هستند، یعنی ناتوان هستند و این حس زورو بودن همسرتون رو تحریک میکنه. حس مرد بودن، قوی بودن.

    دقت کردی وقتایی که واسه شوهرت ناز میکنی، وقتایی که بهش تکیه میکنی، وقتایی که مرد بودنش رو تقویت میکنی، زندگی تون شیرین تره؟
    ولی وقتایی که میشی مامان، میشی خانم معلم، میشی مدیر مالی، تنش دارین!!

    she عزیزم، تو انسان توانمندی هستی ولی تمرین زن بودن کن.
    کاری که خواهران همسرت میکنند، کاری که مادرش میکنه.

    ویرایش توسط صبا_2009 : شنبه 22 تیر 92 در ساعت 14:53

  6. 10 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    asemani (یکشنبه 23 تیر 92), asena83 (سه شنبه 15 مرداد 92), Baran91 (یکشنبه 23 تیر 92), faghat-KHODA (شنبه 29 تیر 92), heaven65 (شنبه 22 تیر 92), she (سه شنبه 29 مرداد 92), tamanaye man (شنبه 22 تیر 92), نگاه (یکشنبه 23 تیر 92), مارتا63 (شنبه 22 تیر 92), شیدا. (شنبه 22 تیر 92)

  7. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 شهریور 92 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-06
    نوشته ها
    122
    امتیاز
    575
    سطح
    11
    Points: 575, Level: 11
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    63

    تشکرشده 164 در 76 پست

    Rep Power
    23
    Array
    سلام sheعزيز
    مشكلى كه دارى تقريبا خيلى از ماها درگيرش هستيم خود من هم تا حدى درگيرش هستم هركارى هم كردم نتيجه خيلى زيادى نگرفتم

    تا حالا شده با شوهرت در مورد اين كه با اين اخلاقش اذيت ميشى صحبت كنى؟
    اگه گفتى جوابش چى بوده؟
    من ميگم اصلاً يه مدت بيخيال اين كارش بشو شايد فهميده حساسى و ميخواد كارى كنه كه تو ياد بگيرى تو رابطه خودش با مادرش حساس نباشى.

  8. 2 کاربر از پست مفید هم صحبت تشکرکرده اند .

    heaven65 (شنبه 22 تیر 92), she (یکشنبه 23 تیر 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام. چقدر عصبانی هستی. البته حق داری.
    من نمیدونم وقتی اینجوری از دستش عصبانی هستی چطور با اون همه محبت بیدارش میکنی و لقمه میذاری دهنش
    اگه اوضاع به همین وخیمی که تعریف کردی هست، چرا اعتراض نمیکنی؟
    نه با دعوا و اشاره مستقیم به خونوادش، هرجوری که متناسب رابطه خودتون دوتاست. بالاخره یه موردی پیدا میشه که شوهر شما متوجه ناراحتی شما بشه و این ناراحتی اذیتش کنه !!!
    مثلا من خودم خیلی شادم. هم تو خونه هم پیش دوستام. شوهرم وقتی با منه خیلی میخنده. اما وقتی از یه کارش ناراحتم میرم تو لاک خودم. از این مورد اینقدر ناراحت میشه که حد نداره. اونوقته که به خودش میاد.
    شما هم حتما یه راهی بلدی.
    آخه همیشه که محبت زیاد و توجه بی اندازه راه درست نیست.

  10. 3 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    asena83 (سه شنبه 15 مرداد 92), heaven65 (شنبه 22 تیر 92), she (یکشنبه 23 تیر 92)

  11. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 19 بهمن 95 [ 05:25]
    تاریخ عضویت
    1392-2-15
    نوشته ها
    229
    امتیاز
    4,356
    سطح
    42
    Points: 4,356, Level: 42
    Level completed: 3%, Points required for next Level: 194
    Overall activity: 16.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    321

    تشکرشده 247 در 117 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    33
    Array
    سلام دوست خوبم .من درکت می کنم اما ازت می خوام چیزهایی رو که به نظر من درست هست تا نهایت توانت بهشون عمل کنی .توقع زیادی نمی ره اما میشه کمی بهشون توجه کنی :
    1-در درجه اول روی خودت کار کن .سعی کن نسبت به این مسئله بی تفاوت باشی هم از درون خودت هم به ظاهر در مقابل همسرت .این موضوع رو زاییده ذهن خود کن که اونها خواهر مادرش هستن همسر من وظیفه داره بهشون توجه کنه .( پدر شوهرت در قید حیات هست؟) اگر نباشه که این وظیفه عمیق تر هم میشه .شاید این محبت ها در حد زیاد منطقی نباشه اما گاهی فکر مثبت به آدم آرامش از دست رفته رو برمی گردونه . پس تا حد معمولش رو منطقی بدون .اما برای قسمت افراطی اون:
    می تونی تو هم به اونها محبت کنی .من نمی دونم محبت همسرت به اونها یعنی چی (چی کازر می کنه که از نظر تو محبته ؟) اما تو با رفتار خودت می تونی تا حدی این محبت ها رو خنثی کنی .مثلا وقتی داره باهاشون تلفنی صحبت می کنه بعد از 5 دقیقه بگی فلانی می شه گوشی رو بدی منم با مادرت حرف بزنم .بعد شما بعد از یه احوال پرسی کوتاه گوشی رو قطع کنی این باعث میشه هم شما عزیز بشی پیش همسرت هم مکالمه اونها رو کوتاه کنی .یا خودت توی زنگ زدن پیش فدم بشی و پس از قطع مکالمه بگی مامانت سلام رسوند حالشون خیلی خوب بود من زنگ زدم تا مطمئن بشم هم تو خیالت راحت بشه. خلاصه کلام اینکه جای یکسری کارهای همسرت رو شما انجام بدی تا اون ترکشون کنه و بعد شما هم کم کم دیگه انجام نده .
    2- حساسیت نشون نده .تازه بگو خوشحال شدم که حال مادرت اینا خوبه.
    3-حس اعتمادش رو در مقابل خانوادش جلب کن .
    4-نیازی نیست خانوادت بیش از حد محبت کنن .چون لطفشون تبدیل به وظیفه میشه.پس هر چند وقت یکبار بهتره همسرت ب کارهای اونها سوپرایز بشه نه اینکه عادت کنه.
    5-در مقابل محبت و یا دعوت دیگران شما باید در صدد تلافی و جبران باشید وگرنه شوهرتون این مسئله رو هم مثل بقیه وظیفه اطرافیان شما می دونه .
    6-هیچ وقت سی نکن توی حرف و بدون مدرک به همسرت ثابت کنی که خانوادش بد یا دو رو و ... هستند چون نتیجه عکس خواهد داد . سعی کن توی عمل بهش ثابت کنی و مهمتر از همه چیز
    به فکر اعصاب و روان خودت باش و روی این موضوع تمرکز نکن. برات آرزوی موفقیت دارم.


    - - - Updated - - -

    یه سوال .بچه داری ؟همسرت تا چه حد درگیر زندگی زناشویی هست؟
    ویرایش توسط heaven65 : شنبه 22 تیر 92 در ساعت 15:33

  12. 4 کاربر از پست مفید heaven65 تشکرکرده اند .

    asena83 (سه شنبه 15 مرداد 92), Baran91 (یکشنبه 23 تیر 92), she (یکشنبه 23 تیر 92), tamanaye man (شنبه 22 تیر 92)

  13. #7
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 07 اردیبهشت 99 [ 02:11]
    تاریخ عضویت
    1391-11-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    719
    امتیاز
    12,958
    سطح
    74
    Points: 12,958, Level: 74
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,329

    تشکرشده 1,605 در 532 پست

    Rep Power
    90
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط گل آرا نمایش پست ها
    سلام. چقدر عصبانی هستی. البته حق داری.
    من نمیدونم وقتی اینجوری از دستش عصبانی هستی چطور با اون همه محبت بیدارش میکنی و لقمه میذاری دهنش
    اگه اوضاع به همین وخیمی که تعریف کردی هست، چرا اعتراض نمیکنی؟
    نه با دعوا و اشاره مستقیم به خونوادش، هرجوری که متناسب رابطه خودتون دوتاست.
    سلام عزیزم،
    من خودم هم نمی دونم. باور کن نمی دونم چرا دارم به این روند اشتباه ادامه میدم.
    توی تاپیک های قبلی هم جواب های دوستان واقعن چیزی بود که لازم داشتم...ولی اجراشون نکردم.
    شوهر من آدم کم ظرفیتیه. محبت هم توی خانواده اش ندیده. هر لطف و محبتی او رو اول می رنجونه! بعد که لطف رو دریافت کرد و دید خوبه!! طلبکار میشه و اون لطف رو وظیفه تلقی می کنه و چیزهای بیشتری رو یادش میاد که میتونه توقع داشته باشه! اینه که به جای تشکر، توقعش بیشتر میشه.
    .
    نتیجه توجه من به شوهرم (حالا بحث خانواده ها به کنار) :
    1. بهم میریزه، میره تو خودش و یه جورایی ناراحت میشه.
    2. آدم رو بی منت میکنه.
    3. اون کار بخصوص رو وظیفه تلقی می کنه و از این که قبلن تکرار نشده بوده طلبکار میشه یا متوقع هست که بعدا باید چطوری تکرار بشه .
    4. موارد مشابهی رو پیدا میکنه و دامنه ی خواست هاش رو از من بالا می بره. (تو که این کارو کردی فلان کار رو هم بکن!)
    .
    .
    .
    من چرا رفتاری عشقولانه دارم؟ چرا از شوهرم تعریف می کنم و بهش می چسبم؟ چرا همه ی فکر و ذکر من اونه؟
    چرا از حق خودم میزنم به خاطر اون؟ چرا دلسوزی و توجه بی جا می کنم؟
    چرا همه حقوق من یکجا خرج قسط ها میشه ولی اون به خستگی ها و نیازهای من کاملن بی توجهه؟
    چرا هر چی محبت بیشتر می کنم کمتر دریافت می کنم و اخلاق او بدتر میشه؟ ولی من باز هم به کار خودم ادامه میدم؟
    .
    چرا من یه کم خودم رو براش نمی گیرم؟
    من از هر نظر از اون بهترم. چرا خودم رو کوچیک می کنم؟ چرا میذارم سرم داد بزنه؟ و بعد هم انگار فراموش می کنم!
    من واقعن دیگه دوستش ندارم.
    اگر به گذشته برگردم هرگز او رو دوباره انتخاب نمی کنم.
    پس چرا او اینقدر از من مطمئنه؟ و خودش رو بهترین و درستکارترین شوهر دنیا می دونه؟
    .
    چرا هر چی روی رابطه مون زوم می کنم بدتر میشه؟



    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    سلام she عزیز

    قبل از همه چیز از لطفی که به من داری بی نهایت ممنونم

    سلام، ممنونم از اینکه برام نوشتی
    صبا جان تو فوق العاده ای. جدی میگم این نظر منه. توی این تالار من آدم های خاص، دوست داشتنی و عزیزی رو شناختم که شما قطعا از بهترین هایی.
    آرامش و تمرکز و صبر و حوصله و قدرت درک بالا و نکته سنجی و مهربونی شما به نظرم واقعن تحسین برانگیزه.
    شما کمک کردی که من عید امسال رو خوب شروع کنم و تعطیلات بهتری داشته باشم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها

    اما نکته ای که از حرفات برداشت کردم اینه که همسرت شدیدا نیاز داره کسی بهش نیازمند باشه.
    کاری که مادر و خواهرش میکنند همینه
    و همسرتون مثل زورو اونا رو از چنگال ظلم نجات میده.
    کاری که شما و خانوادتون کردی عکس نیاز همسرتون هست.
    مهمونی دادن و هدیه دادن یعنی کسی به ایشون نیاز نداره همه غنی هستند


    نمی دونم. همسر من مراقبه مبادا خانواده اش کوچکترین ناراحتی داشته باشند.
    وقتی خونه اون ها باشیم از تلفن خونه شون استفاده نمی کنه حتی اگر تماس ضروری ای باشه و گوشیش شارژ نداشته باشه. اما اگر اون ها بخوان به یه موبایل زنگ بزنند به شوهر من میگن تو با گوشیت تماس بگیر به موبایل فلانی!
    اون ها ناتوان و یا نیازمند نیستند!! پدر و مادرش کاملن سلامت هستند و پولهاشون رو ذخیره می کنند.
    خواهرهاش هم کاملن در رفاه هستند و کلن خیلی هم به خودشون می رسند.
    ولی همیشه گلایه مندند و هر وقت شوهرم احوالشون رو می پرسه اینا غصه دارند و شاکی اند و حالشون بده و اعصابشون خرده و ...!
    بعد پز شوهراشون و شرایطشون و خریداشون رو به من میدن!
    .
    شوهر من میخاد زورو باشه؟
    اون بیشتر از همه دوست داره که دائما ازش تشکر بشه. اینکه واقعن بخواد کاری برای من یا خانواده من بکنه بعید می دونم.
    برای برادرم یه بار ازش کمک خواستم برای امریه سربازیش و ... قرار بود اطلاعات بگیره از دوستاش برای برادرم. اما بعد از هزار بار گفتن کار خاصی نکرد.

    کلن آدم مفیدی نیست. حتی برای خونواده اش اینکه بگم کار خاصی کرده نه نکرده! نذاشته که اونا براش کاری بکنند، نمیذاره اونا ناراحت یا نگرانش بشن. نمی ذاره اونا پولی خرج کنند. اگر بگن بیا شهرستان با سر میره، بگن بمیر میمیره. ولی ... نمی دونم یه جوریه که خانواده اش هم خیلی روش حساب باز نمی کنند. فقط میخوان که طرف اون ها و به حرف اونها باشه و هر کاری رو که اونا میگن معنی اش احترامه براشون انجام بده، همین.
    خب ... پول نداره وگرنه ازش میگرفتن. ماشین نداره و وقت آزاد نداره تا خرده فرمایش ها رو اجرا کنه ...
    توی خانواده اش خیلی بهش بها داده نمیشه با اینکه تک پسره مورد توجه و احترام اونا نیست. تازه به خاطر احترامی که من به شوهرم میذارم و کارش که درست شده و ... یه کم خانواده اش و پدرش اون رو مخاطب صحبت هاشون می کنند.

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    ولی اینکه اونا حتی یه زنگ هم نمی زنند
    حتی یه بار هم دعوتتون نمیکنند، یعنی در فشار هستند، یعنی ناتوان هستند و این حس زورو بودن همسرتون رو تحریک میکنه.
    حس مرد بودن، قوی بودن.
    نمیدونم. سر در نمیارم.
    به نظرم اینکه اونا زنگ نمیزنند یعنی اونا بی خیالند، بی اهمیتند، نگران پول تلفن هستند!! شوهرم توی حرف میگه : مامانم که زنگ میزنه، بابام که زنگ میزنه!! میخواد جا بندازه که اونا تماس می گیرند! میگه اونا اول حال تو رو میپرسن!! واقعن من حریف زبون شوهرم هم نمیشم! یه چیزی میگه که من اصن می مونم چی جواب بدم! نمیشه هم که دائم بحث کرد. میگم آره تو راست میگی بازم دعوا میشه. مجبورم بشنوم و سکوت کنم.

    - - - Updated - - -

    ساحل جان ممنون از اینکه تاپیکم رو خوندی. امیدوارم علاقه همسرت به مرور تعدیل بشه. شما نسبتا تازه عروس و داماد هستین درست میگم؟
    .
    بی نهایت جان ما سه ساله با خواست همسرم و یه روند سنتی ازدواج کردیم.
    .
    هم صحبت عزیز من حرف زیاد زدم با همسرم. بی اعتنایی به مراتب بهتر نتیجه میده. به روی خودم نمیارم ولی خب سخته برام.
    .

    - - - Updated - - -

    heaven عزیز ممنونم از توضیخاتت. چندبار نوشته ات رو خوندم و بهش فکر کردم. درست میگی و بعضی هاش تمرین لازم داره برام ...

    - - - Updated - - -

    راستی من بچه ندارم. مادرشوهرم فعلن صلاح نمیبینه! پولش و شرایطش رو هم نداریم.
    .
    محبت از نظر من یعنی محبت!! یعنی وقتی ما شهرستان بودیم شوهرم بعد از کار اول می رفت خونه مامانش بعد میومد خونه خودمون. وقتی هم که میومد بعضی وقتا دوباره احضارش می کردند. الان هم که دور هستند از طریق تلفن ...
    .
    همسرم وقتی مجرد بوده اصن از 18 سالگی که از خونه دراومده تقریبن هیچ وقت خونه نبوده. شب ها هم گاهی خونه دوستاش می خوابید. خیلی اهل دوست و رفیق بوده.بعد از ازدواج اینطوری شده و چسبیده به مامانش.
    .
    از خانواده اش متنفر هستم ...البته با اون ها هم تقریبن با همون محبت و احترامی رفتار می کنم که با همسرم!!!

    - - - Updated - - -

    راستی من بچه ندارم. مادرشوهرم فعلن صلاح نمیبینه! پولش و شرایطش رو هم نداریم.
    .
    محبت از نظر من یعنی محبت!! یعنی وقتی ما شهرستان بودیم شوهرم بعد از کار اول می رفت خونه مامانش بعد میومد خونه خودمون. وقتی هم که میومد بعضی وقتا دوباره احضارش می کردند. الان هم که دور هستند از طریق تلفن ...
    .
    همسرم وقتی مجرد بوده اصن از 18 سالگی که از خونه دراومده تقریبن هیچ وقت خونه نبوده. شب ها هم گاهی خونه دوستاش می خوابید. خیلی اهل دوست و رفیق بوده.بعد از ازدواج اینطوری شده و چسبیده به مامانش.
    .
    از خانواده اش متنفر هستم ...البته با اون ها هم تقریبن با همون محبت و احترامی رفتار می کنم که با همسرم!!!

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها

    کاری که خواهران همسرت میکنند، کاری که مادرش میکنه...
    اوهوم. رمزگشایی رفتار اون ها به نظرم کلید موفقیت باشه! از این سخت تر اینه که خودم رو به طور دائمی تغییر بدم.
    .
    شیدا جون ممنونم که بهم سر میزنی، وقتی حضورت رو توی یه تاپیک میبینم خیالم از بابت اون تاپیک راحته که داره خوب پیش می ره
    ویرایش توسط she : یکشنبه 23 تیر 92 در ساعت 10:31

  14. 2 کاربر از پست مفید she تشکرکرده اند .

    شیدا. (یکشنبه 23 تیر 92), صبا_2009 (دوشنبه 24 تیر 92)

  15. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 تیر 94 [ 05:14]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    284
    امتیاز
    3,610
    سطح
    37
    Points: 3,610, Level: 37
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    517

    تشکرشده 294 در 168 پست

    Rep Power
    40
    Array
    بله عزیزم من یک ساله عروسی کردم یک سالم عقد بودم

    فعلا که هیچی خوب نیست

  16. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط she نمایش پست ها
    صبح پا میشم به زحمت بیدارش می کنم براش سحری درست می کنم میذارم دهنش رسمن (بسکه خواب آلوده) بعد که اذون میدن و تازه بیدار شده زنگ میزنه به مامانش و کلی تعریف می کنه یواش طوری که من نشنوم.
    .
    .
    سلام she عزیزم . من تاپیک هات رو دنبال می کنم . اما چون راهکاری به ذهنم نمی رسه ، ناچار سکوت می کنم .
    She عزیزم ، تو چرا این کارو می کنی ؟ یادت باشه تو مادر اون نیستی . تو همسر اون هستی . آخه چرا این همه بهش می رسی ؟ تو رو خدا به نقش خودت نگاه کن . تو عملا شدی مادر اون. نه همسر اون . کم کن این بار مسئولیت اضافه ای رو که به دوش خودت گرفتی !!
    هنوز قویا به داستان اون مرد و دو زنی که در تاپیک قبلیت گفتم اعتقاد دارم .
    تو یک زن توانمندی با قابلیت های خیلی بالا و همین باعث مشکل زندگی تو شده .
    من راهکاری برای حل مشکلت به ذهنم نمی رسه . فقط می تونم برات دعا کنم. ضمنا با حرفهای صبا جان موافقم .
    این جمله ها رو هم بخون
    http://www.hamdardi.net/thread-28553.html

  17. 2 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    she (سه شنبه 25 تیر 92), شیدا. (یکشنبه 23 تیر 92)

  18. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط صبا_2009 نمایش پست ها
    سلام she عزیز

    قبل از همه چیز از لطفی که به من داری بی نهایت ممنونم
    اگر تو تاپیک هات نمی نوشتم واسه این بود که مطلب مفیدی به ذهنم نمی رسید.

    اما نکته ای که از حرفات برداشت کردم اینه که همسرت شدیدا نیاز داره کسی بهش نیازمند باشه.
    کاری که مادر و خواهرش میکنند همینه
    و همسرتون مثل زورو اونا رو از چنگال ظلم نجات میده.
    کاری که شما و خانوادتون کردی عکس نیاز همسرتون هست.
    مهمونی دادن و هدیه دادن یعنی کسی به ایشون نیاز نداره همه غنی هستند
    ولی اینکه اونا حتی یه زنگ هم نمی زنند
    حتی یه بار هم دعوتتون نمیکنند، یعنی در فشار هستند، یعنی ناتوان هستند و این حس زورو بودن همسرتون رو تحریک میکنه. حس مرد بودن، قوی بودن.

    دقت کردی وقتایی که واسه شوهرت ناز میکنی، وقتایی که بهش تکیه میکنی، وقتایی که مرد بودنش رو تقویت میکنی، زندگی تون شیرین تره؟
    ولی وقتایی که میشی مامان، میشی خانم معلم، میشی مدیر مالی، تنش دارین!!

    she عزیزم، تو انسان توانمندی هستی ولی تمرین زن بودن کن.
    کاری که خواهران همسرت میکنند، کاری که مادرش میکنه.

    سلام
    نوشتتون من یاد این جمله از ویرجینیا وولف انداخت : طی همه این قرنها زنان چون آینه هایی عمل کرده اند که قدرتی جادویی و خوشایند دارند و میتوانند قامت مرد را دو برابر اندازه واقعی اش نشان بدهند. بدون این قدرت، احتمالا زمین هنوز باتلاق و جنگل بود.
    من ازدواج نکردم شاید آدم برای حفظ زندگیش مجبور باشه هرکاری بکنه و شاید حرفم اصلا درست نباشه اما بهر حال ایشونم به عنوان یه انسان(نه زن) زحمت کشیده و به جایی رسیده. چرا حالا باید خودشو و شخصیتشو بیاره پایین تا شوهرش احساس کنه قهرمانه و بلکه دلش بسوزه و یه قدمی براش برداره!؟!
    خانم she
    از نقشی که به عنوان یه همسر نمونه برای شوهرتون بازی میکنین با وجود اینکه میدونین قدرش رو نمیدونه و فقط توقعش بیشتر میشه تعجب میکنم! میگم نقش چون از ته دلتون نیست و حتی خودتون رو هم داره اذیت میکنه! رفتارتون به عنوان یه همسر میتونه قشنگ باشه اما نه وقتی قدرش دونسته نمیشه!

  19. 2 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    she (دوشنبه 24 تیر 92), ساحل75 (یکشنبه 23 تیر 92)


 
صفحه 1 از 8 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.