سلام
اینجا نوشتن حتی اگر کسی راهنمایی یا همدردی نکنه باهات از هیچی که بهتره. :(
.
در همه ی لحظه های زندگیم فکر و ذکر شوهر من خانوادشه. صبح پا میشم به زحمت بیدارش می کنم براش سحری درست می کنم میذارم دهنش رسمن (بسکه خواب آلوده) بعد که اذون میدن و تازه بیدار شده زنگ میزنه به مامانش و کلی تعریف می کنه یواش طوری که من نشنوم.
.
تا ظهر چندبار تلفنش اشغاله و میگه با مامانم صحبت می کردم. یا با خواهراش.
.
وقتی میرسه خونه به اونا زنگ میزنه.
.
شب موقع خواب به اونا زنگ میزنه و باز هم خیالش راحت نیست. باز هم در تمام طول روز دلش پیش اوناست.
.
همش نگران مادر و خواهراشه که مظلومن طفلکی ها!!!!
نمی دونم چرا مظلوم بودن صفت خوبیه. و اونا با دروغ و دغل میخوان نشون بدن که بهشون ظلم شده!!! و خیلی فداکار و مهربون هستند.
.
.
اون ها حتی یه بار هم به ما زنگ نمی زنند. به حد مرگ خسیس و دروغگو و متظاهر هستند.
.
من زندگی ای برای شوهرم درست کردم که به خواب هم نمی دید. فامیل من هر چند وقت یه بار مهمونی حسابی میدن و شوهر من هم میاد و خوش میگذرونه و تا حالا هیچ کس از فامیل من پاشو توی خونه ما نگذاشته.
با این حال هر چقدر که محبت میبینه، هر چقدر که هدیه، لطف و کمک از طرف خانواده یا فامیل من یا اصن خود من میبینه بیشتر و بیشتر از من طلبکاره و بیشتر و بیشتر به سمت خانواده اش کشیده میشه.
.
تو رو خدا به من بگین چطور یه همچین چیزی ممکنه؟؟؟؟؟؟؟
چطور اون ها می تونن بدون هیچ لطف و محبتی از فاصله ی دور اینطوری شوهر منو در کنترل خودشون داشته باشن؟
اگه بگن بمیر همون لحظه میمیره. انگار که مسخ شده و فکرش در کنترل اونهاست.
من و خانواده من و فامیل من رو در جبهه مقابل خودش میدونه و مراقبه کاری به نفع این جبهه مقابل انجام نده.
.
من نمی تونم. دائم دارم به خودم گیر می دم که ایراد از منه که من آدم درستی نیستم. که من مشکل دارم.... من نتونستم هیچ کلاس تفریحی برم. نمی تونیم به مسافرت بریم. ماشین نداریم و گشت و گذار هم نمی ریم. مهمونی های فامیلی خیلی خوبه ولی من بعدش با دیدین خوشبختی بیه و رفتار زن و شوهرا با هم بیشتر غصه می خورم.
.
شوهر من انگار اینجا توی قفسه. باال بال میزنه برای مادرش. مادری که تاریخ تولد پسرش رو نمی دونه و اگر صدسال هم ما زنگ نزنیم حاضر نیست زنگ بزنه حال پسرش رو بپرسه.
مادری که کادوهای سر عقد پسرش رو جمع کرد و به دروغ گفت من برنداشتم!!!! و شوهر من هم ذره ای به مادرش شک نداره هیچی اون رو خدا هم میدونه.
.
یه خدای مظلوم و فداکار و ...
من از این زن بی رحم که به هیچ کس حتی به دخترهاش هم رحم نداره متنفرم ولی راز موفقیت عجیبش رو در فیلم بازی کردن و دورویی نمی فهمم.
.
چه کار کنم که شوهرم به حالت طبیعی یه انسان یه مرد زن گرفته دربیاد؟ نه یه مردی که از مادرش دور مونده!
چه کار کنم؟ اون حاضره سر منو برای مادرش سوغاتی ببره اگر فقط مطمئن باشه که مادرش خوشحال میشه!!
- - - Updated - - -
ضمنن شوهر من مث یه زن صد ساله سیاست داره و اصلن با کسی از جمله من صمیمی نیست.
ولی خیلی زیاد ادعای دوست داشتن داره و میگه هیچ کس مث من زنش رو دوست نداره.
علاقه مندی ها (Bookmarks)