با سلام وتشكر از اينكه وقتتون رو براي كمك به ديگران ميگزاريد
من قبلا هم يكي دوبار در مورد مسائل مربوط به ارتباطم با همسرم از دوستاي سايت راهنمايي خواسته و راهنمايي گرفته بودم http://www.hamdardi.net/thread-16935.html و http://www.hamdardi.net/thread-20797.html
اما الان واقعا در شرايط بدي قرارگرفتم يك زندگي كه من هيچ وقت نمي خواستمش - يك زندگي كه اصلا فكرشو هم نميكردم اينطور بشه ......... توي اين زندگي خودم يك آدم شدم كه اصلا نمي شناسمش - اصلا دوستش ندارم ...... اصلا نميدونم چي شدم كه به اينجا رسيدم ........... شدم يك آدم عصبيه لجوج ..... يك آدم زود رنج و حساس كه اصلا نمي تونم ديگه بابت اشتباهات و سهل اانگاري هاي شوهرم كوتاه بيام
يه بچه دارم كه فوق العاده باهوشه و دركش از محيط اطرافش خيلي زياد اختلافات من و شوهرم و هرچه هم بخواهيم ازش پنهان كنيم خيلي خوب متوجه ميشه و شده .........
ببخشيد اولش خيلي بد شروع كردم خواستم يه زمينه از خودم بدم بعد مشكلم رو مطرح كنم
مشكل اصلي من الان عدم مسئوليت پديري و سهل انگاري ها و شل برخورد كردن شوهرم در ارتباط با كل مسائل زندگيمونه
يكي از راهنمايي هايي كه دوستان و مشاوران عزيزدر تاپيك هاي قبلي زحمت كشيده بودن اين مورد بود كه من بيش از اندازه د رمسائل مالي زندگي دخالت داشتم و خودم باعث شدم كه بار بيشتري از مسائل بر دوشم باشه و .........
اما يك مسئله، وقتي شوهرم واقعا بي مسئوليت هست و احساس مسئوليتي در مقابل مسائل و مشكلات مربوط به زندگي نداره من چكار كنم؟؟؟؟؟؟
اگر من هم قدمي برندارم يا كمك نكنم اونم هيچ اقدامي نمي كنه .......
* حتي اگر از بانك به ضامن هاي وام زنگ بزنن (ضامن ها از فاميل و دوستان من هستند و آبروي من در خطره و مجبور ميشم نهايتا برم و قسط رو بدم و شوهرم هم از اين بابت نگراني به خودش راه نميده )
*حتي وقتي دوساله وسيله خونه خرابه و واقعا دارم اذيت ميشم و اصلا قدمي براي درست كردنش بر نميداره (هزار بار با خواهش و تمنا ، با دليل با برنامه ريزي با هر روشي ازش خواستم مشكل رو حل كن اما اصلا انگار نه انگار )
وقتي خونه هست تا كار به دعوا نكشه هرچي ازش بخوام و خواهش كنم و بگم كه به كمكش احتياج دارم كمكي نميكنه
هرچي وقت داشته باشه فقط ميخواد بخوابه ...............
هر دو مون با هم صبح از خونه ميايم بيرون تا بعد از ظهر كه هردوباهم بر ميگرديم ......براي من سخته كه بعد از ظهر هم بلافاصله بعد از اومدن از اداره من بايد شروع كنم به كار و اون فقط استراحت كنه رسيدگي به كارهاي خونه و رسيدگي به كارهاي بچه و كلاسهاي بچه و .....و اون بخوابه و اصلا انگار نه انگار ................خوابيدنش تو خونه واقعا برام عذاب آور شده ............ ..... بعد از ظهرها مي تونه بره شغل دوم گاه گداري هم به ندرت مي ره و البته اگر بره خيلي خيلي درآمدش موثر هست تو زندگيمون ........... هزار بار باهاش با مهربوني و دوستانه صحبت كردم كه دركت مي كنم كه شغل دوم سخته و يا ممكنه خسته ات كنه اما وقتي نتيجه اش رو ببينيم كه با يكي دو سال سختي كشيدن ميتونيم چقدر پيشرفت داشته باشيم و زندگي بهتري داشته باشيم و اينده بهتري رو براي بچه امون فراهم كنيم اما همش براي يكي دو روز تاثير داره
به حدي شده كه وقتي خونه هست اگر كاري هم به من نداشته باشه و فقط تو اتاق خوابه اصلا آرامش ندارم و نمي تونم هيچ كاري انجام بدم لجم ميگيره و منم دوست ندارم هيچ كاري اانجام بدم .......
بارها وقتي دعوامون ميشه بهش ميگم دليلي نداره كه من بعد از ظهر خسته بيام و ظرف بشورم و شام شب و ناهار فردا رو آماده كنم هزار و يك خرده ريزه كاري ديگه خونه و كارهاي بچه و غيره و تو همش بخوابي منم غذا درست نميكنم و لباسات رو نمي شورم و .......... و خلاصه يك جنگ اعصاب
من واقعا بايد چكار كنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟
چطوري دخالتم تو امور مالي رو كم كنم .وقتي اكثر موارد پاي آبروم در ميونه يا اگر نكنم بچه ام از خيلي چيزا محروم ميشه ؟
چطور حس مسئوليت پذير بودن در زندگي رو در شوهرم تحريك كنم/
خيلي صحبت كردم ببخشيد توروخدا راهنماييم كنيد كه ديگه خيلي بريدم
علاقه مندی ها (Bookmarks)