سلام دوستاي خوب همراهم
بعضي هاتون منو مي شناسيد و لطف داشتيد و تو مسئله قبلي كه در مورد زنديگيم مطرح كردم خيلي راهنمامم بودين
دوستاي عزيز ميدونيد شايد بگيد ديونه شدم . اما نميدونم واقعا چرا اين حالت برام پيش اومده نسبت به شوهرم دچار دوگانگي احساسي شدم .
وقتي ازش دورم حتي همون صبح تا عصر كه هردو سركار هستيم ......در مورد مشكلاتمون فكر ميكنم در مورد رفتارهايي كه اون انجام داده و من ناراحتم و غيره و پيش خودم مي بخشمش و گاهي بهش حق ميدم و دلايلش رو براي خودم قانع كننده مي بينم و دلم براش تنگ ميشه --- احساس ميكنم هنوز خيلي دوستش دارم .... دلم براي بغل كردنش و بوييدن و بوسيدنش تنگ ميشه..........
اما وقتي پيش هم هستيم اصلا تحملش رو ندارم ...... تحمل كاراش ..... خرابكارري هاش ... حرفاش ....... وقتي پيشش هستم شايد فقط يكي دو ساعت بتونم تحمل كنم و بعدش حتما كار به دعوا مي رسه ..... و نهايتنا اينكه دوست دارم بهش بگم لطفا پاشو برو بيرون نميخوام جلو چشمم باشي ...... واقعا وقتي پيشم هست احساس ميكنم ازش متنفرم .....حس ميكنم باعث بدبختيم شده........ اصلا دوست ندارم باشه .....
وقتي نيست توي خونه كاراي خودم و بچه ام و خونه ام رو همه رو درست و به موقع و خوب با اميد و زيبا انجام ميدم وقتي هست اصلا دست و دلم به هيچ كار نميره ......
قبلا هم گفتم شوهرم برخلاف همه ي مرداي ديگه كه معمولا خانوما بابتش ناراحتن تو ابراز احساسات اصلا كوتاهي نميكنه ......
اما باورتون ميشه من الان چقدر وقته اصلا بهش ابراز احساسات نكردم..... بهش نگفتم دوستت دارم....... بغلش نكردم ........ يعني نتونستم ..... درست شايد دو ساله از زماني كه فهميدم چقدر بهم دروغ گفته تو مسائل مالي و مخفي كاري كرده و من دارم تاوانهاي مالي چه چيزهايي رو ميدم كه اصلا روحمم ازشون خبرنداشت و چه دلسوزي هايي كردمدر حاليكه كه اصلا ماجرا چيز ديگه اي بوده و از من مخفي بوده ...... يعني وقتي يادم به بعضي كارهاش ميوفته و مي بينم تو اين چند سال انتظار من از يك رابطه چي بوده و چي دستگيرم شده خيلي مي ريزم بهم ...... اونوقت احساس ميكنم وقتي بهم دروغ ميگه و يا چيزي ازم مخفي كنه پس اين ابراز علاقه ي شديدش چيه ؟
اون اما نه اون هم مي بوستم هم بغلم ميكنه هم ابراز عشق و علاقه ميكنه .....
هم هر روز قول ميده ديگه دروغاي الكي و مسخره نگه ( كه البته فقط قول ميده عمل نه ) .....
ميدونم شايد خيلي هاتون بگيد ديونه شدي ....... اما خيلي خيلي خسته ام و داغون .......... جلو بچه ام كارمون هر روز شده جر و بحث و جنگ و جدل .......
نميدونم چرا اينطوري دچار دوگانگي شدم .
لطفا كمكم كنيد .
خيلي داغونم ........
خواهش ميكنم راهنماييم كنيد
علاقه مندی ها (Bookmarks)