به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 28
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 مرداد 92 [ 22:09]
    تاریخ عضویت
    1392-4-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    127
    سطح
    2
    Points: 127, Level: 2
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    زندگی بدون انگیزه بعد از عقد

    به نام خدا
    سلام
    چون اولین پستم هست سعی می کنم برای اینکه دوستان بتونن کمک کنند تمام موارد و ویژگی های مثبت و منفی خودم و خانمم را بگم:
    بنده 25سالمه لیسانس مهندسی دارم
    خانمم 20سالشه و دیپلم فنی داره
    حدود یک سال و نیمه عقد هستیم
    خانمم از فامیل دور مامانم است
    اوضاع قبل از عقد در دوران مجردی اینطوری بود:
    من دانشجو بودم بدون کمک مالی پدر طی سالها تونستم مغازه و درامدی دست و پا کنم
    با دختری اشنا شدم (24ساله) و یک سال و نیم باهم رابطه داشتیم تونستم در اون دو ران یک شرکت تاسیس کنم.
    به خاطر نبودن نیروی کار(چون هزینه زیادی برام داشت)مجبور بودم ماه های اول حدود 11 ساعت کار کنم
    اون دختر منو دوست داشت منم همینطور.پیشنهاد ازدواج بهش دادم قبول کرد ولی چون وضع کاری و درامد شرکرد ثابت نبود نمی تونستم برم خواستگاری.تصمیم گرفتم شرکت را گسترش بدم ساعت کاری خودم را بشتر کردم(14 ساعت)تنها تفریح من تماس تلفنی بود که شبها با این دختر داشتم معمولا نیم ساعت تا 3 ساعت صحبت میکردیم.(دختره منو درک میکرد)
    وضعیت شرکت داشت بهتر می شد که دختر تحملش به سر رسید گفت تو کارت را بیشتر از من دوست داری.(چون نمی تونستم مثل ثابق بیشتر وقت بگذارم و تماس بگیرم،شبها هم از خستگی توان حرف زدن نداشتم بری همین زودتر خداحافظی می کردم)
    خلاصه کم کم دلسرد شدیم و اون رابطهمون را قطع کرد.
    چند ماهی گذشت و با همسر خودم اشنا شدم یکی دو بار تماس تلفنی داشتیم و اون منو میشناخت ،کمک فهمیدم به من علاقه داره و می خواد که با من ازدواج کنه. به مامانم پیشنهاد خواستگاری از همسر خودم را دادم.همسرم خیلی اسرار داشت زودتر برم خواستگاری مامان بابای خودشم راضی کرده بود بخاطر همین موضوع نتونستم درست حسابی تحقیق کنم.فقط از مامان بابام پرسیدم گفتندن خانواده خوبی داره از سال ها پیش باباش را می شناسیم.(منم گفتم بالاخره دیر نمیشه توی هفته اخیر تحقیق می کنم)
    خواستگاری تمام شد و به اسرار گفتند مهریه را هم توافق کنید من که حوصله ام نشد به همسرم گفتم بابا میاد اگه توافق کردید که کردید نکردید بیخیال.زنم قبول کرد و گفت می خوام زودتر محرم بشیم تا ماه کحرم و گناه نرسیده.خلاصه دو روز بعد نشستیم منم که ادم اجتماعی نبودم و اهل مراسم و شلوغی هم نبودم فقط پدر مادر و برادرم را دعوت کردم رفتیم خونه زنم دیدم تمام قوم خویش اونها اونجا هستند.گفتم ان چه وضعشه... برای اینکه رابطمون خراب نشه کوتاه اومدم
    خلاصه صیغه خوندن و عقد کردیم(غافل گیر شدم فکر کردم فقط سیغه محرمیت می خونیم)
    از اینجا من اولین کینه را از همسرم و خوانموادش به دل گرفتم.بعد از این جریان هرچی اسرار کردن جشن بگیریم من قبول نکردم!
    خب مجبور شدم ساعت کمتری توی شرکت کار کنم به اسرار زنم.
    یک هفته بعد عقد عکس زنم کنار یک پسر توی یک جافظه پیدا کردم.(پیش خودم توجیه کردم چون قبلا خودم دوست دختر داشتم زنم قبل ازدواجش می تونسته دوست داشته باشه حالا به بعد مهمه) و به روی خودم و زنم اصلا نیاوردم
    تا اینکه یک روز همون پسر توی عکس اومد توی شرکت!!!!!!!!
    خیلی منتظر شد تا سرم را خلوت کنم تنهایی با من صحبت کنه. (قبلا با این پسره سلام علیک داشتم،مشتری بود)
    وقتی عقدم را تبریک گفت به من گفت تحقیق هم کردی؟
    منم با قیافه حق به جانب گفتم:آره و نذاشتم حرفش را بزنه گفتم من اونقد با همسرم صمیمی هستم که اون از تو و تمام خوبی های تو برام تعریف کرده
    اونم حرفش را نزد و با مکس گفت خواستم همینو بگم و صمیمانه با هم خداحافظی کردیم و رفت...........
    اومدم خونه و به همسرم با خوبی و نرمی گفتم می دونم رابطه داری اگه اذیتت میکنه تا درستش کنم
    اونم حسابی گریه کرد برای اینکه اروم بشه و فکر نکنه ادم گناه کار و تنهایی هست منم گفتم به دختری یک مدت تلفنی دوست بودم.و قول دادیم دوتایی فراموشش کنیم.هرچند من وقتی اون پسره را می بینم تمام عصابخوردی ها برام تازه میشه.
    بعد از مدتی فهمیدم خواهر زنم مشکل کوچیک ذهنی داری که هم منا ازار میده هم زنم و به شدت پدر و مادر زنم را
    بعد از این فهمیدم پدرزنم مشکل اعصاب و روان داره و چند دفعه با من بد دهنی کرده
    مادر زنم خرج خوانواده دستشه کلی هم ولخرجی و بریز و بپاش میکنه
    از همه اینها بدتر و اون چیزی که منو زجر میده فهمیدم زنم توی دوران تحصیل خیلی ضعیف بوده و یک سال مردود شده(خودم از رتبه برتر کنکور هستم=تضاد)
    این دختر بشدت فراموش کار ، بی دقت ، کم سواد طوری که نمویتونه 30تا هزار تومانی را بشماره
    حتی نمیتونه جمع و تفریق عادی را بلد نیست.این حق منه؟
    بعد از عقد شرکتی که درامد ثابتی پیدا کرده بود کم کم ضعیف شد تا ورشکسته شدم.بخاطر کار و درگیری های ذهنی با همسرم یک ترم از دانشگاه تاخیر خوردم
    افسردگی شدیدی گرفتم و دوبار هم دکتر رفتم
    شرکت الان نصفه نیمه سرپا هست و من دیگه سر کارم نمیرم
    خیلی وقته از زندگی نا امید شدم و انگیزه ای برای زندگی ندارم
    این شد زندگی به هم پاشیده ای که خودم بعد از عقد بوجود اوردم

  2. کاربر روبرو از پست مفید کاپیتان تشکرکرده است .

    asemani (سه شنبه 04 تیر 92)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 شهریور 92 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1389-12-08
    نوشته ها
    390
    امتیاز
    3,339
    سطح
    35
    Points: 3,339, Level: 35
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    1,374

    تشکرشده 1,334 در 350 پست

    Rep Power
    53
    Array
    سلام

    خوش اومدین

    کاش کمی تحقیق میکردین

    شما که اون دختر اولی رو دوست داشتین چرا به خواستگاری همون دختر اولی نرفتین؟؟!!!

    یه چیز دیگه این مشکلی که از همسرتون میگین (نمیتونه 30 تا هزارتومنی بشمره) ولی شما خودتون با لیسانس مهندسی ،کلی غلط املایی داشتین که!!!
    دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت


    دائما یکسان نباشد حال دوران غم مخور
    [size=medium]
    [/size]

  4. 8 کاربر از پست مفید شوکا تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 04 تیر 92), faghat-KHODA (دوشنبه 03 تیر 92), reihane_b (چهارشنبه 19 تیر 92), saraamini (سه شنبه 18 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92), کامران (سه شنبه 04 تیر 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 04 تیر 92), داود.ت (دوشنبه 03 تیر 92)

  5. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آذر 92 [ 23:00]
    تاریخ عضویت
    1392-1-08
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    791
    سطح
    14
    Points: 791, Level: 14
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 9
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    47

    تشکرشده 202 در 83 پست

    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کاپیتان نمایش پست ها
    این حق منه؟
    اگه از من بپرسین میگم این حق شماست .. کسی از دنیای غیب برای شما تصمیم نگرفته تحت هیچ اجباری هم برای این ازدواج نبودید با عقل خودتون تصمیم گرفتید پس این حقتونه و اگه همین طوری که برای ازدواج تصمیم گرفتید به زندگیتون ادامه بدید مطمئن باشید تا چند ماه دیگه طلاق میگیرید و وضعیت از اینی که هست بدتر خواهد شد
    در این مواقع باید تدبیر کرد باید فکر کرد اشکالی نداره اگه تو گذشته فکر نکردید و انتخاب کردید ولی برای ادامه زندگی مشترکتون نیازه که با فکر ادامه بدید خوبی هایه همسرتون رو بشناسید اونها رو رویه یه کاغذ بنویسید با صدای بلند برای خودتون تکرارش کنید باهاش بیشتر وقت بگذارید از دیده دیگه ایی بهش نگاه کنید همسر شما توانایی ریاضیی پایینی داره این عیب و ایراد نیست هر کس در یه زمینه ایی باهوشه یکی ریاضیش خوبه یکی اشپزیش نمیشه گفت کدوم بهترن هر دو استعدادهایی دارند که قابل تحسین هستن .. هر ادمی با هر گونه توانایی قابل تحسین و احترام گذاشتنه .. سعی کنید رابطه ایی نو با همسرتون بسازید .. عشق و دوست داشتن یک تکنیکه که ما بوجودش میاریم

  6. 5 کاربر از پست مفید hamrahi تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 04 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 04 تیر 92), دریا72 (چهارشنبه 05 تیر 92), شوکا (سه شنبه 04 تیر 92)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,202

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    سلام
    به تالار همدردی خوش اومدید
    معمولا این تصمیمات هستند که آینده را می سازند، لذا مسئول تمام تصمیمات خودمان هستیم ، اگر امروز و این لحظه شما در این نقطه از زندگی ات قرار گرفته ای ، روندی رو طی کرده ای که به این نقطه ختم شده است ، پس اگر از امروزت ناراضی هستی ، سعی کن آینده ات را آنگونه که می خواهی بسازی
    مشکلاتی که شما از همسرت مطرح کردی ، مثل اینکه نمی تواند 30 تا هزار تومنی را بشمارد، مشکلی نیست که حل نشود
    در خصوص پدر زن و مادر زن و خواهر زنت و مشکلاتی که عنوان کرده ای ، احساس شما طبیعی و قابل قبول هست ، اما این موارد را نمی توان مانعی برای داشتن یک آینده خوب دانست
    اما در خصوص اینکه شما قاطعیت در خصوص مسائل پیش آمده از خود نشان نمی دهید ، مشکلی است که می بایست حتما و سریع تر آن را برطرف کنید
    اینکه می گویید موقع محرمیت، غافلگیر شدید و قرار بود فقط صیغه محرمیت باشه نه عقد دائم ، شما می بایست حتما و حتما مخالفت خود را ابراز می کردید و قبول نمی کردید
    مساله بعدی آمیخته شدن چندین مسئله در زندگیتون هست .... توجه شما نسبت به کارتون ، عدم گذاشتن فرصت کافی و لازم جهت تحقیق و بررسی و بدست آوردن شناخت نسبت به همسرتون ، مشغولیت ذهنی در خصوص همسرتون که باعث شده شرکتتون ورشکست بشه و ....
    ببینید ، شما تصمیم صحیح و پیگیری را انجام می دهید ، اما نه در وقت مناسب !!!
    به همین خاطر سعی کنید کمی زندگیتون را سرو سامان بدهید
    کمی با خودتون خلوت کنید تا افسار زندگیتون بیاد دستتون ، این حق شما هست که زندگی خوب و موفقی را داشته باشید
    به همین خاطر برای کار ، ارتباط با همسر و برنامه ریزی برای ساخت زندگی تون ، وقت بگذارید و قدم به قدم مراحل را برای خود مشخص کنید تا بدانید کجا هستید و به کجا قرار هست که بروید

    شما از انعطاف و گذشت بالایی برخوردار هستید ، باهوش و دارای پشتکار هستید ، پس از حداقل های لازم برای شروع برخوردار هستید ،پس می توانید شروع خوبی را در پیش بگیرید

  8. 6 کاربر از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 04 تیر 92), faghat-KHODA (دوشنبه 03 تیر 92), reihane_b (چهارشنبه 19 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92), کامران (سه شنبه 04 تیر 92), شوکا (سه شنبه 04 تیر 92)

  9. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 30 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1390-10-26
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    11,022
    سطح
    69
    Points: 11,022, Level: 69
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 228
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,196

    تشکرشده 1,600 در 571 پست

    Rep Power
    104
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کاپیتان نمایش پست ها
    به نام خدا
    سلام
    چون اولین پستم هست سعی می کنم برای اینکه دوستان بتونن کمک کنند تمام موارد و ویژگی های مثبت و منفی خودم و خانمم را بگم:
    بنده 25سالمه لیسانس مهندسی دارم
    خانمم 20سالشه و دیپلم فنی داره
    حدود یک سال و نیمه عقد هستیم
    خانمم از فامیل دور مامانم است
    اوضاع قبل از عقد در دوران مجردی اینطوری بود:
    من دانشجو بودم بدون کمک مالی پدر طی سالها تونستم مغازه و درامدی دست و پا کنم
    با دختری اشنا شدم (24ساله) و یک سال و نیم باهم رابطه داشتیم تونستم در اون دو ران یک شرکت تاسیس کنم.
    به خاطر نبودن نیروی کار(چون هزینه زیادی برام داشت)مجبور بودم ماه های اول حدود 11 ساعت کار کنم
    اون دختر منو دوست داشت منم همینطور.پیشنهاد ازدواج بهش دادم قبول کرد ولی چون وضع کاری و درامد شرکرد ثابت نبود نمی تونستم برم خواستگاری.تصمیم گرفتم شرکت را گسترش بدم ساعت کاری خودم را بشتر کردم(14 ساعت)تنها تفریح من تماس تلفنی بود که شبها با این دختر داشتم معمولا نیم ساعت تا 3 ساعت صحبت میکردیم.(دختره منو درک میکرد)
    وضعیت شرکت داشت بهتر می شد که دختر تحملش به سر رسید گفت تو کارت را بیشتر از من دوست داری.(چون نمی تونستم مثل ثابق بیشتر وقت بگذارم و تماس بگیرم،شبها هم از خستگی توان حرف زدن نداشتم بری همین زودتر خداحافظی می کردم)
    خلاصه کم کم دلسرد شدیم و اون رابطهمون را قطع کرد.
    چند ماهی گذشت و با همسر خودم اشنا شدم یکی دو بار تماس تلفنی داشتیم و اون منو میشناخت ،کمک فهمیدم به من علاقه داره و می خواد که با من ازدواج کنه. به مامانم پیشنهاد خواستگاری از همسر خودم را دادم.همسرم خیلی اسرار داشت زودتر برم خواستگاری مامان بابای خودشم راضی کرده بود بخاطر همین موضوع نتونستم درست حسابی تحقیق کنم.فقط از مامان بابام پرسیدم گفتندن خانواده خوبی داره از سال ها پیش باباش را می شناسیم.(منم گفتم بالاخره دیر نمیشه توی هفته اخیر تحقیق می کنم)
    خواستگاری تمام شد و به اسرار گفتند مهریه را هم توافق کنید من که حوصله ام نشد به همسرم گفتم بابا میاد اگه توافق کردید که کردید نکردید بیخیال.زنم قبول کرد و گفت می خوام زودتر محرم بشیم تا ماه کحرم و گناه نرسیده.خلاصه دو روز بعد نشستیم منم که ادم اجتماعی نبودم و اهل مراسم و شلوغی هم نبودم فقط پدر مادر و برادرم را دعوت کردم رفتیم خونه زنم دیدم تمام قوم خویش اونها اونجا هستند.گفتم ان چه وضعشه... برای اینکه رابطمون خراب نشه کوتاه اومدم
    خلاصه صیغه خوندن و عقد کردیم(غافل گیر شدم فکر کردم فقط سیغه محرمیت می خونیم)
    از اینجا من اولین کینه را از همسرم و خوانموادش به دل گرفتم.بعد از این جریان هرچی اسرار کردن جشن بگیریم من قبول نکردم!
    خب مجبور شدم ساعت کمتری توی شرکت کار کنم به اسرار زنم.
    یک هفته بعد عقد عکس زنم کنار یک پسر توی یک جافظه پیدا کردم.(پیش خودم توجیه کردم چون قبلا خودم دوست دختر داشتم زنم قبل ازدواجش می تونسته دوست داشته باشه حالا به بعد مهمه) و به روی خودم و زنم اصلا نیاوردم
    تا اینکه یک روز همون پسر توی عکس اومد توی شرکت!!!!!!!!
    خیلی منتظر شد تا سرم را خلوت کنم تنهایی با من صحبت کنه. (قبلا با این پسره سلام علیک داشتم،مشتری بود)
    وقتی عقدم را تبریک گفت به من گفت تحقیق هم کردی؟
    منم با قیافه حق به جانب گفتم:آره و نذاشتم حرفش را بزنه گفتم من اونقد با همسرم صمیمی هستم که اون از تو و تمام خوبی های تو برام تعریف کرده
    اونم حرفش را نزد و با مکس گفت خواستم همینو بگم و صمیمانه با هم خداحافظی کردیم و رفت...........
    اومدم خونه و به همسرم با خوبی و نرمی گفتم می دونم رابطه داری اگه اذیتت میکنه تا درستش کنم
    اونم حسابی گریه کرد برای اینکه اروم بشه و فکر نکنه ادم گناه کار و تنهایی هست منم گفتم به دختری یک مدت تلفنی دوست بودم.و قول دادیم دوتایی فراموشش کنیم.هرچند من وقتی اون پسره را می بینم تمام عصابخوردی ها برام تازه میشه.
    بعد از مدتی فهمیدم خواهر زنم مشکل کوچیک ذهنی داری که هم منا ازار میده هم زنم و به شدت پدر و مادر زنم را
    بعد از این فهمیدم پدرزنم مشکل اعصاب و روان داره و چند دفعه با من بد دهنی کرده
    مادر زنم خرج خوانواده دستشه کلی هم ولخرجی و بریز و بپاش میکنه
    از همه اینها بدتر و اون چیزی که منو زجر میده فهمیدم زنم توی دوران تحصیل خیلی ضعیف بوده و یک سال مردود شده(خودم از رتبه برتر کنکور هستم=تضاد)
    این دختر بشدت فراموش کار ، بی دقت ، کم سواد طوری که نمویتونه 30تا هزار تومانی را بشماره
    حتی نمیتونه جمع و تفریق عادی را بلد نیست.این حق منه؟
    بعد از عقد شرکتی که درامد ثابتی پیدا کرده بود کم کم ضعیف شد تا ورشکسته شدم.بخاطر کار و درگیری های ذهنی با همسرم یک ترم از دانشگاه تاخیر خوردم
    افسردگی شدیدی گرفتم و دوبار هم دکتر رفتم
    شرکت الان نصفه نیمه سرپا هست و من دیگه سر کارم نمیرم
    خیلی وقته از زندگی نا امید شدم و انگیزه ای برای زندگی ندارم
    این شد زندگی به هم پاشیده ای که خودم بعد از عقد بوجود اوردم
    سلام دوست عزیز
    رک بگم ، بیشتر از وضعیتت خسته هستی تا همسرت
    مشکل دیگه هم اینه که دنبال مقصر هستی برای شکست هات
    من تجربه شکست کار رو دارم ، دقیقا مشابه شما و می دونم چه وضعیتی هستی ولی دوست عزیز این راهش نیست
    همسر شما مطمئنا خوبی هایی هم داره

  10. 9 کاربر از پست مفید داود.ت تشکرکرده اند .

    asemani (دوشنبه 03 تیر 92), reihane_b (چهارشنبه 19 تیر 92), roze sepid (جمعه 07 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92), کاپیتان (سه شنبه 04 تیر 92), کامران (سه شنبه 04 تیر 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 04 تیر 92), بالهای صداقت (دوشنبه 03 تیر 92), شوکا (سه شنبه 04 تیر 92)

  11. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 03 مهر 94 [ 16:31]
    تاریخ عضویت
    1391-10-27
    نوشته ها
    991
    امتیاز
    7,073
    سطح
    55
    Points: 7,073, Level: 55
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 77
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    2,771

    تشکرشده 1,881 در 749 پست

    Rep Power
    112
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کاپیتان نمایش پست ها
    به نام خدا
    سلام
    خلاصه کم کم دلسرد شدیم و اون رابطهمون را قطع کرد.
    به همین سادگی !! چرا اصرار بیشتری نکردید برای نگه داشتنش ؟

    همسرم خیلی اسرار داشت زودتر برم خواستگاری مامان بابای خودشم راضی کرده بود بخاطر همین موضوع نتونستم درست حسابی تحقیق کنم.
    باز هم به همین سادگی تحقیق رو رها کردید

    فقط از مامان بابام پرسیدم گفتندن خانواده خوبی داره از سال ها پیش باباش را می شناسیم.(منم گفتم بالاخره دیر نمیشه توی هفته اخیر تحقیق می کنم)
    بی خیالی در موضوع مهمی به نام ازدواج

    خواستگاری تمام شد و به اسرار گفتند مهریه را هم توافق کنید من که حوصله ام نشد به همسرم گفتم بابا میاد اگه توافق کردید که کردید نکردید بیخیال
    بازهم چقدر ساده !!! من حوصله ندارم. اگه خودتون توافق کردید که کردید ، نکردید بی خیال ، ازدواج نمی کنیم !!
    چرا پدرتون توافق کنه ؟ مگه ایشون داشت ازدواج می کرد ؟

    .زنم قبول کرد و گفت می خوام زودتر محرم بشیم تا ماه کحرم و گناه نرسیده.
    بازم چقدر ساده !!! حالا دو ماه دیرمیشد چی میشد ؟ مگه مسافرت داشتید می رفتید که انقدر راحت گفتید تا دیر نشده بریم

    خلاصه صیغه خوندن و عقد کردیم(غافل گیر شدم فکر کردم فقط سیغه محرمیت می خونیم)
    خب باید مخالفت می کردید !!! چقدر ساده !!!!
    خب نتیجه همه این ساده گذشتن ها میشه پی بردن به یه رابطه بعد از ازدواج ، پی بردن به کم سوادی خانمتون ، پی بردن به خواهر زن و پدرزن و مادرزن که هرکدوم به نوعی مشکل دارن
    و باز هم نتیجه فکر کردن به همه اینا میشه یه شرکت ورشکسته
    و در نتیجه اعصاب خرد و بی انگیزه شدن و افسرده شدن شما !

    حالا این حق شماست ؟

    بله . حق شماست. چون با وجود اینکه این همه سادگی کردید در انتخاب همسر ، این همه بی حوصله و این همه شتابزده عمل کردید
    اما بازهم شکر خدا همسری نصیب شما شده که از اخلاقش گله نکردید . یه نگاهی به تاپیک ها بندازید
    برای نمونه این تاپیک http://www.hamdardi.net/thread28526-7.html#post276434

    مشکلی که ازش یاد کردید خیلی مشکل حادی نیست. درسته که شما باهوش هستین و در زمینه درس استعداد دارید ، شاید همسرتون در زمینه های دیگه استعداد داشته باشه ، شاید یه هنرمند باشه ، شاید یه آشپز خوب باشه ، شاید ...... بشناسیدش

    مشکلی هم که در رابطه با خواهرزن و مادرزن و پدرزن مطرح کردید ، خیلی حاد نیست. بالاخره اون دو تا که مشکل دارن و دست خودشون نیست. این شما هستید که عاقلید و بهتره درک کنید .

    دوست عزیز ، من ویژگیهای مثبت زیادی رو در شما دیدم. یکیش آرامشتونه و آرام بخش بودنتون . شما در قضیه فهمیدن رابطه خیلی عاقلانه عمل کردید ، شما با هوش هستید ، در زمانی که دانشجو بودید با وجود سن نه چندان زیاد شاغل شدید ، شرکت زدید ، شرکتی رو از ورشکستگی باز به حد تعادل رسوندید ....

    با استعدادهایی که دارید یقینا می تونید زندگیتون رو به شادی برسونید . می تونید زندگی موفقی داشته باشید . همسرتون شما رو دوس داره و شما هم همسرتون رو .

    پس اجازه ندید مشکلاتی مثل مشکلات شغلی (که باعث از دست رفتن دختر خانم اول شد ) این بار زندگیتون رو نشانه بگیره .

    شاد باشید. یقینا زندگیتون رو هم می تونید از ورشکستگی نجات بدید .
    موفق باشید

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شوکا نمایش پست ها
    یه چیز دیگه این مشکلی که از همسرتون میگین (نمیتونه 30 تا هزارتومنی بشمره) ولی شما خودتون با لیسانس مهندسی ،کلی غلط املایی داشتین که!!!
    شوکا جان سخت می گیری . یه سری هاش که اشتباه تایپی بود. یه سری هاش املایی ، که اونم معمولا اکثر آقایون (تحصیلکرده و تحصیل نکرده ) این اشتباه رو دارن :p با عرض معذرت از آقایون محترم

  12. 5 کاربر از پست مفید asemani تشکرکرده اند .

    roze sepid (جمعه 07 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92), کامران (سه شنبه 04 تیر 92), zendegiye movafagh (سه شنبه 04 تیر 92), شوکا (سه شنبه 04 تیر 92)

  13. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 شهریور 92 [ 16:08]
    تاریخ عضویت
    1388-8-29
    نوشته ها
    120
    امتیاز
    4,088
    سطح
    40
    Points: 4,088, Level: 40
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 62
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience Points
    تشکرها
    220

    تشکرشده 223 در 68 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کاپیتان نمایش پست ها
    خلاصه صیغه خوندن و عقد کردیم(غافل گیر شدم فکر کردم فقط سیغه محرمیت می خونیم)
    برای معرفی به آزمایش قبل از عقد باید متوجه میشدین که عقد دائمه
    یعنی قبل از عقد آزمایش هم ندادین؟ بدون برگه ی تایید شده ی آزمایش که عقد نمیکنن:confused:

  14. 2 کاربر از پست مفید sah@r تشکرکرده اند .

    saraamini (سه شنبه 18 تیر 92), کامران (سه شنبه 04 تیر 92)

  15. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 13 مرداد 92 [ 22:09]
    تاریخ عضویت
    1392-4-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    127
    سطح
    2
    Points: 127, Level: 2
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 7 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شوکا نمایش پست ها


    کاش کمی تحقیق میکردین

    شما که اون دختر اولی رو دوست داشتین چرا به خواستگاری همون دختر اولی نرفتین؟؟!!!

    یه چیز دیگه این مشکلی که از همسرتون میگین (نمیتونه 30 تا هزارتومنی بشمره) ولی شما خودتون با لیسانس مهندسی ،کلی غلط املایی داشتین که!!!
    تحقیق می کردم!روزی چند بار خودم را سرزنش می کنم
    شرمنده بابت غلط های املایی تازه خط خوبی هم ندارم من منکر نواقص و کاستی های خودم نیستم منکر خوبی های خانمم هم نیستم مثلا اون هم خط قشنگی داره هم املای بهتر از من

    نقل قول نوشته اصلی توسط hamrahi نمایش پست ها
    اگه از من بپرسین میگم این حق شماست .. کسی از دنیای غیب برای شما تصمیم نگرفته تحت هیچ اجباری هم برای این ازدواج نبودید با عقل خودتون تصمیم گرفتید پس این حقتونه و اگه همین طوری که برای ازدواج تصمیم گرفتید به زندگیتون ادامه بدید مطمئن باشید تا چند ماه دیگه طلاق میگیرید و وضعیت از اینی که هست بدتر خواهد شد
    این حق منه که بخوام با خانواده ای زندگی کنم که روزی چند باز توی خونشون با هم دعوا می کنند!حق منه که پدر زنم مریض باشه!ببخشید روز روشن کسی نمیگه ماست من ترشه چه برسه شب خواستگاری!(به هر حال بابت جواب و راهنمایی هات ممنونم)
    نقل قول نوشته اصلی توسط بالهای صداقت نمایش پست ها
    سلام

    مشکلاتی که شما از همسرت مطرح کردی ، مثل اینکه نمی تواند 30 تا هزار تومنی را بشمارد، مشکلی نیست که حل نشود
    در خصوص پدر زن و مادر زن و خواهر زنت و مشکلاتی که عنوان کرده ای ، احساس شما طبیعی و قابل قبول هست ، اما این موارد را نمی توان مانعی برای داشتن یک آینده خوب دانست
    اما در خصوص اینکه شما قاطعیت در خصوص مسائل پیش آمده از خود نشان نمی دهید ، مشکلی است که می بایست حتما و سریع تر آن را برطرف کنید
    اینکه می گویید موقع محرمیت، غافلگیر شدید و قرار بود فقط صیغه محرمیت باشه نه عقد دائم ، شما می بایست حتما و حتما مخالفت خود را ابراز می کردید و قبول نمی کردید
    مساله بعدی آمیخته شدن چندین مسئله در زندگیتون هست .... توجه شما نسبت به کارتون ، عدم گذاشتن فرصت کافی و لازم جهت تحقیق و بررسی و بدست آوردن شناخت نسبت به همسرتون ، مشغولیت ذهنی در خصوص همسرتون که باعث شده شرکتتون ورشکست بشه و ....
    ببینید ، شما تصمیم صحیح و پیگیری را انجام می دهید ، اما نه در وقت مناسب !!!
    به همین خاطر سعی کنید کمی زندگیتون را سرو سامان بدهید
    کمی با خودتون خلوت کنید تا افسار زندگیتون بیاد دستتون ، این حق شما هست که زندگی خوب و موفقی را داشته باشید
    به همین خاطر برای کار ، ارتباط با همسر و برنامه ریزی برای ساخت زندگی تون ، وقت بگذارید و قدم به قدم مراحل را برای خود مشخص کنید تا بدانید کجا هستید و به کجا قرار هست که بروید

    شما از انعطاف و گذشت بالایی برخوردار هستید ، باهوش و دارای پشتکار هستید ، پس از حداقل های لازم برای شروع برخوردار هستید ،پس می توانید شروع خوبی را در پیش بگیرید
    مشکلاتی مثل ریاضی خانمم حل شدنیه :خب یعنی بعد این همه حالا من تازه بشینم به خانمم جمع و تفریق یاد بدم؟یعنی این شده تقدیر من!(من لجباز نیستم قبلا فنی حرفه ای تدریس داشتم ولی میترسم سر یاد دادن صبور نباشم حرفی بگم خانمم ناراحت بشه)
    "اما در خصوص اینکه شما قاطعیت در خصوص مسائل پیش آمده از خود نشان نمی دهید ، مشکلی است که می بایست حتما و سریع تر آن را برطرف کنید"
    تمام اطرافی ها و پزشکم هم میگه نسبت به مسائل حساس نباش خیلی ها میگن اینقدر فکرت را مشغول نکن بی خیال باش افسردگیت بدتر میشه(آش نخورده دهن سوخته!)
    "شما تصمیم صحیح و پیگیری را انجام می دهید ، اما نه در وقت مناسب !!!"
    منظور را نگرفتم بیشتر توضیح دهید(ممنونم)
    گاهی مواقع شرکت کارش خوب پیش میره و من میشینم دست روی دست میگذارم و نمیرم سر بزنم{دست و دلم به کار نمیره)گاهی هزار تا مشکل هست ولی یک آن اونقدر پر جنب و جوش میشم چنان کاری میکنم یک هفته ای اوضاع مالی و خدماتی شرکت از قبل هم بهتر میشه.کارمندام میگن گاهی از در دروازه بیرون نمیری گاهی از سوراخ سوزن بیرون میری!
    در ضمن توی شخصیت خودم بعد عقد به خاط اینکه مجبور بودم برای اینکه خانواده زنم و زنم حرفم را قبول کنند چند تا تغییر بدم تا حکومت استبدادی بشه!ولی نمی تونم برشون گردنم {گوشم از نصیحت دوستانم پره}
    1-خندیدن یادم رفت(یادمه هر بار که به هرکی از اونا خندیدم از خنده و خوشحالیم سو استفاده کردند(بلاخص مادر زن).
    2-اخم ،عصبانت (دو سلاح خیلی خوب که تونستم کلی رفتار های غلط خانمم و خانوادش را تغییر بدم
    (خودم معتقدم هم سخته و هم شک دارم اوضاع مثل قبل خراب بشه)


    - - - Updated - - -

  16. 2 کاربر از پست مفید کاپیتان تشکرکرده اند .

    کامران (سه شنبه 04 تیر 92), شوکا (سه شنبه 04 تیر 92)

  17. #9
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    خب الان از تقدیرت ناراحتی ؟
    شما هیچ تحقیقی نکردی خب اون بنده خداها که گناهی ندارن شما میخواهید رفتارهاشون مورد علاقه شما باشه ؟؟
    شما باید درک کنید که هرکاری عواقبی داره
    خیلی راحت دوست دخترتون رو کنار گذاشتید در صورتی که می تونستید براش وقت بیشتری بذارید البته من نمی گم خیلی خوب بود شاید اون هم در خانوادش مشکلاتی داشت
    خیلی راحت یک نفر دیگه رو انتخاب کردید و تازه بعد از ازدواج داری نقدش میکنی
    تحقیق و سختگیری برای قبل از ازدواجه بعدش آدم باید خیلی گذشت داشته باشه و با تمام وجود مسئولیت همه چی رو بپذیره و با تمام وجود تلاش کنه
    شما باید شرکتت رو خیلی خوب اداره کنی و به جاهای عالی برسونی
    مسئولیت خیلی ها با شماست کارمنداتون همسرتون
    با صحبت مشکلاتتون رو حل کنید نه با اخم و عصبانیت
    اگر با حرف زدن نمی تونید حلش کنید بیشتر رو خودتون کار کنید
    دنبال آسونترین راه که همون عصبانیت و قهر کردنه نباشید
    باید وفت بذارید
    هر چیزی که زیباست و لذت بخشه حتما براش وقت گذاشته شده
    زندگیتون رو زیبا و لذتبخش کنید
    افراد بی سواد زیادی هستند که واقعا احساس خوشبختی می کنند
    و افراد تحصیلکرده زیادی که شکست خوردند
    پس تحصیلات هرگز ملاک خوشبختی نبوده و نیست

  18. کاربر روبرو از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده است .

    tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92)

  19. #10
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    آقای کاپیتان،

    به همسرت نمی تونی ریاضی یاد بدی. امتحان ریاضی نداره که بشینی باهاش کار کنی.
    مهارتهای بیسیک ریاضی چیزی نیست که کسی در 20 سالگی ندونه، مگر این که کلا در این مورد بی استعداد باشه که اون هم با آموزش در این سن حل نمی شه.
    همسرت می تونه با تمرکز و تمرین کمی در کاربرد حساب در زندگی روزمره بهتر بشه.

    اما همسرت در یک چیز دیگه از شما بهتره. مهارتهای ارتباطی.
    اون بود که شما را پیدا کرد، ازتون درخواست ازدواج کرد و این رابطه را در کوتاهترین زمان ممکن به سمتی که می خواست هدایت کرد.
    حالا هم باید نگران باشه که همسر من در این زمینه بی استعداده و ممکنه فردا همین طوری در روابطش اغفال بشه ;)
    ویرایش توسط شیدا. : سه شنبه 04 تیر 92 در ساعت 02:52

  20. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    asemani (سه شنبه 04 تیر 92), saraamini (سه شنبه 18 تیر 92), she (سه شنبه 04 تیر 92), tamanaye man (چهارشنبه 19 تیر 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 فروردین 93, 08:09
  2. من نفرت انگیزم
    توسط shilaa در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 بهمن 92, 15:14
  3. هدف و انگیزه؟!!؟از کجا بیارم؟!؟
    توسط tanin-91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 دی 92, 21:16
  4. خیلی تنهام انگیزه ای واسه بودن ندارم
    توسط مرمر تنها در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 09 آذر 92, 18:44
  5. مردایی که می گن دختر باید ریزه میزه و کوچولو باشه ،دروغ می گن؟؟؟؟
    توسط نازنین آریایی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 55
    آخرين نوشته: پنجشنبه 01 تیر 91, 16:44

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:02 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.