به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 29
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array

    پشیمانی بعد ار عقد2

    سلام.من همون ویداهستم که قبلا در صفحه زیر صحبت کرده بودم

    http://www.hamdardi.net/thread-23837.html

    رمز عبورم هرکارکردم وارد نشد.مجبور شدم با اسم جدید بیام.خواهش میکنم اول اون صفحه رو بخونین و بعد هم از افراد با تجربه می خوام راه درست رو پیش روم بذارم. خسته شدم از در به در دنبال راه حل رفتن.

    الان یه سال از عقدم گذشت. حوادث بعد از ماه پنجم عقدم رو بهتون میگم.
    بعد از اون باز هم پیش یه دکتر هومیوپاتی رفتم.اون گفت باید یه مدت درمان بشی.تو یه آدمی هستی که ارادت در سطح تمایلاتت و خواسته هات نیست.و الان اگه طلاق هم بگیری ممکنه باز پشیمون بشی.
    بعد از اون دوسری داروهاش رومصرف کردم ولی هم تاثیرزیادی ندیدم و هم اینکه اون دکتر درشهر دیگه بود و من نیاز داشتم که دردسترسم باشه وباهاش صحبت کنم.ولی این دکتر زیاداهل صحبت نبود. من می خواستم یکی باشهکه بشینه همه حرفامو گوش بده و موشکافی کنه که دردمن چیه.خلاصه اوونم رها کردم.تو این مدت شوهرم با یه سری کارها در حقم محبت می کردو من از یه طرف سردشدنام بهش رو داشتم و از یه طرف دلم می سوختکه انقد داره تحمل می کنه.به خودم می گفتم خونوادم بااین کارشون چه بدی بزرگی در حق هردومون کردن.کاش به من دل نبسته بود.کاش به هم زده بودم ..رفتم پیش یه روانشناس.بهم یه قرص داد ومنو به یه مشاور معرفی کرد. یه مدت قرص خوردم.تو این مدت باشوهرم هم بهتر شده بودم.هم فرصو رها کردم و هم پیش مشاور نرفتم.تااینکه باز بعد از یه ماه همه اون حالتها وپشیمونی هام برگشت.البته نسبت به شش ماه اول ازدواجم خیلی بهتربودم و فک کنم به خاطز محبت های شوهرم بود ولی بازم روزی هزاربار دوران نامزدیم رو واسه خودم مرور می کردم.اینکه از مراسم عقدم لذتی که باید رو نبردم.چرا منم نباید مثل خیلیالذت روزها و ماههای ابتدایی بعد از عقد رو داشته باشم.اینکه چقد همیشه فکر می کردم مسافرتهای بعد از عقد بهم خوش می گذره.چه کارهای خاصی که نقشه کشیده بودم واسه این دوران انجام بدم.چرا باید یه روز خوب باشم و یه روز یه جور دیگه..رفتم پیش مشاور.کارخاصی نکرد. دوجلسه با خودم حرف زد.جلسه سوم و چهارم باز من باشوهرم خوب شده بودم.واسه همین مشاور فقط یه تست شخصیت از هردومون گرفت و یه سری توصیه کردو گفت برین. و این وسط فقط پوا الکی دادم. باز یه ماه خوب بودم و سرمسئله دیگه ای باز سرد شدم. رفتم پیش یه روانکاو.اونم قرص روانپزشک قبلی رو داد و نظرش این بود که سری درگیزی های فکریت رو باید با این درمان کنیم و بعد هم دوازده جلسه مشاوره بیای که هزینه اش یکم بالا میشه.من باز قرصو مصرف کردم وچون باز باشوهرم خوب شده بودم ولش کردم. بعد از یه مدت باز به هم خوردگی ورفتن پیش اون برای مشاور. رفتم و گفت باز باید قرص بخوری و واسه تغییر شخصیت دوسال بیای پیشم. و فعلا طلاق هم نگیر.
    دوروز قبل از عید سر مسائل و بدی هایی که این یه سال دیده بودم و توقعاتم دعوا کردم و یه هفته هست که همو ندیدیم و این دفعه اون گفته دیگه من جلونمیام و خودت باید بیای جلو.
    دیگه خسته شدم.احساس قربانی بودن دارم.قربانی بی محلی خونوادم دردوران نامزدی. تنها راه حل رو برگشت به گذشته می دونم.
    الان دیگه منم کمی بهش علاقه دارم.برعکس ماههای اول که حتی دوستتدارم هم بهش نمیگفتم.
    از طرفی می گم اگه جدا بشم دیگه اون موقعیتهای اول که من می پسندیدم واسم میان؟
    اگه جدا نشم این فکرها که موقعیت های بهتر رو داشتم و با کسی ازدواج کردم که انتخاب بقیه بود رو چکار کنم؟
    بعدها پشیمون نشم که کاش ادامه نداده بودم؟
    یا اگه جداشدم پشیمون نشم که اون دوسم داشت و پسرخوبی بود؟
    شش ماه دوم نسبت به شش ماه اول خیلی بهتر بودم ولی بازم هرازگاهی سردیها رو داشتم. هرچندکمتر بود
    خسته شدم.از خونوادم بدم میاد.ازخودم بیشتر.چرا چنین کاری کردم؟یک سال عقد کردم .شوهرم هم واسم خیلی کارا کرد ولی من اون لذت کافی رو نداشتم.خدایاااااا......
    از دمدمی بودن خودم،سست بودنم،درگیری های فکریم،خراب شدن زندگیم،ویرانی آرزوهام،......خسته شدم
    گرونی ها و بالارفتن مخارج زندگی هم که امید به زندگی ها روکمتر کرده
    با این همه درگیری های ذهنی چیکار کنم
    جدایی یا ادامه؟؟؟؟؟



  2. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 14 تیر 92 [ 15:54]
    تاریخ عضویت
    1390-3-21
    نوشته ها
    124
    امتیاز
    1,577
    سطح
    22
    Points: 1,577, Level: 22
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    478

    تشکرشده 487 در 116 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام ویدا جان

    برای برطرف شدن مشکلت زمان لازمه. همینطور که میبینی در شش ماه دوم نسبت به شش ماه اول خیلی بهتر بودی. در واقع محبت های همسرت داره به تدریج یخ قلبت رو باز میکنه.
    اما نکته ای که باید بهش توجه کنی اینه که سعی کنی دعواها و تنش ها رو به حداقل برسونی.

    سعی کن از موقعیت های که دعواتون میشه پرهیز کنی.

    توقعاتت رو هم کمتر کن.

    انتظار نداشته باش یه دفعه عاشق بشی! با همین محبت کمی که داری ادامه بده. آهسته اما پیوسته.

  3. 5 کاربر از پست مفید آزرمیدخت تشکرکرده اند .

    asal-v (شنبه 03 فروردین 92), roze sepid (شنبه 03 فروردین 92), sanjab (یکشنبه 04 فروردین 92), کامران (یکشنبه 04 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  4. #3
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 فروردین 98 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1391-9-10
    نوشته ها
    485
    امتیاز
    9,513
    سطح
    65
    Points: 9,513, Level: 65
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 137
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,478

    تشکرشده 1,276 در 407 پست

    Rep Power
    73
    Array
    سلام
    جالبه که مشکل شما چقد شبیه مشکلیه که آقای mohammad2012 دارن. حتما تاپیکای ایشونو بخونین تا یکم حس و حال همسرتونو درک کنین. مطمئنا اگه الان همسرتون جای شما مشکلشو گفته بود بهشون میگفتم که این دفعه اصلا کوتاه نیان و بذارن که این خانوم یه بار برای همیشه تکلیف زندگی خودش و شما رو معلوم کنه! راستش اصلا شما رو درک نمیکنم. اینکه چطور توی مهمترین تصمیم زندگیتون انقد منفعل بودین؟! فقط میخوام یادآوری کنم که شما نسبت به تصمیماتون مسئولید. اونم تصمیمی که فقط برای زندگی خودتون نبود. این آقا اگه حتی 10 درصد معیارای شما رو نداشته باشه الان همسر شماست و شما باید بهش متعهد باشین. فکر کردن به خواستگارایی که قبلا داشتین یا در آینده میتونین داشته باشین یه جور خیانته.حواستون هست؟؟؟ پس یه ذره برای زندگیتون تلاش کنین! این همه پیش مشاور و روانشناسو رفتنو ادامه ندادن یعنی چی؟ انقد دوس داشتن آدمی که شما رو دوس داره و براتون هرکاری میکنه سخته؟؟ این فکرو که با جدا شدن از ایشون خواستگارای با شرایط خیلی بهتر پشت درتون صف میکشنو از سرتون کامل بیرون کنین. شما اون موقع یه زن مطلقه ای که خودبخود باید از خیلی از معیارات برای ازدواج کوتاه بیای!

  5. 4 کاربر از پست مفید sara 65 تشکرکرده اند .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92), کامران (یکشنبه 04 فروردین 92), یکی مثل شما (یکشنبه 25 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم شما ساعتهایی که همسرتون منزل نیستند خیلی به درون خودتون نگاه میکنید و احساساتتون را بررسی میکنید! این خیلی کار اشتباهیه و این عدم ثبات از همین کارتون بوجود میاد. توصیه میکنم وقتی همسرتون بیرونه با ورزش و مطالعه و کلاس های گوناگون رفتن به ذهنتون اجازه تحلیل بیخودی ندید! شما در حال حاضر در کنار هیچکسی به اون لذتها و خوشبختیها نمیرسید چون مشکل در فکر شما و همراه شماست!
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  7. 6 کاربر از پست مفید کامران تشکرکرده اند .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92), rozaneh (دوشنبه 05 فروردین 92), she (دوشنبه 26 فروردین 92), sookoot (دوشنبه 05 فروردین 92), نیلا (دوشنبه 20 خرداد 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از حرفاتون
    با حرفاتون موافقم
    ولي نميدونم چرا الان قبول ميكنم و باهاش خوب ميشم و باز بعد از يه مدت شديد بهم مي ريزم. مخصوصا وقتي در بين كساني قرار مي گيرم كه از ازدواج بد ميگن.يا سنشون از من بالاتره و مجردن و كلي هم شرط و شروط واسه ويژگي هاي همسرشون دارن كه من نديد گرفته ام.
    حتي در مورد افراد متاهل هم همين موضوع هست.اينكه زندگي متاهلي چه دردسرا و سختي هايي داره واسشون. مسائل شوهر و بچه و ..اينكه بعد از يه مدت شوهر ديگه مثل قبل دوستت نداره و زندگي سردتر ميشه و ...
    يا وقتي يه اتفاقي مثل يه مريضي يا تصادف يا ..واسه همسرم ميفته،ميگم چرا خودمو به دردسر انداختم؟ و..
    به طوركلي اينكه حرفاي منفي ديگران چه از افراد مجرد و چه از افراد متاهل رو تاحدي تحمل ميكنم ولي بعد از اون به هم ميريزم.

  9. #6
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    سلام
    چرا باید بین این آدمها بری؟ شما الان دیگه یک تعهد داری و هر کسی یا هر چیزی با هر حرفی که نباید شما رو نسبت به رابطه و تعهدتون دلسرد کنه همه که عین هم فکر نمیکنن با شرط و شروط زیاد که همسر خوب پیدا نمیشه
    بیخیالی طی کنین زندگی که این فکرا نیست خوب وقتی ازدواج کردین نمی دونستین که ازدواج سختی داره بچه داره مشکلات داره گرونی داره دعوا داره حرف و حدیث داره گاهی زد و خورد داره گاهی شوخی داره گاهی لحظات خیلی شاد داره آدمو از فکر و خیال و تنهایی در میاره صدای یه نوزاد خودش واسه بعضیا مثل من دلگرمیه . خیلی سخت میگیرید زندگی رو. با این دید شما که اصلا آدما نباید زندگی کنن!!!
    کمی سهل تر بگیرید زندگی رو. شاد باشین
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  10. 3 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92), کامران (دوشنبه 19 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  11. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 اردیبهشت 93 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1389-6-08
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    2,981
    سطح
    33
    Points: 2,981, Level: 33
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    227

    تشکرشده 409 در 163 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asal-v نمایش پست ها
    سلام.من همون ویداهستم که قبلا در صفحه زیر صحبت کرده بودم

    http://www.hamdardi.net/thread-23837.html


    ..رفتم پیش یه روانشناس.بهم یه قرص داد ومنو به یه مشاور معرفی کرد. یه مدت قرص خوردم.تو این مدت باشوهرم هم بهتر شده بودم.هم فرصو رها کردم و هم پیش مشاور نرفتم.تااینکه باز بعد از یه ماه همه اون حالتها وپشیمونی هام برگشت.
    رفتم پیش مشاور.کارخاصی نکرد. دوجلسه با خودم حرف زد.جلسه سوم و چهارم باز من باشوهرم خوب شده بودم.واسه همین مشاور فقط یه تست شخصیت از هردومون گرفت و یه سری توصیه کردو گفت برین. و این وسط فقط پوا الکی دادم. باز یه ماه خوب بودم و سرمسئله دیگه ای باز سرد شدم. ...

    رفتم پیش یه روانکاو.اونم قرص روانپزشک قبلی رو داد و نظرش این بود که سری درگیزی های فکریت رو باید با این درمان کنیم و بعد هم دوازده جلسه مشاوره بیای که هزینه اش یکم بالا میشه.من باز قرصو مصرف کردم وچون باز باشوهرم خوب شده بودم ولش کردم....

    بعد از یه مدت باز به هم خوردگی ورفتن پیش اون برای مشاور. رفتم و گفت باز باید قرص بخوری و واسه تغییر شخصیت دوسال بیای پیشم. و فعلا طلاق هم نگیر.


    شما سه بار به روانپزشک و روانکاو مراجعه کردید ، بعد از دیده شدن نشانه های بهبود روند درمان رو نیمه کاره رها کردید و دوباره دچار مشکل شدید. به نظر خودتون باید چکار کنین؟

  12. 6 کاربر از پست مفید samanis تشکرکرده اند .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92), meinoush (دوشنبه 05 فروردین 92), Sinéad (دوشنبه 05 فروردین 92), نیلا (دوشنبه 20 خرداد 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92), صبا_2009 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  13. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 23:20]
    تاریخ عضویت
    1391-5-03
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    2,350
    سطح
    29
    Points: 2,350, Level: 29
    Level completed: 34%, Points required for next Level: 100
    Overall activity: 22.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    10

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    samanis عزيز
    من در هركدام از موارد بالا به يك يا چنددليل از موارد ذيل اين روند رو ادامه ندادم:
    1- احساس ميكردم ديگه تونستم بامسئله كنار بيام و نيازي به دارو ندارم
    2- احساس مي كردم اون دارو باعث شده نسبت به مسائل بي خيال باشم(داروي اولين روان پزشك اين اثر رو داشت)
    3- استفاده از دارو و گذراندن دوره حداقل چهارماهه درمان باعث ميشه وقتم هدر بره و اگه راه درست جدايي باشه چهارماه به مدت عقدم افزوده شده
    4-شش ماه دوم كه شوهرم از دكتر رفتن من مطلع شده بود بهم مي گفت خودت رو به اين داروها معتاد نكن
    5-فكر ميكردم تازمانيكه اين دارو رو مصرف كنم خوب هستم و بعد از قطعشون باز حالتهام برمي گرده و دوست نداشتم تا ابد داروي شيميايي بخورم
    6-به نظرم مصرف اين دارو ها فقط پاك كردن صورت مسئله بود نه حل مسئله.به نظر من مشكلم بايد با صحبت و درونكاوي من حل بشه.چون خودمم يه موقع هايي ميمونم واقعا چرا اين كارها رو انجام دادم.در ابتدا رفتار منفعل براي مهمترين تصميم زندگيم وحالا اين واكنش ها..

    roozaneh عزيز
    اين آدمها خواه ناخواه در اطرافم هستن.كلاس ورزش.كلاس زبان.محيط كار.اگه بخوام در ميونشون نباشم بايد تمام اينها رو كنار بذارم.
    راستي به نظر خود شما سختيش بيشتره يا خوشيش؟؟

  14. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 12 اردیبهشت 93 [ 15:23]
    تاریخ عضویت
    1389-6-08
    نوشته ها
    231
    امتیاز
    2,981
    سطح
    33
    Points: 2,981, Level: 33
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 69
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    227

    تشکرشده 409 در 163 پست

    Rep Power
    37
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط asal-v نمایش پست ها
    samanis عزيز
    من در هركدام از موارد بالا به يك يا چنددليل از موارد ذيل اين روند رو ادامه ندادم:
    1- احساس ميكردم ديگه تونستم بامسئله كنار بيام و نيازي به دارو ندارم
    2- احساس مي كردم اون دارو باعث شده نسبت به مسائل بي خيال باشم(داروي اولين روان پزشك اين اثر رو داشت)
    3- استفاده از دارو و گذراندن دوره حداقل چهارماهه درمان باعث ميشه وقتم هدر بره و اگه راه درست جدايي باشه چهارماه به مدت عقدم افزوده شده
    4-شش ماه دوم كه شوهرم از دكتر رفتن من مطلع شده بود بهم مي گفت خودت رو به اين داروها معتاد نكن
    5-فكر ميكردم تازمانيكه اين دارو رو مصرف كنم خوب هستم و بعد از قطعشون باز حالتهام برمي گرده و دوست نداشتم تا ابد داروي شيميايي بخورم
    6-به نظرم مصرف اين دارو ها فقط پاك كردن صورت مسئله بود نه حل مسئله.به نظر من مشكلم بايد با صحبت و درونكاوي من حل بشه.چون خودمم يه موقع هايي ميمونم واقعا چرا اين كارها رو انجام دادم.در ابتدا رفتار منفعل براي مهمترين تصميم زندگيم وحالا اين واكنش ها..
    دوست عزیز نه شما ، نه همسرتون و نه من اجازه نداریم خود به خود داروهارو و درمان رو قطع کنیم. شیوه درمان شما ( که گمان میکنم دچار اختلال دو قطبی باشید) باید طبق نظر پزشکتون آغاز بشه ، ادامه پیدا کنه و به انتها برسه. باور کنین که راه حل مشکلات شما در مطب روانپزشک یا روانکاو پیدا میشه نه اینجا.
    در مورد بیماری دو قطبی اینجا رو بخونین اختلال دوقطبی - ویکی‌پدیا.

  15. 4 کاربر از پست مفید samanis تشکرکرده اند .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92), sookoot (دوشنبه 05 فروردین 92), باران بهاری11 (دوشنبه 05 فروردین 92), صبا_2009 (دوشنبه 05 فروردین 92)

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 04 دی 99 [ 14:51]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    نوشته ها
    64
    امتیاز
    7,438
    سطح
    57
    Points: 7,438, Level: 57
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 112
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second Class5000 Experience Points
    تشکرها
    531

    تشکرشده 81 در 42 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز

    من تاپیکهاتون را خوندم

    نمی دونم درسته یا نه فقط احساسمون می گم ... فکر می کنم یج.رایی دارین بخاطر خانواده اتون یجورایی با خودتون لج می کنید ... بنظرم تو نا خود آگاهتون تا حدی

    علاقه ای نسبت به این آقا داشتین ... مشکل شما را من متوجه نشدم !!!!!!! از چی ناراضیین ؟؟؟؟/ از اینکه خانواده اتون رک نبودن ؟؟؟؟؟؟// از این که شما خواستگارای

    بهتری داشتین ؟؟؟؟؟؟؟؟/ از چه لحاظی ؟؟؟؟؟/ از لحاظ ظاهری ؟؟؟؟؟؟/ فقط مشکل شما اینه ؟؟؟؟؟؟/ بنظرم تنها کسی که می تونه به شما کمک کنه فقط " خوووووووودتونید "

    عزیزم بدون توجه به خواستگاراتون ... بدون توجه به اینکه نظر خانواده اتون بوده و برای اثبات حرفتون ..... بیاین تمام معیارای خوبی که همسرتون داره را بنویسید ... ببینید شما چی می خواین ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ببینید نه آینده خودتون را خراب کنید نه آینده ی ایشون را .. تصمیم درست بگیرین و همه چی با گفت و گو حل می شه ..


    عزیزم فرصت ها و لحظه هاتون را با ناراحتی از دست ندین .... ببینید واقعا چی تو دلتون آزارتون می ده حداقل با خودتون رک باشین اونوقت می تونید نتیجه بگیرید ...

    موفق باشید


  17. کاربر روبرو از پست مفید sookoot تشکرکرده است .

    asal-v (یکشنبه 11 فروردین 92)


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:50 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.