سلام دوستان
من حدود 5 ماهی میشه که ازدواج کردم خودم 22 و شوهرم 23 سالشه
خب ماهم مث همه ی زن و شوهرایی که تازه زندگیشون رو شروع کردن مشکلایی داریم
اما خب بعضیاشون واقعا برام آزار دهنده است . میدونم که ممکنه فقط یه حساسیت باشه اما هیچ جوری نمیتونم از خودم دورش کنم
همسرم و خواهرش وابستگی و علاقه ی بدی به هم دارن . خونه ای که همسرم خریده خواهرش هم اومده واحد کناریش رو خریده . خواهرش ازش بزرگتره و دوساله ازدواج کرده
الان چندماهیه که حامله شده و حساسیتای من بیشتر شده . همسرم و خونوادش یه جوری به این دختر میرسن که انگار فقط همین یکی تو دنیا حامله شده و شق القمر کرده!
از بیرون که میایم خونه دم درشون رو نگاه میکنه اگه کفشای شوهرش نبود میگه آخی تنهاست! یه جوری میگه انگار که بچه شیرخواره تنها مونده . خب منم گاها پیش میاد تنها بمونم تو خونه تا شوهرم بیاد مگه چی میشه؟
میره هویج یا پرتقال میخره میاره اب میگیره میبره براش به منم میگه برا تو هم آب میگیرما!
هر روز میره سرش میزنه . انگار چه خبره حالا
ضمن اینکه آبجی جونشون هیچ سختی به خودش راه نمیده شام و ناهار که خونه مامان جونشه . از وقتی هم که ما ازدواج کردیم یه شام یا ناهار نگفت بریم اونجا .
انقدر که این بشر غصه ی آبجیش رو میخوره غصه کسیو نمیخوره
کم مونده بره قرضاشونم بده!
این رفتارش منو واقعا آزار میده چیکار کنم بتونم باهاش کنار بیام؟
یکی دیگه از مسائلی که آزارم میده اینه که شوهرم هرجا بخواد بره خونوادش هم باید باهاش باشن
عید بخوایم بریم عید دیدنی باید باهم بریم
بخوایم اجیل بخریم باید باهم باشیم
بخوایم بریم مسافرت باید باهم باشیم
من دوس ندارم مسافرت رفتنامون باهم باشه اونم اینکه تو یه ماشین باشیم . دوست دارم خودم و خودش باشیم تا بهم خوش بگذره
مثلا عید پارسال با خونوادش رفتیم یزد منو نبرد هیچ جایی بگردونه چون خونوادش نمیومدن و نمیتونست بهشون بگه که ما میخوایم باهم بریم!
گاهی وقتا وابسنگی بیش از حدش کلافه ام میکنه
علاقه مندی ها (Bookmarks)