سلام.من تازه اینجا عضو شدم.اول بلد نبودم اصلا چه جوری میشه مطلب ارسال کرد.تازه بعد از چند روز موفق شدم.
و اما مشکل من
من یک ماه و نیمه با پسر خالم نامزد شدم.
اول که اومد خواستگاریم بهش جواب رد دادم.به هیچ وجه اصلا حاضر نبودم بهش حتی فکر کنم.
بعد از چند وقت دوباره اومد خواستگاریم.
خیلی با خودم کلنجار رفتم.همه میگفتن خوبه ،اما من بازم شک داشتم.
فاصله سنیمونم 9ساله،یکی از دلیلام اصلا همین فاصله سنی بود.
واسم سخت بود انتخابش،میگن اگه طرف مقابلت 70 درصد معیاراتو داشته باشه بقیش حله،بهش حسی نداشتم اما خب قبولش کردم.گفتم حتما حسه به وجود میاد.
تو این مدت مرتب زنگ میزد و دوس داشت زیاد صحبت کنیم،همش میخواست جلو جلو از آینده حرف بزنیم،اما من دوس نداشتم .بش گفتم هر چیزی به موقش،اما میگفت نه.
در مورد هر چیز کوچیکی یه ساعت توضیح میده،انگار که من بچم و نمیفهمم.حتی بعضی وقتی یه مسئله رو چندبار توضیح میده.(این باعث شد دوس نداشته باشم زیاد باش صحبت کنم،چون هر دفه میگه چیه دوس نداری صحبت کنیم؟چرا چیزی نمیگی؟یه موضوع بگو و...این حرفاش باعث میشه نخوام باش صحبت کنم)
اگه نتونم جوابش بدم دلخور میشه،میگه منو نمیخوای،دوسم نداری
من هر وقت خواستم دوسش داشته باشم ،یه سری رفتاراش نذاشت
مثلا همین یه هفته پیش بهم گفت ببین فلانی چه جوری صحبت میکنه(رسما از طرز حرف زدنم ایراد گرفت،درصورتی که برخوردم باش بد نبوده،اما باش زیاد راحت نیستم،چون هنوز محرم نیستیم)
یا بهم میگه چه بی ذوقی.
یه بار سایلنت بودمو چندبار زنگ زده بود متوجه نشدم،زنگ زد به گوشی مامانم گفت:گوشیت کجاست؟گفتم همینجا چه طور؟شروع کرد به داد زدن که چرا گوشیت سایلنته؟تو نمیخوای من بهت زنگ بزنم؟اصلا حالا که اینجوره بهت زنگ نمیزنم.تو میمیری از ناراحتی اگه بهت زنگ نزنم و از این حرفا.
توقعش خیلی بالاس.دوس داره اونجوری که اون میخواد باشم.
بهم میگه با من صحبت میکنی هی نخند.
باش شوخی میکنم جدی میگیره،حتما تهش باید بگم شوخی بودا،ببخشید.
طرز فکرش یه جورایی خیلی بزرگونس.نمیتونه بفهمه من خیلی ازش کوچیکترمو نمیتونم مثه اون باشم.
یه بار یه رفتار اشتباهی کردم،5 یا 6 بار به روم آورد با اینکه ازش عذرخواهی کردم.بهش گفتم این شیشمین باری بود که یاد آوردی کردیا،من که معذرت خواستم.
میگه:ااااااااااااااااااا، ادته؟
خیلی حالم گرفتس،فکر نمیکردم اینقد اخلاقش با من فرق داشته باشه،
با این کاراش بیشتر ازش ناراحت میشم،هی خواستم دوسش داشته باشم اما نشد
خودمو نفرین میکنم که قبولش کردم،حرف یه عمر زندگیه.دوس ندارم دو نفر بدبخت شن.
دیشب فقط 4ساعت گریه کردم.همش خودمو نفرین میکنم.میگم خره تو که یه بار گفتی نه.آخه چرا دوباره گفتی آره؟
حاضرم بمیرم اما زندگیم بدون دوس داشتن نباشه.
موندم چیکار کنم.ببخشید پستم طولانی شد.اما خیلی درگیرم،خیلی
ممنون میشم راهنماییم کنین.[/font][/size]
خیلی واسم مهمه که به این پست جواب داده بشه.به خدا تو بد وضعیم.وگرنه اصرار نمیکردم
بازم منتظر میمونم جوابمو بدین.میدونم نا امیدم نمیکنین.
البته امیدوارم ناامیدم نکنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)