سلام
من ۲ سال پیش واسه ادامه تحصیل به آمریکا اومدم. از همون وقت تو ذهنم بود که واسه ازدواج یه نفر تو ذهنم باش. یه نفر از هم کلاسیهم که خیلی مذهبی بود رو تو ذهنم بود که تقریبا خوب میشناختمش. قابل خروج از کشور واسه خواستگاری اقدام کردم اما جوابِ - شنیدم چون گفتم که واسه زندگی میخوام آمریکا بمونم. بعد از ۱ سال که اینجا بودم دوباره به فکرِ ازدواج افتادم . با همون خانم تماس برقرار کردم گفت خانوادش رو راضی میکنه . بعد از مدتی گفت خانوادش راضی هستن و قرار شد من برم ایران واسه مراسم. ایشون و خانوادش خیلی مذهبی هستن. وقتی ایران رفتن باز میخواستن واسه من شرط بزارن که من باید برگردم که خانم خانواده رو راضی کردن که هیچ شرطی نذارن. چون به من علاقمند بودن خیلی کمک کردن که وصلت سر بگیره. البته تو بحث هامون بارها باهم بحثِ مون میشد چون راجع به بعضی مسایلِ مذهبی تفاهم نداشتیم. ایشون خیلی مذهبی هستن و من مذهبی معمولی هستم.
۱ ماه بعد از عقد من از ایران رفتم و قرار شد سال بد عروسی بگیریم. چون ایشون دانشجو بودن و ۱ سال تا اتمامِ کارشناسی ارشدشون مونده بود.
بد که من اومدم آمریکا، بحث همون زیاد شد. رو مسایلِ مذهبی ، سیاسی ، ... بحث میکردیم و ایشون چون حرفای که من میزدم رو قبول نداشت عصبانی میشد و بحث با عصبانیتِ ایشون تموم میشد. الان که حدودا ۶ ماه میگذره از زمانِ اومدن من به آمریکا، ایشون یهو میگن پشیمون شدن . میگن ایشون اصلا از اومدن به آمریکا خوششون نمیومد و فقط چون فکر میکردن من فرد ِ ارزشی و مذهبی هستم میخواستن بیان آمریکا، حالا که دیدن من عوض شدم و یون مذهبی که ایشون میخواد نیستم ، دیگه انگیزه واسه اومدن به آمریکا ندارم . میگن من دل چرکین شدم . فکر میکنم اشتباه کردم . من باید با یه فردی که ایران بود و مثل خودم مذهبی بود ازدواج میکردم . هر چی من میگم بابا مگه شما نمیدونستی که من مذهبیم معمولی هست ، دیدگاههای سیاسی من رو ، اینکه خوب وقتی عدم محیط آاش عوض میشه خوب عوض میشه. ولی ایشون میگه من خواب بودم . نفهمیدم چطور شد. الان بیدار شدم. الان فهمیدم که اشتباه کردم. من همش الان ناراحتم که میخوام بیام آمریکا.
میگه به هر حال میتونیم اشتباه رو جبران کنیم. ما فقط عقد کردیم. الان میتونیم جدا بشیم و اسم همون هم از شناسنامهها پاک میشه. بعد میگن که شاید به ظاهر سخت باشه اما بعد از چند ماه عادی میشه.
هر چی هم من میگم بابا اینجا میشه حجاب داشت و مذهبی بود ، میگن که یون مذهبیهای اونجا رو من قبول ندارم . آدم وقتی آمریکا میره رفعه زده میشه. میگن به من باید قول بعدی که بعد از درس برمیگردی ایران که من گفتم اگه میخواستم حمصهین قولی بدم ۲ سال پیش میدادم.
خلاصه ایشون میگم الان دیر نشده، بیع جدا سهیم و شما هم بعد از چند وقت برو با یکی که مناسب باشه و بخواد آمریکا بمونه ازدواج کن و من هم با یکی که مثلِ خودم مذهبی باش و ایران زندگی کنه ازدواج میکنم.
به نظر شما چی کار کنم.
الان تصمیم گرفتیم که ۱ ماه باهم ارتباط نداشته باشیم که ایشون خوب فکر کنند.
من میتونم با صحبت کردن و وعده وعید راضیشون کنم که بیان آمریکا . چون احتمالا بعد از یه مدت دلشون تنگ میشه و بعد حاضر میشن که بیان (یادشون میره که قبلان گفتن به هیچ وجه آمریکا نمیان !) ولی میترسم که فردا که اومد آمریکا بهم بگه که من قبلان گفتم که خوشم نمیاد بیام و بیع جدا بشیم اما شما جدی نگرفتی. از این میترسم.
الان چندین بار بهم گفتم که من قبل از عقد چند بار ابراز کردم که از زندگی در آمریکا خوشم نمیاد اما شما جدی نگرفتی و چون من هم احساساتی شده بودم نفهمیدم و بله رو گفتم! میگن یون موقع جدی نگرفتی الان جدی بگیر. میگن ما الان جدا بشیم خیلی بهتره که بعد از عروسی جدا بشیم.
من چون دخترِ خیلی خوبی هستن از هر نظر دلم نمیاد. اما از این هم میترسم که ایشون فردا بگن کاش همون موقع جدا میشودیم. چون الان خیلی میگم کاش، کاش ...... و هی افسوس میخوره که چرا قبل از عقد جدی نگرفته و اشتباه کرده.
ایشون کلا از اینکه تو آمریکا ملت رفاه زده میشن ناراحت هست. میگن محیطش آدم رو دنیا زده میکنه و از آخرت میندازه.
اختلاف هامون هم بیشتر رو مسایلِ جزئی هست.
بعضی چیزای که ایشون روش مشکل داره: من موزیک گوش میدم و گاها هم صدای خانم، اگه خانم دستش رو دراز کنه دست میدم. با خانمها کلا راحت برخورد میکنم . یعنی اینطور نیستم که سرد و رسمی برخورد کنم. حتا دوستهای دارم که خانم هستند. گاها با بعضی دوستام که تو ایران میشناختمشون و الان خارج هستن چت میکنم و احوال پرس هستم. البته وقتی چت هم میکنم ممکنه شوخی هم بکنم ( در حالی که ایشون میگه تاا کاری نداری چرا باید با یه دختر چت کنی. اصلا چه لزومی داره که باهاش شوخی کنی) هر چند که من حتا چت که میکنم طرف رو با عنوانِ شما خطاب میکنم و ضمیرِ جمع به کار میبرم اما خوب عادت دارم که شوخی هم میکنم . در حدِ یه شوخیِ معمولی دوستانه. بعضی دوستم اینجا هستن که گاهان بار میرن واسه تفریح، ایشون میگن من ازشون خوشم نمیاد و دوس ندارم بهاشون رفت و آمد کنیم. من صورتم رو میتراشم . در مورد مسایل ِ سیاسی هم من مخالف هستم اما ایشون بسیار رو امام و رهبر حساس هستن. مورد دیگهای به ذهنم نمیرسد . البته ایشون هم خیلی مقید و مذهبی هستن.
یک خصلتِ من هم این هست که من زیاد حرف میزنم. واسه همین نمیتونم یه مطلب رو مخفی کنم. مثلا اگه یون روز یه کلیپ دیده باشم که یه چیزی رو ثابت کرده باش (سیاسی) حتما باید با یکی راجع بهش حرف بزنم . واسه همینم اختلافهای سیاسیمون گاها موجبِ دعوا میشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)