با سلام
با گذشت 65 روز از زندگی دوباره ام
یک هفته هست که زیر فشار هستم .
اصلا حال نوشتن هم ندارم . یه هفته اس میخوام بنویسم اما نمیشه .
اخ خسته ام .
خودم رو اروم میکنم باز استرس و ترس از جدایی آرومم نمیذاره .
تشکرشده 872 در 206 پست
با سلام
با گذشت 65 روز از زندگی دوباره ام
یک هفته هست که زیر فشار هستم .
اصلا حال نوشتن هم ندارم . یه هفته اس میخوام بنویسم اما نمیشه .
اخ خسته ام .
خودم رو اروم میکنم باز استرس و ترس از جدایی آرومم نمیذاره .
m25teh (پنجشنبه 08 اردیبهشت 90)
تشکرشده 4,222 در 1,018 پست
سلام m25teh ،برادر گلم
می تونین برامون بنویسی که تو این مدت چه اتفاقی افتاده ؟
شما تو این مدت نشون دادین که صبر ، آغاز موفقیت است
gole maryam (یکشنبه 04 اردیبهشت 90)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
چي شده احمد جان ؟ چرا خسته اي ؟
هر وقت آمادگي حرف زدن داشتي بيا و بنويس كه داستان از چه قرار است و مشكل چيست .
نگران نباش . تو مراحل سختي را با سربلندي پشت سر گذاشتي آقا .
با كمك هم از اين مرحله هم عبور مي كني . ما در كنارت هستيم .
بگو ببينم الان در حال حاضر مشكلت فقط استرس و ترس است ؟
ani (یکشنبه 04 اردیبهشت 90)
تشکرشده 4,928 در 1,071 پست
سلام برادر گرامی
البته من در جریان مشکل شما نیستم و طبعا مجاز به اظهار نظر هم نمی باشم.
اما یک نکته کلی را اگر اجازه بدهید بگویم؛
معمولا زن و شوهری که مشکلاتشان آنقدر حاد می شود که به مرحله طلاق می رسند، نباید انتظار داشت که به سرعت و در عرض یکی دو ماه همه چی عادی شده و گذشته کاملا به فراموشی سپرده شود.
چنین زندگی هایی در وهله اول نیاز به مسکن دارند. که زن و شوهر با استفاده از این مسکن بتوانند دردهایشان را فراموش کرده و بدون احساس درد تصمیم به بازسازی اشکالات رفتاری خودشان کنند.
خوب اثر هر مسکنی هم بالاخره از بین نی رود. و اگر صرفا بر مبنای آن زندگی ای بهبود یافته باشد، پرواضح است که با بی اثر شدن مسکن چه اتفاقی می افتد.
می بایست که در زمان آرامش مشکلات و علتها ریشه یابی شوند و بعد از پیدا شدن علت، با صبوری نسبت به اصلاح خود همت گذاشت و همه چیز را به زمان واگذار کزد.
مطمئنا گذر زمان مشکلات را حاد کرده که به مرحله درخواست جدایی رسیده، پس خود زمان می تواند آنرا حل کند.
سعی کنید صبور باشید.
هستی (یکشنبه 04 اردیبهشت 90)
تشکرشده 3,618 در 912 پست
احمد آقا خیلی دلم می خواست که توی این مدت از اتفاقاتی که بین شما و همسرتون افتاده خبر داشتم!
الان هم مثل گذشته می تونید از مسائلتون برامون بنویسید که با کمک هم و با تدبیر و قدرت تصمیم گیری و فکر شما با هم مشکلات رو حلش کنیم!
del (یکشنبه 04 اردیبهشت 90)
تشکرشده 14,121 در 2,560 پست
سلام
و چقدر خوب که تا به مشکل برخوردی سریع اومدی اینجا تا با همفکری دیگران بتونی از پس این مشکل بربیایی
جناب احمد آقا شما مشکل به اون بزرگی را پشت سر گذاشتی زندگی ات را دوباره ساختی
پس خوشحال و امیدوار باش که این مشکلات جزئی نمی تونه شما را مایوس کنه
این احساس شما رو من در اوایل حل مشکلم دقیقا لمس کردم
و چقدر احساس بدی هست
تاپیکی دارم به نام دانه که دقیقا گویای همین حس و حال هست ... حتما بخونش
راستی نمی خواهی بگویی چی شده؟
بالهای صداقت (پنجشنبه 08 اردیبهشت 90)
تشکرشده 872 در 206 پست
به نام خدا
سلام
در ابتدا بنده رو عفو كنيد كه دير خدمت رسيدم و مطمئنا دعا كرديد برام متشكرم . خدا رو شكر .
از ابتدا باور كرده بودم كه اين زندگي طوفان هاي وحشتناكي داره و حقيقتا ناخدايي كاربلد ميخواد براي همين ناخدا رو صبر انتخاب كردم .
با توجه به اينكه مطلب دانه رو كاملا خوندم دوست دارم كه بدون ريا و حذف انكار مطرح كنم تا انشالله عظمت طوفان ها لمس بشه .
لازم هست كه خيلي شكافته بشه بعضي موارد :
مروري به گذشته : يكي از شايعه هايي كه در طول جدايي يك سال و نيم بنده و خانمم اتفاق افتاد اين بود كه خواهر و مادر بنده ، در غياب بنده ، خانمم رو كتك زده و انداخته اند بيرون از منزل و همينطور بدون چادر و اينا در خيابان منتظر پدر شده و پدر رفته و آورده به منزل خودش .
و همينطور خاطرتون هست كه خانمم منكر اين مطلب شد و گفت از طرف ما گفته نشده و حتي همه كساني كه اين مطلب رو گفته اند رو به لعن و نفرين كشيد و حتي خواست تا رو در رو از حق خودش دفاع كنه .
و البته اين رو بنده پذيرفتم كه « قبول ، شما نگفتي ولي پدرت شايد گفته ؟ »
به هر شكل و هر طريقي براي ادامه لازم بود كه خانمم رو برگردونم به منزل و اگر مشكلي هم هست در زير يك سقف به حل و فصل آن بپردازيم .
اين كار هم شكل گرفت و ما در تاريخ 1 اسفند برگشتيم به منزل .
مسئله شغلي همسر بنده بود كه به مرور زمان با رفتن به سركار همسرم ، بنده هضم ميكردم و قبول كردم كه خيله خب بره سر كار مشكلي نيست .
اما طوفان هايي كه شكل گرفت : در مشاوره ها كاملا مطرح شده بود كه اقا و خانم محترم دقت داشته باشيد كه فكر نكنيد داريد بر ميگرديد سر زندگي گل و بلبل و خوشي هاي قبلي هست و همه چيز به حال خودش هست .
بايد تلاش كنيد و زحمت بكشيد و در واقع بحران هست و بايد مديريت كنيد اين شرايط رو .
مبحث گروه باز شد و همونطور كه آني گرانقدر گفته بودن مطرح كردم و ادامه ماجرا . جالب اينكه در ابتدا همه اينها پذيرفتني بود از هر دو طرف .
طبق توافقي كه شد قرار شد ما جدا زندگي كنيم و خانمم البته با اينكه در واحد طبقه سوم هستيم اما با خانواده من رفت و آمدي نداشته باشه .(در مبحث خانواده عرض ميكنم علت رو )
سه روز گذشته بود كه من در چاپخانه بودم ، پدرخانمم زنگ زد و دعوت كرد براي شام (ساعت 7 شب ) من هم محترمانه گفتم خب الان كه نميرسم بيام انشالله يه روز ديگه ميام .
دو روز بعد كار رو تعطيل كردم و رفتم خونشون و البته با توجه به سابقه قبليشون كاملا ميدونستم كه قرار نيست كسي با من صحبت كنه و برخوردشون كاملا سرد و بد خواهد بود . اما قبلش به خانمم گفتم تو براي من عزيزي براي همين ميريم هر جور هم برخورد كنند مشكلي نيست .
به هر شكل رفتيم و اونجا خانمم دقيقا به من نگاه ميكرد و به رفتار بقيه و هنگامي كه اومديم بيرون اشك ريخت و گفت احمد از اينكه ميبينم خورد ميشي معذرت ميخوام و رفتارشون بد هست ميدونم ولي تحمل كن .
منم گفتم اي بابا بي خيال گريه براي چي هست . همين كه ميفهمي برام ارزشمند هست .
دفعه بعد هم همينطور و دفعه بعد هم همينطور اتفاق افتاد . معذرت خواهي هم كرد اما مشكل اينجا بود كه بعدا گفت خيلي پررو هستي ، بعد از يك سال توقع نداشته باش دور سرت بچرخن .
قبل از عيد جلسات مشاوره هم ادامه داشت و ما هر دو هفته يه بار ميرفتيم به مشاور .
يادم هست يك هفته قبل از عيد نوروز گفت : احمد ، تو و مشاور ميگفتيد بحران هست اما من هيچ بحراني نميبينم ، اين كجاش بحران هست ؟ و من گفتم دوتا حالت داره : يا من خيلي خوب مديريت كردم كه تو حسش نميكني يا واقعا هنوز به تو نرسيده .
عيد نوروز نزديك شد و مسئله اي به نام حقوق خانمم از طرف خودش مطرح شد . بيشتر كه صحبت كرد ديدم كه بله ، دوستي داره كه ميگه حقوقت رو با شوهرت در ميون بگذار و البته يه سري ديگه هم گفتن كه كلا بده شوهرت و از همين جهت به مشاور مطرح كرد اين درگيري خودش رو .
(البته به من هم گفت من گفتم اجباري نيست هر جور كه دوست داري انجام بده )
حال از ريز ماجراها بگذريم فقط خواستم گوشه اي از شروع نرم رو مطرح كرده باشم .
گذري به خانواده زن و شوهر :
خانواده بنده ، با توجه به مطرح كردن موضوع شايعه كه در بالا گفتم اينطور ميگن حرفشون رو : انتظار داشتيم در دعواي تو و زنت ، فقط به خودتون مربوط ميشد و چرا بايد در دعوايي كه به هيچ عنوان به ما مربوط نبود ، پاي ما و اسم ما رو هم خراب ميكرد ؟ آيا آبرويي كه از ما در فاميل برده رو ميتونه جمع كنه ؟
اون همه احترام گذاشتيم اون همه عزيز بود برامون ، حتي يه بي ادبي بهش نكرديم آيا واقعا حق ما اين بود ؟ ايرادي نداره كه اينطوري شده و ميخواد زندگيشو كنه ، اما عيبي نداره به ما هم فرصت بده تا بتونيم با اين قضيه كنار بياييم ، براي ما سخت هست كه بتونيم به همين راحتي بگذريم در حالي كه طرف حتي نميخواد معذرت خواهي كنه براي اشتباهش و انكار ميكنه همچين موضوعي رو . اصلا معلوم نيست دوباره بتونه زندگي كنه ، بذار يه مدت بگذره و ...
خانواده خانمم :
ما همچين شايعه اي نگفتيم و غلط كرده هر كس همچين حرفي رو زده ، ما ميخواهيم به خونه دخترمون رفت و آمد كنيم و دخترمون رو بياييم ببينيم و بريم . مگه ما عقلمون كمه كه با زندگي دخترمون بازي كنيم و ...
------
حالا در اين بين هر دو خانواده يكي كه خودش رو زخم خورده ميبينه و ديگري كه خودش رو محق ميدونه نه عيد به ديدن همديگه اقدام كردن نه تصميمي مبني بر اين قضيه دارن و همچنان ماجرا ادامه دارد .
-----
با اين موضوع ما رفتيم به سراغ مشاور :
با اين موضوع كه چند شب خانم بنده خواب خواهر و خانواده من رو ميديد اين موضوع ها سر باز كرد و گفت دلم براشون تنگ شده و ميخوام ببينمشون و اين حرفا رفتيم پيش مشاور و مطرح كرديم .
مشاور گفت ، اگر احمد ميگه با خانواده من رفت و آمد نكن ، بپذير و بگو چشم ، حتما يه چيزي حس ميكنه كه ميگه وقتش نيست . نميگم با خانواده خودت قطع كن اما به وقتش حتما اين طرف هم درست ميشه .
خانم بنده هم قبول كرد و بنده تصميم گرفتم كه عيد به ديدن خانواده من نريم .
خلاصه روز اول كه با هم بوديم و روز دوم هم شب رفتيم خونه پدرخانمم عيد ديدني .
روز سوم هم تا غروب خوب بود تا اينكه عصر من خواستم برم مغازه ، و خداحافظي هم كردم اما پايين گير كردم و نشد كه برم . نيم ساعت بعد برگشتم خونه خودم كه خانمم گفت برگشتي ، گفتم نه نشد برم ، نه گذاشت نه برداشت گفت دروغ گو و بالاخره قهر شروع شد .
روز سوم و چهارم قهر بود (به فرض خودش سكوت كرده بود ) . و روز پنجم هم تا غروب قهر بود ، غروب رفت خونه مادرش اونا رو ديد و برگشت اومد . (روز پنجم تولد من بود ـ برگشتني يه شيريني خريده بود اورده بود . از مغازه اومدم و ديدم ميخواد خوشحال باشه ولي نميتونه خب من هم كه روز تولدم طبق عادت سالهاي قبل زهرمارم شده بود تو خودم بودم . ساكت بودم . هديه اي داد به من گفت حيف كه تولدته نميخوام عصباني بشم . (دو سه باري تكرار كرد )
من هم نشستم و لم دادم و باز يه چيزايي گفتيم .
خلاصه دوباره آشتي كرديم و دو سه روزي باز هم خوب بوديم . بهش گفتم مرخصي نگير بقيه عيد رو چون احتمال داره حوصله ات سر بره بعد هم همش بگي چرا نرفتم سركار و الكي الكي مشكل پيش بياد ولي گفت نميخوام ازت دور باشم و دوست دارم خونه باشم . مرخصي گرفت و اتفاقا كلا هم درگير شديم باز . 9،10،11،12 باز هم حالت قهر داشتيم تا رسيديم به 13 .
خانم بنده در سالهاي قبل با 13 رفتن مخالف بود يا حالا با خانواده من نميخواست بره نميدونم . امثال هم كه قهر كرده بود و ميگفت حوصله مسخره بازي ها رو نداره .
ولي مثل اينكه پارسال رفته بودن بيرون خانوادگي و بهش خوش هم گذشته بود .
خلاصه خانواده من رفتن 13 به در و دعوت هم كردن اما خب من گفتم دور باشيم بهتره . الكي بحث جديد درست نميشه به اندازه كافي طوفان و امواج سنگين مياد به طرفم .
نشسته بوديم كه خانمم گفت پاشو بريم 13 به در گفتم نه نميخواد بخاطر من خودتو اذيت كني ، گفت نه خودمم ميخوام گفتم اوكي پاشو وسايل رو جمع كن بريم ، نماز خونديم و جمع كرديم رفتيم . گفتم بريم چيتگر ، اول راه گفت بريم خواهر و برادرمم ببريم ، به دو علت اينكار رو نكردم ، اولا ساعت 2 بعد از ظهر بود دوما ميخواستم خانمم بفه
m25teh (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 3,560 در 934 پست
احمد آقا من در شرایطی نیستم که براتون بنویسم، اوضاعم ناجوره
ولی نوشته هاتونو خوندم
این یه سال جدایی و اینکه اختلافتونو همه فهمیدن کار خودشو کرده و حالا دلخوری های این یه سال گذشته و شایعات مردم نمیذاره نهال عشق شما رشد کنه
خانومتون هم بعضا مقصره و شما هم ولی خوب معلومه هر دوتا زندگیتونو میخواین و اگر اشتباهی هم بکنید فوری پشیمون میشید
من پیشنهاد میکنم کلا مشکلتونو در چند خط خلاصه کنید که دوستان بتونن راحتتر نظرشونو بگن
این نیز بگذرد برادر من ...
نیلا (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 268 در 90 پست
برادر عزیز،
شاید من درست متوجه نشدم. اما الان که شما دارید با هم زندگی می کنید و مشکلات قبلی تا حد زیادی رفع شده اند، این رای دادگاه مگر مربوط به اختلافات قبلی شما نیست؟ خب خیلی راحت می رید و می گید که منصرف شده اید.
چقدر سخت می گیرید و چقدر جز به جز حرکات خانمتون را تحلیل می کنید.
در ضمن من فکر می کنم عید فرصت مناسبی بود برای آشتی دو خانواده یا حداقل آشتی خانمتان با خانواده شما. حال و هوای عید و فضای اون برای کنار گذاشتن کدورتها خیلی مناسبه. احتمال دلخوری و پیش اومدن حرف هم کمتره. کاش عید می رفتید دیدن خانواده تان و تمامش می کردید.
این فاصله زمانی زیاد هم خوب نیست.
به هرحال هم خانمتان و هم خانواده تان باید زودتر برگردند به شرایط عادی.
آراام (سه شنبه 06 اردیبهشت 90)
تشکرشده 16,567 در 3,447 پست
سلام احمد
خيلي طبيعي است اين اتفاقات .
تو بايد عاقل باشي و يادت نره كه قراره مردونه زندگي ات را مديريت كني .
اولا اين حرفهاي فاميلي كه تمامي نداره . حالا چرا ؟!
براي اينكه بالاخره اين حرف و حديثها بوده و همه تمبر درست و حسابي از اخلاف تو و خانمت جمع كردن . الان هم همگي به نوبه ي خود مشغول خرج كردن تمبرها هستند . حالا يا در قالب مظلوميت يا در حالت گردن كلفتي . اما هدف خرج كردن تمير و بازي راه انداختن است .
توصيه ي من به تو
ابدا به كسي فرصت نده كه تمبر جمع كرده اش را مثل يك آلبوم شروع كنه خرج كردن . كه اگر اولي را شل بگيري بقيه هم به مرور شروع مي كنند به رو كردن تمبرهاي جديد و يك آشوبي به راه مي افتد كه ديگر نمي تواني جمعش كني .
پس
در نطفه خفه كن داستان تمبر خرج كردن و رو به رو كشي و اين داستانها را كه قبلا هم بهت گفتم كه ابدا اجازه ي دخالت و حرف زدن از گذشته به كسي نده . هر چي بوده يك مشت خاك بريز روش و صلوات را بفرست . نه خانواده ي خودت و نه آنها .
اين مهم ترين اصلي است كه بايد روش متمركز باشي .
ani (چهارشنبه 07 اردیبهشت 90)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)