به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array

    درماندگی همیشگی ازروابط مادر وهمسرم

    سلام دوستان نماز روزه هاقبول.
    اگه میشه عنوانهای قبلیمو بخونین تا متوجه بشین چه مشکلاتی داشتم . همه چیز مثه قبله بااین تفاوت که شوهرم فوق العاده بداخلاق شده اگه ۵دقیقه خوانوادموبببینه کلی هم به اوناتیکه میندازه هم منو بیچاره میکنه. من باردارم ،مامانم وقتی فهمید بچه دختره خوشحال شدوبعد گف خداروشکر یه داماد گیر شوهرت میاد انشالا بدلش نباشه ودوسش نداشته باشه تاحال منو بفهمه خیلی دلم شکست ، حدود دوهفته مامانم پیش مابود بخاطر شرایطم واینقدر این دوهفته بخاطر مشکلات بین همسرم ومادرم بم سخت گدشت که هرشب خواب بدمیدیدم وفقط ارزو میکردم تنهاباشم. بچها خیلی ازحرفای شوهرت درباره بی مهری بی توجهی خانوادم درسته ازطرفی مامانم میگه داماد مورد علاقه من نیست برای همین نه محبت میکنن نه احترام میزارن هیچی .شوهرم هم انگار افسرده شده باهمه بدشده مخصوصا خانوادم خلاصه من تصمیم گرفتم چندماهی تنها توی یه خونه دیگه که داریم تنهازندکی کنم تا بچم بدنیابیاد بعد درباره زندگیم باشوهرم تصمیم بگیرم نطرتون چیه ؟. حتمامیگید چراباردارشدم قبلا اینقدر حاد نبودمشکل الان چندماهی بعد یه سری اتفاقات که اوضاع خیلی خراب شده وروزبروز بدترمیشه راستش ازهمشون کینه بدل دارم حس میکنم واقعا ازدواجم اشتباه بوده قبلا هم گفتم ازینکه دخترخوبی بودم برای خودم متاسفم که یه عمر دلم میخواس به خواسته مامانم رفتارکنم انگار زندگیمو باختم نه جوونی کردم نه خوشی کردم اینم ازازدواجم ،دقیقا حرف همسرم هم همینه من جوونی نکردم کارایییکه بقیه پسرامیکردم نکردم حقم این نبود برم توخانواده ایکه اینهمه بامن بدرفتاری وبی مهری کنن جونیم رفته عمرم رفته تنهام ادم که متاهل میشه میره سمت خانواده زنش ماتنهاترازقبل شدیم وازین حرفا ، دوستام فامیل هرکیو میبینم واقعا همین طورن ما خیلی بدشانس هستیم هردومون وانگار به بن بست رسیدیم

  2. کاربر روبرو از پست مفید عطریاس تشکرکرده است .

    maadar (شنبه 03 خرداد 99)

  3. #2
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    سلام، خونه تون رو ترک نکنید، اون خانه خالی رو بدید اجاره و پولش،رو پرستار بگیرید تا نیازی به کمک مادر نداشته باشید، ارتباط همسرتان رو با خانواده تون قطع کنید ، وبه همسرتان بگید که اگر شما و رابطه اش،با شما براش،مهمه دیگه درمورد خانواده تون با شما هیچ صحبتی نداشته باشه چه خوب چه بد، واگر هم صحبتی رو شروع کرد شما سکوت کنید ، گوش ندید و محل رو ترک کنید، خودتون به تنهایی با خانواده در ارتباط باشید و درمورد همسرتان و زندگی تون حتی یک کلمه با آنها صحبت نکنید و هروقت صحبتی را شروع کردند بلافاصله منزلشون رو ترک کنید، من از نوع کلامتان احساس کردم به مادرتان وابسته هستید ، اگر چنین هست سعی کنید وابستگی تون رو قطع کنید، موفق باشید

  4. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (یکشنبه 04 خرداد 99)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مادرعزیز ممنون از پاسخت
    شمافکر میکنید این مشکلات دلیلی واسه جدایی نیست؟اگه من باکس دیگه ای هم ازدواج کرده بودم همین بودزندگیم؟میدونم گناهه مخصوصااالان که بادردارم ولی خیلی به این فک میکنم که اگه با خاستگاردیگه ای ازدواج کرده بودم شایدالان خیلی خوشبخت بودم ازین فکر خیلی بهم میریزم کلاازاول بارداریم حال جسمی وروحیم بده دیگه بااین رفتارا ی همسرم وبقیه بدترم وهمش گریه میکنم. اخه زندگی یه طرفه خیلی بده واین همون چیزیه که شوهرم میگه چرامابایدتنهاباشیم چرابقیه اینقدرداماددوستن شمانه ومامجبوریم تنهاباشیم دقیقا من همینکارومیکنم شایدماهی یه بارم همونبینیم بجزهمون ۲هفته، شوهرم هم میگه وطیفه مادردختره همه مامانا به بجشون کمک میکنن مادرتوچرااینطوریه.واینکه درست گفتید خیلی بمادرم وابسته بودم بدون نظرش یه کیف هم نمیخریدم ونطرش برام مهم بود اول ازدواجم باهمسرم خیلی بدرفتاری میکردم بخاطر اینکه حرفای مامانم روم اثرداشت ولی بعدازدواج خودموخیلی جمع وجورکردم

  6. کاربر روبرو از پست مفید عطریاس تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (یکشنبه 04 خرداد 99)

  7. #4
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    شنبه 14 بهمن 02 [ 11:21]
    تاریخ عضویت
    1398-4-16
    نوشته ها
    1,559
    امتیاز
    27,432
    سطح
    98
    Points: 27,432, Level: 98
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 918
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveVeteranTagger Second Class25000 Experience Points
    تشکرها
    1,379

    تشکرشده 2,636 در 1,206 پست

    Rep Power
    291
    Array

    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    دیروز بامادرم بحثم شد اگه تاپیکامو بخونین متوجه میشین که اختلافم بااایشون سرچی هست اینکه همسرمو هنوز بعد ۵سال قبول نکرده اینکه همیشه بقیه روارجح میدونه انگار حسرت دنیارومیخوره وازین حرفا .
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    چندسال هست که مادرمو همسرم باهم مشکل دارن منم همیشه به همسرم حق میدادم درظاهرو باطن و خودشم بهم میگه توزن خوبی هسی برام و هیچ ایرادی نداری اگه داشتی یه لحظه هم این زندگیو تحمل نمیکردم. مشکل اینه که خانواده من به همسرم احترام نمیزارن سردن فقط میخوان ماااوناروحمایت کنیم وواقعا رفتاراشون گاهی خجالت اوره. مامان خودم نسبت به بقیه مادرا احساس میکنم اصلامنو دوست نداره، امروز کلی باهاش دعوام شد وگفتم توواست همه اولویت دادن بجز دخترت.
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    خونوادم باماخیلی رفت وامددارن البته هرهفته میان خونه ما ومن میدونم مامانم نه بخاطر اینکه شوهرمو دوس داره بخاطر شرایطی که توخونه خودسون هس میام . بمن میگه سر کارمیری پولتو بده به برادر بزرکت که نیاز داره!یعنی انگار هیچ حقی نه من دارم نه همسرم. خیلی از نگاهاش به همسرم رفتارش احترامر که به همه دامادای فامیل میزاره و به همسرم نه میرنجم . ازینکه همه میدونن که مامانم از دامادش راضی نیس و گاهی طعنه میزنن یا باعث میشه تونطرشون شوهرم کوچیک بشه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    خانواده همسرم رفتارای مامانمو با همسرم میبینن و بعد باجاریم وخونوادش مقایسه میکنن که باز اینجا من متضرر میشم .
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    مامانم میگه داماد مورد علاقه من نیست برای همین نه محبت میکنن نه احترام میزارن هیچی .

    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    تصمیم گرفتم چندماهی تنها توی یه خونه دیگه که داریم تنهازندکی کنم تا بچم بدنیابیاد بعد درباره زندگیم باشوهرم تصمیم بگیرم .نطرتون چیه ؟.
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    شمافکر میکنید این مشکلات دلیلی واسه جدایی نیست؟اگه من باکس دیگه ای هم ازدواج کرده بودم همین بودزندگیم؟.
    سلام

    من این جملات رو خیلی خلاصه از تاپیک های شما برداشتم و اگر فرصت داشتم بیشتر بررسی میکردم؛

    شما میدونید مشکل از کجاست .

    بله شاید بتونید جدا از همسرتون باشین، اما افکارتون و مادرتون ( و حتی خانوادتون ) همه جا با شما هستن. در هر زندگی، در هر خانه ای، کنار شما و در کنار هر مردی در زندگی شما...
    مسئولیت آینده فرزندتون با شماست، در هر جایی، کنار هر فردی که باشید و باید در آینده بتونین جواب قانع کننده ای براش داشته باشین.

    پس بجای پاک کردن صورت مسئله بهتر هست تصمیم درست رو بگیرید و یکبار برای همیشه حلش کنین.

    باید بدانید تشکیل زندگی بمعنی ایجاد یک خانواده جدید هست و شما در قبال تک تک افراد این زندگی جدید مسئولید در جایگاه همسر و مادر، همانطور که اگر شوهر شما تاپیک میزد برای ایشون هم چنین مینوشتم.

    شما حتما لازم هست از مشاوره خصوصی با کارشناس محترم سایت یا مشاوران محترم دیگر بهره ببرید تا معایب فردی خودتون ( مسئله بلوغ عاطفی، وابستگی، کم آگاهی، انفعال و ... ) رو مورد بررسی تخصصی و اصلاح قرار بدید.

    ویرایش توسط سحر بهاری : شنبه 03 خرداد 99 در ساعت 21:07

  8. کاربر روبرو از پست مفید سحر بهاری تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (یکشنبه 04 خرداد 99)

  9. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    مادرعزیز ممنون از پاسخت
    شمافکر میکنید این مشکلات دلیلی واسه جدایی نیست؟اگه من باکس دیگه ای هم ازدواج کرده بودم همین بودزندگیم؟میدونم گناهه مخصوصااالان که بادردارم ولی خیلی به این فک میکنم که اگه با خاستگاردیگه ای ازدواج کرده بودم شایدالان خیلی خوشبخت بودم ازین فکر خیلی بهم میریزم کلاازاول بارداریم حال جسمی وروحیم بده دیگه بااین رفتارا ی همسرم وبقیه بدترم وهمش گریه میکنم. اخه زندگی یه طرفه خیلی بده واین همون چیزیه که شوهرم میگه چرامابایدتنهاباشیم چرابقیه اینقدرداماددوستن شمانه ومامجبوریم تنهاباشیم دقیقا من همینکارومیکنم شایدماهی یه بارم همونبینیم بجزهمون ۲هفته، شوهرم هم میگه وطیفه مادردختره همه مامانا به بجشون کمک میکنن مادرتوچرااینطوریه.واینکه درست گفتید خیلی بمادرم وابسته بودم بدون نظرش یه کیف هم نمیخریدم ونطرش برام مهم بود اول ازدواجم باهمسرم خیلی بدرفتاری میکردم بخاطر اینکه حرفای مامانم روم اثرداشت ولی بعدازدواج خودموخیلی جمع وجورکردم
    عزیزم فراموش نکنید شما الان بار دار هستید ، تغییرات هورمونی دارید، الان وقت مناسبی برای گرفتن تصمیمات جدی و.مهم نیست . با وجود این شرایط روحی احتمال زیاد تصمیم اشتباه خواهد بود و براتون پشیمانی به بار می آورد، در حال حاضر فقط به فکر خودت و بچه باش. خوب غذا بخور ، خوب بخواب، فکرهای بی خودی هم نکن، هیچ تغییر اساسی هم در زندگیت بوجود نیار. به نظر من وابستگی‌شان و.مادر خیلی زیادتر از اونی هست که فکر میکنید و این مشکل ساز شده، وابستگی باعث میشه مادر ,شوهر شما رو نپذیرند و شما هم نمی تونید از مادر جدا شید ، البته جداشدن فیزیکی نیست ، منظور من جدایی عاطفی و فکری هست. شما میتوانید هر روز مادر و ببینید ولی مستقل عمل کنید. خودتون رو کاملا از رابطه بین مادر و همسر بکشید کنار و بگید به شما ارتباطی نداره ، حرفی داری یا توقع داری به خودش بگو. دیدار های یک ماه یک بار بین داماد و مادر زن که از هم متنفرند چه لزومی داره؟ اصلا چه فایده ای داره؟ این دیدارها رو کاملا قطع کنید فقط تو مراسم های رسمی دیدار های رسمی داشته باشند. شما باید یاد بگیرید که رابطه بین شما و همسرتان یک رابطه مستقل هست و به رابطه بین همسر و مادرتان ارتباطی نداره. شما فکر میکنید تا زمانی که بین همسر و مادرتان رابطه خوبی نباشه شما نمی تونید خوشبخت باشید و همسرتان هم گویا همین طور فکر میکنند و این اصلا درست نیست و یکی از نشانه های وابستگی هست ، هم شما و هم همسرتان آدمهای وابسته ای هستید. مشکل شما قابل حل هست . با فکر و خیال بیهوده روحیه خودتون رو ضعیف نکنید ، به خودتون توجه کنید و موضوع رو فراموش کنید. چند روز دیگه اوضاع خود بخود آروم میشه، از رابطه و مشکلات بین مادر و همسرتان صلی مسئولیت کنید و این رو به همه اعلام کنید، و مسئولیت رابطه شون رو بیندازید گردن خودشون

  10. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (یکشنبه 04 خرداد 99)

  11. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی ازت سحربهاری عزیز
    بنظرت اینکه دلم بخواد رابطه مادرم وهمسرم افتصاح نباشه وبرام مهمه این یعنی بلوغ عاطفی ندارم ؟میشه برام بیشترتوضیح بدی؟اخه ماتوایران زندگی میکنیم جایکه نطرخانواده هاحتی بعد ازدواج بچه هاشون خیلی دخیله حالامن میبینم باید قطع رابطه کنم تا حال هردوطرف خوب باشه این واقعا دلخواه من نبوده. میشه بکی کجامنفعل بودم؟
    مرسی مادرعزیز ازپاسخت
    یعنی ابنکه قطع رابطه باشن ایرادی نداره ؟اتفاق بدی نیست؟من فک میکردم فاجعس وفاتحه زندگیم خوندس ، یه احساس دوگانه هم دارم هم ازمامانم بخاطر کارهاش ناراحتم هم اینکه میگم اینهمه برای من زحمت کشیده اگه بعدا من هم دامادی داشتم که دوسش نداشتم شاسدهمین کارهارومیکردم ، ویه مشگل دیگه اینکه من خودمم یه مقدارشاید بشه گفت وسواس دارم باکوچکترین اتفاقی فک میکنم بدبخت شدم و لیاقتم بالاترازین حرفابوده چون وضع مالیم نسبت به همسرم بالاتره درحال حاضر ومیگم نکنه حرفای مامانم درست بوده ومن اشتباه کردم میدونم الان دیگه این حرفا احمقانس

  12. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 خرداد 02 [ 12:14]
    تاریخ عضویت
    1388-7-01
    محل سکونت
    همین حوالی
    نوشته ها
    2,572
    امتیاز
    64,442
    سطح
    100
    Points: 64,442, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    VeteranSocialRecommendation Second ClassTagger First Class50000 Experience Points
    تشکرها
    13,197

    تشکرشده 14,121 در 2,560 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    305
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها

    اگه من با کسی دیگه ای هم ازدواج کرده بودم همین بود زندگیم؟
    آره

  13. کاربر روبرو از پست مفید بالهای صداقت تشکرکرده است .

    نازنین2010 (سه شنبه 06 خرداد 99)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بال های صداقت عزیز ممنون که به عنوان سرزدی همه عنوانهای که مرتبط بامن بودروخوندم میشه ازت خواهش کنم چندجمله ای مختص من برام بنویسی دقیقا من الان چیکار کنم ؟ چندتاعنوان تاحالانوشتم دلم میخواد راهنمایی کنی

  15. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 15 آبان 02 [ 09:44]
    تاریخ عضویت
    1395-10-17
    نوشته ها
    49
    امتیاز
    5,686
    سطح
    48
    Points: 5,686, Level: 48
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 64
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 17 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان منتظر راهنماییتون هستم.

  16. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 06 شهریور 00 [ 17:16]
    تاریخ عضویت
    1393-3-20
    نوشته ها
    188
    امتیاز
    9,113
    سطح
    64
    Points: 9,113, Level: 64
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 237
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    172

    تشکرشده 281 در 129 پست

    Rep Power
    40
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط عطریاس نمایش پست ها
    مرسی ازت سحربهاری عزیز
    بنظرت اینکه دلم بخواد رابطه مادرم وهمسرم افتصاح نباشه وبرام مهمه این یعنی بلوغ عاطفی ندارم ؟میشه برام بیشترتوضیح بدی؟اخه ماتوایران زندگی میکنیم جایکه نطرخانواده هاحتی بعد ازدواج بچه هاشون خیلی دخیله حالامن میبینم باید قطع رابطه کنم تا حال هردوطرف خوب باشه این واقعا دلخواه من نبوده. میشه بکی کجامنفعل بودم؟
    مرسی مادرعزیز ازپاسخت
    یعنی ابنکه قطع رابطه باشن ایرادی نداره ؟اتفاق بدی نیست؟من فک میکردم فاجعس وفاتحه زندگیم خوندس ، یه احساس دوگانه هم دارم هم ازمامانم بخاطر کارهاش ناراحتم هم اینکه میگم اینهمه برای من زحمت کشیده اگه بعدا من هم دامادی داشتم که دوسش نداشتم شاسدهمین کارهارومیکردم ، ویه مشگل دیگه اینکه من خودمم یه مقدارشاید بشه گفت وسواس دارم باکوچکترین اتفاقی فک میکنم بدبخت شدم و لیاقتم بالاترازین حرفابوده چون وضع مالیم نسبت به همسرم بالاتره درحال حاضر ومیگم نکنه حرفای مامانم درست بوده ومن اشتباه کردم میدونم الان دیگه این حرفا احمقانس
    عزیزم فکر میکنم راهنمایی های خوبی گرفتید، البته اگر نخواهید به راهنمایی ها عمل کنید کاری از دست کسی بر نمیاد، مشاورین چراغی برای شما روشن میکنند که بهتر بتوانید اوضاع رو بسنجید . کسی باید عمل کنه شما هستید ، کسی که باید تغییر کنه شما هستید، کسی که باید زندگیش رو بسازد شما هستید. با در نظر گرفتن اینکه رفتار مادرتان درست نبوده و خود شما هم مشکلات اساسی مثل وابستگی و کامل گرایی دارید بهتر هست به همسرتان فشار نیارید، برای خودسازی و رفع مشکلات شخصی به مشاور مراجعه کنید. فعلا تا رفع مشکلات شخصیتی خودتون رابطه بین همسر و مادر رو تقریبا قطع کنید تا درگیری پیش نیاد . درضمن مادرتان شوهر شمارو دوست نداره ، از این به بعد هم دوست نخواهد داشت و به احتمال زیاد هر داماد دیگری را هم قبول نخواهد داشت پس شما باید تصمیم خودت رو بگیری یا وابستگی به مادر رو قطع میکنی و رابطه با همسرت رو عادی سازی میکنی و یا سالیان سال با همین مشکلاتی که داری و عواقب بعدی اش سپری میکنی. صلاح خویش خسروان دانند.
    راه حل خلاصه اگر بهت بگم این جمله میشه:
    مادرت همسرت رو دوست نداره؟ به درک که دوست نداره ، تو زندگیت رو بکن

  17. کاربر روبرو از پست مفید maadar تشکرکرده است .

    بالهای صداقت (دوشنبه 13 بهمن 99)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.