سلام به همه دوستان
جدیداً با سایت شما آشنا شدم و میخواستم موضوع خودمو مطرح کنم شاید با کمک شما کمی از سردرگمی نجات پیدا کنم. برای اینکه بخوام کمی از خودم بگم:
من 33 سالمه که البته تا چند ماه دیگه 34 سالم میشه، تحصیلاتم فوق لیسانس یه رشته فنی که حدود 9 ساله تو همین زمینه کار میکنم. همیشه درگیر درس و کار بودم و البته از حدود 25-24 سالگی تا حدوداً یکی دو سال پیش خیلی جدی به موضوع ازدواج فکر میکردم و با افرادی که آشنا میشدم برای ازدواج موضوع رو بررسی میکردم، بگذریم از بحث سخت گیر بودن یا نبودن من اما به هر دلیلی آدمی که باید پیدا میشد، پیدا نشد! برای شناختن بیشتر من ( اهل دوست پسر بازی نیستم و تا الان روابط خارج ار عرف نداشتم).
به خاطر فشاری که برای ازدواج نکردن از طرف جامعه اطرافم بهم وارد میشد و در کنارش اینکه به عنوان یک خانم در محیط کاری مردانه علی رغم تلاش زیاد نتونستم پیشرفتی که میخواستم رو داشته باشم، از حدود یک سال و نیم پیش احساس سرخوردگی شدیدی داشتم و به واسطه مشورت با چند تا از دوستان خارج از کشورم تصمیم گرفتم که از ایران برم یا تحصیلاتم رو ادامه بدم و یا کار کنم. اینجوری بگم که دیگه نمیتونستم این یکنواختی و مثبت نبودن زندگی رو تحمل کنم. حدود یک سال پیش شروع به خوندن زبان کردم و الان تقریباً آماده برای اقدام کردن هستم.
همه اینارو گفتم که کمی با من و روحیاتم آشنا بشید.
حدود پنج ماه پیش توی یه کنفرانس علمی با یه نفر آشنا شدم که هدفم فقط بررسی یه سیستم فنی بود و بعد کم کم متوجه شدم که ایشون ایران زندگی نمیکنن و در طی دو هفته آینده از ایران میرن. طی دو هفته رابطه کاری که داشتیم ایشون مداوم از من میخواستن که ملاقات حضوری بیشتری داشته باشیم، من متوجه شده بودم که از من خوشش اومده اما چون میخواست از ایران بره اصلاً نمیخواستم وارد رابطه ای از راه دور بشم تا اینکه بعد از کلی اصرار دقیقا روز آخر رفتنشون رفتم دیدمشون و شاید این اشتباه من بود! چون در همون دیدار و صحبت های غیر کاری که داشتیم من خیلی ازش خوشم اومد (واقعاً خیلی کم پیش میاد من از کسی خوشم بیاد و یا حس خوبی داشته باشم)
بعد از رفتنشون در راستای اون پروژه فنی گاهی تماس میگرفت و البته بعدش کم کم صحبت ها راجع به خودمون و زندگی شخصیمون بیشتر شد و مسلماً تماس های بیشتر و در مورد خیلی مسائل مشورت میکردیم چه کاری و چه غیر کاری. ایشون تحصیلاتشون از من بیشتره و چون خیلی در زمینه کارشون فعال هستن اطلاعاتشون هم از من بیشتره. ایشون یک سال از من بزرگ تره و در مورد زندگی شخصیش گفت که حدود دو ساله که از همسرش جدا شده و بچه هم نداره. حدود 6 سال زندگی مشترک داشته و به دلیل عدم تفاهم جدا شدن، خودش میگه واقعاً دلیل اساسی و شگفت انگیزی نداشتیم واسه جدایی اما ظاهراً همسرش میخواسته مداوم پیشرفت کنه و دلش نمیخواسته بچه دار بشه و از طرفی میگفته که این آقا بهشون کم توجهی میکرده در صورتی که خودش میگه من هر کاری میکردم بازم ناراضی بود تا اینکه نهایتاً به درخواست خانم جدا میشن.
من ازش خوشم اومده بود! اما به خودم میگفتم که این رابطه نمیتونه جدی بشه چون اون ایران نیست و اصلاً نمیشه که بخواد جدی بشه! نهایت میشه یه رابطه دوستی معمولی مثل بقیه دوستا و همکلاسی هام که ایران نیستن چه دختر و چه پسر! اما اینجوری نشد و من احساس کردم که باید هر روز حالمو بپرسه و البته دروغه اگه بگم که نمیدونستم این راه به اینجا میرسه چون کاملاً آگاه بودم به اینکه دارم وابسته میشم و هر چند وقت یکبار به خودم تلنگر میزدم که حواست باشه داری وابسته میشی و چون اونم خیلی علاقه مند به این رابطه بود جاهایی که من کنار میکشیدم و میترسیدم ادامه بدم اون بیشتر سمت من میومد و من دوباره خودمو گول میزدم و شاید برای رفع اون خلاً عاطفی که توی این سن دارم و با هیچ پسری در رابطه جدی نبودم و نیستم و از اونم خوشم اومده بود منم ادامه میدادم و در واقع تنهایی هامو پر کرده بودم.
حداقلش واسه من این بود که با پسری صحبت میکردم که خیلی مودب و عاقله و مثل پسرای روشنفکر امروزی مدام انتظارات خارج از عرف نداره و در مورد خیلی مسائل میشد باهاش مشورت کرد و نظرهای درست و خوبی میداد.
تا اینجا همه چیز خوب!!!
مشکل من از زمانی شروع شد که گفت به خاطر دیدن من میخواد تا ماه آینده به ایران بیاد و از نزدیک بیشتر با من آشنا بشه و اینجا بود که من بیشتر متوجه شدم که واقعاً جدیه قضیه!! تا اون موقع هر وقت میخواست صحبت های جدی کنه من خودمو به اون راه میزدم و یا بحث رو عوض میکردم.
شاید باور نکنید اما به شدت ترسیدم! از یک طرف ازش خوشم میاد از طرف دیگه با وجود سابقه ازدواج و آشنایی از راه دور نمیدونم این کار چقدر منطقیه، میدونم که خانواده منم به شدت مخالف ازدواج با مردی که طلاق گرفته هستن، میتونم بگم یه جورایی حتی ترجیح میدن من مجرد بمونم تا زن یه مرد مطلقه بشم! مگر اینکه دیگه واقعاً من خودم اصرار کنم.
الان سردرگمی من اینجاست که از یه طرف واقعاً دلم میخواد ببینمش و دوست دارم بیشتر باهاش آشنا شم و از طرف دیگه مشکل ازدواج سابق و نحوه تحقیقات راجع به آدمی که اصلاً ایران نیست و آشنایی دورادور و ...
توی این مدت فهمیدم که آدم خوبیه اما این رابطه چقدر مطمئنه که من بخوام به خاطرش ریسک کنم یا خانواده امو راضی کنم و چقدر مگه میشه شناخت داشت؟ و به شناخت مطمئن بود!
در مورد ازدواج سابقش هم هر وقت میپرسم کامل جوابمو میده اما یه چیزایی مثل همونایی که گفتم که یه جورایی انگار دلیل محکمی نیست!! خودشم میگه میدونم دلایل منطقی نیست منم خواستم ادامه بدم و اون نخواست!
نمیدونم چیکار کنم! برم ببینمش وقتی میاد یا نه؟! اصلاً بهش جدی فکر کنم یا نه؟!
علاقه مندی ها (Bookmarks)