به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 51
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    6 بر هم زدن زندگیم توسط مادرشوهر

    با سلام به همگی من یک زن 35 ساله هستم . یکسال و نیمه که ازدواج کردم 16 هفته باردارم و در تهران زندگی میکنیم
    به تازگی با مشکل حاد و بغرنج در زندکی با همسرم و خانواده اش برخورد کردم که واقعا مستاصل شد ه ام و بین دوراهی طلاق و ادامه زندگی ماندم
    ضمنا من و همسرم هردو ازدواج دوممان است
    مشکل من دخالت بیش از حد مادر پدر همسرم است و وابستگی و مطیع بودن بی چون و چرای همسرم
    در این یکسال و نیم مادر همسرم به خودش اجازه میداد در همه مسایل زندگی ما اینکه چی بخوریم کجا بریم از کجا باید چیزی بخریم اینکه چی بپوشیم ودکوراسیون خانه اظهار نظر و اعمال نظر بکنه
    هر دفعه که ما اونجا میرفتیم من همش انتقاد و طعنه و کنایه و مقایسه با فامیلهای خودش میشنیدم و ناراحت میشدم وگاهی به خودش جواب میدادم و گاهی بعدش به همسرم گله و شکایت میکردم که یا میگفت نشنیده بگیر و یا حقو به اونا میداد.بعد شروع کردند به گفتن اینکه حتما چون سنت بالاست نازایی و باید زودتر بچه دار شید.
    اما مشکل اصلی من از زمانیکه حامله شدم شروع شد با دخالت در دکتر من و طعنه و کنایه های شدیدتر که با بی محلی و اخم من جواب دادم . بعد از اون من خوردم زمین و حاملگیم دچار مشکل شد و باید استراحت میکردم که مادر شوهرم اینا نه زنگی زدند و حالمو نپرسیدن و با من قهر کردن اما موضوع به همین سادگی تمام نشد و تازه شروع کردند به اذیت و آزار من
    من برای استراحت رفتم خانه مادرم چند روز عید که شوهرمم هم بود مادرش باهاش تماس گرفت و گفت اونجا نمون بعد وقتی من نبودم دوتایی به خانه من اومدن و ساعتها با شوهرم صحبت کردن
    بعد از اون شوهرم 180 درجه تغییر کرد و همه تقصیر ها رو به گردن من انداخت.
    چند روز بعد بدون اینکه اتفاق جدیدی بیفتد پدر شوهرم پیش پدرم اومد و کلی به من انتقاد کرده که خانه داریم خوب نیست . زیاد خرج میکنم و کلا بی عرضه و بی لیاقتم و هر مشکلی که از اول داشتن گفته و گفته به من دو ماه مهلت میدهند تا خودم را اصلاح کنم و گرنه باید طلاق بگیریم.
    اما بعد از ده روز که مناسبت روز پدر شد و من برای شوهرم کادو نخریدم چون در خانه ام و استراحت میکنم ایندفعه شوهرم را پر کردند بر علیه من و خانواده ام که چرا مادرم برای او روز پدری نخریده و دعوا بین ما انداختند
    بعد دوباره پدر مادرش اومدن خونه پدر مادر من و شروع کردند به دعوا و فحاشی که دخترتان روانی و همه اون حرفای قبلی را هم تکرار کردن و به خانواده م هم توهین کردن و از کادوی عقد گرفته تا همبن کادوی اخیر را گفته اند و ایراد گذاشته و به من گفته اصلاح ناپذیرم و باید طلاق بگیریم و بچه هم مهم نیست و اگر مرد هم مرد .
    این وسط چیزی که منو اذیت میکنه اینه که شوهرم کاملا طرف دار اوناست و من و بجش براش هیچ اهمیتی نداریم
    تو این صحبتا تمام جزییات زندگی ما رو پدر مادرش میدونستن چه غذایی برای من خریده برای من آبمیوه گرفته خانه را جارو کرده و.... هر چیزی که فکرش را بکنید . کوچکترین مخارج . و گفته اند پسر ما ناراضی است از این مسایل در صورتیکه هیچکدام از این حرفها رو شوهرم به من نگفته بود
    این دورویی به شدت منو آزار میده توی خونه به من میگه دوستت دارم و بعد وقتی مادرش بهش میگه تو براش کاری نکن و آبمیوه نگیر میگه آدم برای رحم اجاره ای هم اینکارو میکنه!!!!
    من مطمنم که هیچ علاقه ای به زندگیش نداره در واقع فقط یک عروسک خیمه شب بازی تو دست مادر پدرشه اگه اونا بگن منو ول کن براحتی آب خوردن اینکارو میکنه و فکر کنم اگه بچشم از چشمش بندازن اونم ول میکنه
    همین امشب من بهش گفتم تو در برابر این بچه مسئولی ما خودمون خواستیمش و نباید بذاری اینقدر به من استرس وارد بشه برای بچه سمه به من میگفت من هزاران بچه میتونم داشته باشم و پدر مادرم مهمترن
    منم دیگه بهش احساسی ندارم حتی بهش اعتماد هم ندارم چون نمیتونه حامی ما باشه . چون دو رو. و مادر .
    پدرشو برای مشکلاتش میندازه جلو
    الان فقط به خاطر اینکه این ازدواج دوممه و حامله ام مجبورم بمونم.
    اگه منو در این مورد پیچیده راهنمایی کنید ممنون میشم چون واقعا درمونده شدم و دارم به خود کشی فکر میکنم
    واقعا ببخشید طولانی شد

  2. #2
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    مدیر همدردی در تاپیک زیر به شما راهنمایی جامع و کاملی داده اند. لطفا مطالعه بفرمایید.

    http://www.hamdardi.net/thread-43884.html#post428233

  3. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله درست میگید آن را هم خواندم اما مورد جدیدی پیش آمده که اگر مطلب را بخوانید هست
    و اینکه میخواستم از دوستانی با شرایط مشابه هم کمک بگیرم و راهنمایی و همدردیهای آنها را هم بشنوم
    شاید بنظر شما موضوع کوچک و بی اهمیتی باشد اما من دارم با یک بچه نابود میشوم

  4. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم خیلی متاسفم واقعا خدا اینجور پدر مادرها رو به راه راست هدایت کنه!!!!
    عزیزم تاپیکهای قبلت رو هم خوندم ببین بقول خودت حامله ای و ذزدواج دومبنابراین فعلا به طلاق فکر نکن
    عزیزم نمیدونم درمورد اونها چی بگم......
    اما شما تو این شرایطبایدچه کنی؟
    من فکر میکنم ذگر از ذبتدا با اونها روش برخوردت درراستای عدم نشون داد مخالفتتبا اونها بود اوضاع اینطور پیش نمیرفت
    الانم دیرنشده هروقت جلو ضرر رو بگیری منفعته!!!!!
    اونها که درست بشو نیستن شما میتونی تغییرکنی یعنی ازینبه بعد 180درجه تغییرکننه بخاطراونها فقط وفقط بخاطر خودت و بچت
    اینجور ادما میخان طرفشون طبق نظر اونها باشه وهیچمخالفتی نداشته باشه یا د ت باشه اونها بلاخره یذ از کاراشون دست میکشن یا عمر نوح ندارن
    پس مدتی رو تحمل کن
    ازت میخام دقیق به سوالهام جواب بدی
    سن همسرت؟
    روش اشناییتون تحصیلات و شغل هردو؟؟
    ویژگی‌های خوب و بد خودت و همسرت؟؟
    علت طلاق همسرت؟
    ایا جدا زندگی میکنید یا با اونا؟
    علت دعواها در طول این 1/5 سال؟؟
    چند درصد دعوا چنددرصد خوب بودین؟
    ازت میخام ذزین به بعد خیلی ارومتر و محترمانه تر برخورد کنی جوابها رو بده تا بیشتر کمک کنیم

  5. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ستاره زیبا
    آره با مطیع شدن و عدم مخالفت میشه دهنشونو بستو اگر در برابر دخالتاشون مخالفت نکنم و بگم چشم خوب میشم
    اما مشکل من شوهرمه اینکه از خودش هیچ اراده ای نداره و اینکه نمیتونه حامی ما باشه اینکه اینقدر دورو و علاقه ای به زندگیش نداره اینکه اگه بخوان بچشم دوست نداره
    اینکه منم مثل همه زنهای دیگه آرزو داشتم زندگی با سلیقه خودمو داشته باشم بچمو با شوهرم تربیت کنیم و یه زندگی معمولی و ساده خودمونو توی چار دیواری خونمون داشته باشیم
    از آینده این بچه میترسم از اینکه همه چیز رو از من بخوان بگیرن و هیچ اختیاری نداشته باشم حتی تربیت بچم
    ما هردو 35 ساله هستیم
    من فوق لیسانس و اون دکترا
    علتی که من فهمیدم بی صداقتی بوده و اینکه مادرش از اونم خوشش نمیومده
    نه جدا زندگی میکنیم اما خونه را پدر شوهرم داده
    مورد عجیب همینه من و شوهرم سر مسائلی که الان مطرح میشه هیچوقت حتی بحثم نکردیم اون مورد به مورد ریزترین جزییات را به مادرش میگه و میذاره اون به من طعنه بزنه . انتقاد کنه و مقایسه کنه
    و مادرشم مستقیم به من حرفشو نمیگه به بدترین شکل
    الان هر مشکلی بتونه از خودش در میاره کادو ندادن من به شوهرم برای روز پدرو تبدیل به بک مدضوع بغرنج کرده و توی گوش شوهرمو پرکرده
    برای دختر خواهرش که یک شوهر پولدار کرده داستانهای خیالی میسازه و برای شوهرم دایما تعریف میکنه و آموزش میده
    مثلا میگه شوهر اون بهش هیچ پولی نمیده با اینکه بارداره هیچ دکتری نمیبرش و خرج زندگیشو مادرش میده و اینکه دختر خواهرش برای شوهرش دایم کادوهای گرون میخره ولی شوهرش نمیخره!!!
    با این حرفا شوهرم که بسیار دهن بینه از من و خانواده ام بد میگه که چرا شما به من کادو نمیدید و .....
    اگه ما هم یکی دو بار دعوا کردیم سر این بوده که من به شوهرم گفتم چرا مادرت این حرفو بهم زد و چرا از من دفاع نکردی اینقدر خوش خیال و ساده بودم الان میبینم که حاضره به خاطر پدر مادرش بچشم بمیره
    واقعا نمیدونم با همچین مردی میشه ادامه بدم میتونه اصلا پدر کسی باشه اون هنوز خودش یه بچست

  6. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    367
    Array
    عزیزم کی من گفتم مورد شما بی اهمیته؟

    توضیحات مدیر را با دقت بخونید.

    پشت هر جمله ای که مدیر گفته اند یه کلی تجربه های اثبات شده هست.

    در پس هر جمله ای یک اراده فولادین می خواهد که به اونها عمل کنه و درپس صبری که پیشه می کنه نتیجه اش را هم ببینه.

    خانمی ، بارداری باعث شده که از لحاظ روحی هم ضعیف تر باشید اما زندگی تون را سر مسایلی که راه حل داره اونم نه خیلی سخت رها نکنید.

    این زندگی ارزش تلاش کردن رو داره.

    می دونید مردا از جواب دادن به سوالاتی همچون : چرا فلان ، چرا بهمان ، چرا مادرت اینو گفت و ... خیلی بیزارند.

    زمانی که مدیر می گن بیاین توی تیم خانواده شوهر نه از بابت اینه که یک بله چشم قربان گویی شوید که بهتون ظلم بشه ،از این بابته که در مرحله اول ذهنیت منفی تون نسبت به رفتارها مداخله گرانه آنها تعدیل می شه ،در نتیجه آرامشتون بیشتر می شه ، در نهایت بهتر می تونید فکر کنید ، در پس اون رفتار درست را انجام می دهید اونجا می شه که از عملکردتون احساس رضایت دارید و کم کم می بنید دیگه همسرتون کم کم شده همراه وحامی تون.

    باز هم می گم نوشته های مدیر را بارها و بارها بخونید و از توش برای خودتون دستورالعمل در بیارید.

    بنشینید مصداق های عینی را در آورید و تحلیل کنید خوب ، با توجه به راهنمایی مدیر بهتر بوددر این مورد چگونه برخورد می کردم.

    در مورد همین کادو ، مطمئنم ذاتا شما مخالف کادو گرفتن برای همسرتون نیستید و شرایط محیطی و تعیین تکلیف های دیگران هست که در شما یک مقاومت ایجاد می کنه.

    زمانی که هدف شما گرما بخشیدن به زندگی تون باشه از هر موقعیتی استفاده می کنید که اون را تبدیل به فرصت و یک امتیاز بکنید. حتی موقعیت هایی که ظاهرشون به نفع آدم نیست.

    مقاومت کردن در برابر چنین بادهای مخالفی باعث می شه از چشم بیفتید.

    من جای شما بودم اینگونه جواب می دادم وای چقدر خوب که مامانت حواسش به همه جا هست ، چشم عزیزم ، بگو ببینم چی دوست داری برات بخرم ، تو جون بخواه ( یک شوخی هم پشت بندش می کردم با طنازی که " کیه که بده") . همین می شد انتهای ماجرا . نه کادویی خریده شد نه دعوا ادامه پیدا کرد.

    اما گفتن چرا ها و مقاومت کردن باعث می شه همسرتون هم وارد فاز دفاعی بره . واینکه یله مادرم چقدر حواسش به من هست ، حالا هم که دارم خواسته ام را به خانمم هم می گم نه تنها اونو بر آورده نمی کنه به مادرم که حامی ودوستداره منه داره توهین می کنه .

    ببین عزیزم راه حلش ساده هست ، اما مهم اینه که اول ذهنت را آماده کنی ، تا زمانی که نتونی اون حس های منفی را از خودت دور کنی نمی تونی رفتار درست وقابل نفوذ داشته باشی.
    ویرایش توسط بی نهایت : پنجشنبه 14 اردیبهشت 96 در ساعت 15:18

  7. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), نیلوفر:-) (جمعه 22 اردیبهشت 96), ستاره زیبا (پنجشنبه 14 اردیبهشت 96)

  8. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون بی نهایت عزیز
    من تمام حرفهای شما را قبول دارم . اینکه نباید مشکلات بین من و مادرش را به او انتقال میدادم و .....
    اما این کاریست که شده و الان با این همه تهدید و فحاشی خانوا ده اش به من و خانواده ام روبرو هستم
    با شوهری که از خودش کوچکترین اراد ه وی ندارد و جزییات زندگیمان را مو به مو با عکس گزارش میکند
    چاره ای جز سازش و آشتی ندارم
    را ه حل اینکه خودم را بتوانم با یک خانواده خودشیفته کنترلگر و مداخله گر و سلطه جو و غیر منطقی که دایما در حال تعیین تکلیف و انتقاد و سرزنش و مقایسه هستند تطبیق بدهم چیست اگر کارهای عملی پیشنهاد کنید ممنون میشوم
    شرایط یک خانواده وسواس بیمارگونه برای کنترل زندگی.پسرشان از هرطریق ج
    حتی تحقیر و تخریب همسرش و یک پسر بچه کاملا مطیع و بی اراده است
    میدانم باید این فکرهای منفی را کنار بگذارم و ازدر دوستی واردبشم خودم را کنار آنها قرار بدم ولی باور کنید کارآسانی نیست. در برابر ایراد گیری و تحقیر و مقایسه شدن سکوت و لبخند
    لطفا راهکارهای عملی خودتان برای مثبت ماندن. دور کردن این احساس های منفی وکنار اومدن در چنین موقعیتی را به من پیشنهاد بدهید
    ویرایش توسط mahshid61 : جمعه 15 اردیبهشت 96 در ساعت 11:59

  9. #8
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    در مورد برخورد با خونوادش :همانطور که بهت گفتم در جبهه انها باش هر چی گفتند با سیاست جواب بده مثلا در مورد دکترولباس دکوراسیون..........
    هرچی گفتند شما حرفهاشون رو تایید کن و با تعجب بگو آهان راست میگین باید اون دکتر رو برم یا باشه هومن وسیله خونه که شما گفتی رو میرم بازار میخرم یه مدت فقط تایید حرفهاشون کن بدون چون چرا بعد که اتیششون و حساسیتشون خوابید مثلا 3_4ماه فقط به حرفشون باش بعد که باورت کردن باهاشون سرجنگ نداری !!!ازون به بعد هرچی گفتن بگو چشم باشه همون وسیله رو میخرم بعد رفتی بازار همونی که خودت میخای بخر البته اگه نظر اونها هم خوب بود بی تعصب انجام بده بعد اگه گفتن چرا این خریدی با زبون بگو اونی که شما گفته بودی خیلی قشنگ بود و عالی اما مثلا گرون بود یا تمام شده بود یا دیدم این بیشترست میشد و......اونطوری دیگه عادت میکنن شما کارای خودت میکنی و حرف اونها رو هم رد نمیکنی و تایید میکنی و هراز گاهی هم برای دلخوشیشون کا ر های اونها رو انجام بده
    باید باورشونرو جلب کنی که قبولشون داری!!!و سرجنگ و مخالفت نداری و بعدا کم کم ریزریز کارهای خودت رو میکنی
    همیشه باهاشون تو رودررو بگو بخند ازشون تعریف کن پشت سرشون هم همینطور مبادا هرگز گله ای ازشون بکنی اگر چیزی گفتن که خوشت نمیاد فقط یه سکوت و لبخند اصلاااا به روت نیا ر
    حالا دمورد برخورد با همسر:باید اینقدر رابطه ات رو با همسرت خوب کنی که اون دیگه نره به پناهگاهی برای خریدارداشتن حرفهاش رو بزنه اگر هر مرد یا زنی تحویل گرفته بشه و تاییدبشه دیگه جای دیگه نخاهد رفت!!!!!
    حتما حتما حتما سخنرانیهای دکتر حبشی بخصوص کلید مرد ایشون و اقتدار مرد دکتر رو گوش کن زندگیت زیر رو میشه ایشالله با این سخنرانی ها یاد میگیری چطور با همسرت عمیق بشی
    در ضمن مثبت اندیش باش زیرا باعث میشه اگر دیگران رفتاریا حرفی خلاف میل ما بزنن تعبییر به خوبی کنیم و خودمون احساس نشاط و خوبی پیدا میکنیم و دیگه هاز هرچیزی ناراحت نمیشیم
    مثلا من گاهی پیش امده سلام کردم به شخصی با اینکه نگاهم میکرده جواب نداده خوب اونلحظه هرکی باشه قاطی میکنهو....اما من تو دلم گفتم شایدذهنش جایدیگه بوده چون برا خودمم پیش اومده گفتم طرف که با من پدرکشتگی نداره و....برای همی افکارم همیشه میدم دوستام عاشقم بودن چون اصلا اهل بدگویی از دیگران نبودم
    اینجوری فقط خودم با نشاط بودم.....
    در مورد رفتن همسرت به خونه مادرش همیشه تشویقش کن همین باعث میشه کمتر بره ادم از چیزی که منع بشه نسبت به اونچیز حریصتر و حساستر خاهد شد اما برعکس .......

  10. 3 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    elisa jan (شنبه 16 تیر 97), فرشته اردیبهشت (شنبه 16 اردیبهشت 96), غبار غم (شنبه 16 اردیبهشت 96)

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی
    درباره اینکه من چطوری این فکر را رو نکنم و هیچی نگم کسی میدونه راهکار عملیش چیه من همش وقتی نشستم به اینکه شوهرم چقدر بچست و چرا از خودش ارادهدنداره فکر میکنم و حرص میخورم
    گفتن اینکه نه فکر نکن خیلی ساده ست ولی وقتی میبینم همه حرفاش همون حرف مادرشه آتیش میگیرم مثلا دیشب بهش گفتم ما باهم صحبت کرده بودیم قرار گذاشته بودیم 3 تا دکترو ببینیم یکیو انتخاب کنیم ولی به محض اینکه مادرت گفت نباید بذید دکتتر و همه حامله میشن و زنا سر جالیز میزاین تو همه چیزو فراموش کردی و عین همون حرفا رو گفتی
    گفتم من حتی به قول و قرارای بین خودمون اطمینان ندارم
    یهو عصبانی شد و داد و بیداد کرد که همینه که هست ناراحتی بذو خونه بابات و بدترین حرفا رو به پدر و مادرم زد فحشهایی که از به یاد آوردنشون هم خجالنت میکشم
    بهش میگم بریم مشاوره اصلا ببینیم باید چکار کنیم یه نفر سوم این حرفا رو بشنوه ببینه از نظر اونم همینقدر عجیب و غیر عادیه اینکه پدر مادرت میگن بچه مهم نیست ومرو هم مرد اینکه ببه همه چیز ما از جمله دکتر رفتن کار دارن و تو با حرف اونا 180 درجه نظرت عوص میشه و انگار نه انگار تصمیم دیگه ای داشتیم
    با فحش میگه من چرا باید بیام نظر یه آدن دست دهم اجتماعو بشنوم !! هرچی که من و خانواد هام میگیم همون درسته میخوای قبول کن.و.گرنه حفق طلاق داری برو طلاق بگیر
    بنظرتون اینکارو بکنم؟؟
    بنظر من زندگیمونو نمیخواد و من دارم تلاش بیهوده میکنم
    راستش منم نمیتونم اونو مثل قبل دوست داشته باشم کوچکترین اعتمادی بهش ندارم. یه بچه با مشکلات روانی زیاده که حتی نمیشه باهاش حرف زد
    الان که مادرش بهش گفته با من حرف نزنه و هرچی اونا میگن ذهنشو بسته و هیچ جور حرفی حتی منطقی و آروم حق ندارم باهاش بزنم.طورسکه اگه با من حرف بزنه انگار گناه کرده
    برای همین شروع میکنع به داد زدن و فحاشی به من و خانواده ام
    لطفا از کمک ها و همدردیهای خوبتون دریغ نکنید چون توی این روزهای سیاه برام مثل دریچه میمونه

  12. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 11 مرداد 96 [ 10:34]
    تاریخ عضویت
    1391-3-07
    نوشته ها
    33
    امتیاز
    4,205
    سطح
    41
    Points: 4,205, Level: 41
    Level completed: 28%, Points required for next Level: 145
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Veteran1000 Experience PointsTagger Second Class
    تشکرها
    7

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    راستی چون تو اون جلسه ها پدرم هیچ جوابی بهشون نداده و از ترس اینکه من دوباره و اینبار با بچه نخوام طلاق بگیرم چیزی نگفته الان میگن حتی پدرتم قبول داره حرفای ما رو و فکر میکنن من و خانواده ام از طلاق خیلی وحشت داریم و به همین دلیل از ما نقطه ضعف بدست آوردن و دایم تهدید میکنه تو حق طلاق داری همینه که هست و دوست نداری برو طلاق بگیر
    حتی مادرش گفته که میدونی چقدر برای هانیه آبرو ریزیه تو این جامعه اگه دوبار طلاق بگیره اما برای تو اینطوری نیست و به مرد 5 تا زن میدن!
    حتی دیشب گفت تو یک هفته برو خونه پدرت و زنگ بزن بیان ببرنت فکراتو بکنی ولی من قبول نکردم
    بنظرتون با این تقطه ضعفی که نشون دادیم چکار کنیم


 
صفحه 1 از 6 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.