با سلام به همگی من یک زن 35 ساله هستم . یکسال و نیمه که ازدواج کردم 16 هفته باردارم و در تهران زندگی میکنیم
به تازگی با مشکل حاد و بغرنج در زندکی با همسرم و خانواده اش برخورد کردم که واقعا مستاصل شد ه ام و بین دوراهی طلاق و ادامه زندگی ماندم
ضمنا من و همسرم هردو ازدواج دوممان است
مشکل من دخالت بیش از حد مادر پدر همسرم است و وابستگی و مطیع بودن بی چون و چرای همسرم
در این یکسال و نیم مادر همسرم به خودش اجازه میداد در همه مسایل زندگی ما اینکه چی بخوریم کجا بریم از کجا باید چیزی بخریم اینکه چی بپوشیم ودکوراسیون خانه اظهار نظر و اعمال نظر بکنه
هر دفعه که ما اونجا میرفتیم من همش انتقاد و طعنه و کنایه و مقایسه با فامیلهای خودش میشنیدم و ناراحت میشدم وگاهی به خودش جواب میدادم و گاهی بعدش به همسرم گله و شکایت میکردم که یا میگفت نشنیده بگیر و یا حقو به اونا میداد.بعد شروع کردند به گفتن اینکه حتما چون سنت بالاست نازایی و باید زودتر بچه دار شید.
اما مشکل اصلی من از زمانیکه حامله شدم شروع شد با دخالت در دکتر من و طعنه و کنایه های شدیدتر که با بی محلی و اخم من جواب دادم . بعد از اون من خوردم زمین و حاملگیم دچار مشکل شد و باید استراحت میکردم که مادر شوهرم اینا نه زنگی زدند و حالمو نپرسیدن و با من قهر کردن اما موضوع به همین سادگی تمام نشد و تازه شروع کردند به اذیت و آزار من
من برای استراحت رفتم خانه مادرم چند روز عید که شوهرمم هم بود مادرش باهاش تماس گرفت و گفت اونجا نمون بعد وقتی من نبودم دوتایی به خانه من اومدن و ساعتها با شوهرم صحبت کردن
بعد از اون شوهرم 180 درجه تغییر کرد و همه تقصیر ها رو به گردن من انداخت.
چند روز بعد بدون اینکه اتفاق جدیدی بیفتد پدر شوهرم پیش پدرم اومد و کلی به من انتقاد کرده که خانه داریم خوب نیست . زیاد خرج میکنم و کلا بی عرضه و بی لیاقتم و هر مشکلی که از اول داشتن گفته و گفته به من دو ماه مهلت میدهند تا خودم را اصلاح کنم و گرنه باید طلاق بگیریم.
اما بعد از ده روز که مناسبت روز پدر شد و من برای شوهرم کادو نخریدم چون در خانه ام و استراحت میکنم ایندفعه شوهرم را پر کردند بر علیه من و خانواده ام که چرا مادرم برای او روز پدری نخریده و دعوا بین ما انداختند
بعد دوباره پدر مادرش اومدن خونه پدر مادر من و شروع کردند به دعوا و فحاشی که دخترتان روانی و همه اون حرفای قبلی را هم تکرار کردن و به خانواده م هم توهین کردن و از کادوی عقد گرفته تا همبن کادوی اخیر را گفته اند و ایراد گذاشته و به من گفته اصلاح ناپذیرم و باید طلاق بگیریم و بچه هم مهم نیست و اگر مرد هم مرد .
این وسط چیزی که منو اذیت میکنه اینه که شوهرم کاملا طرف دار اوناست و من و بجش براش هیچ اهمیتی نداریم
تو این صحبتا تمام جزییات زندگی ما رو پدر مادرش میدونستن چه غذایی برای من خریده برای من آبمیوه گرفته خانه را جارو کرده و.... هر چیزی که فکرش را بکنید . کوچکترین مخارج . و گفته اند پسر ما ناراضی است از این مسایل در صورتیکه هیچکدام از این حرفها رو شوهرم به من نگفته بود
این دورویی به شدت منو آزار میده توی خونه به من میگه دوستت دارم و بعد وقتی مادرش بهش میگه تو براش کاری نکن و آبمیوه نگیر میگه آدم برای رحم اجاره ای هم اینکارو میکنه!!!!
من مطمنم که هیچ علاقه ای به زندگیش نداره در واقع فقط یک عروسک خیمه شب بازی تو دست مادر پدرشه اگه اونا بگن منو ول کن براحتی آب خوردن اینکارو میکنه و فکر کنم اگه بچشم از چشمش بندازن اونم ول میکنه
همین امشب من بهش گفتم تو در برابر این بچه مسئولی ما خودمون خواستیمش و نباید بذاری اینقدر به من استرس وارد بشه برای بچه سمه به من میگفت من هزاران بچه میتونم داشته باشم و پدر مادرم مهمترن
منم دیگه بهش احساسی ندارم حتی بهش اعتماد هم ندارم چون نمیتونه حامی ما باشه . چون دو رو. و مادر .
پدرشو برای مشکلاتش میندازه جلو
الان فقط به خاطر اینکه این ازدواج دوممه و حامله ام مجبورم بمونم.
اگه منو در این مورد پیچیده راهنمایی کنید ممنون میشم چون واقعا درمونده شدم و دارم به خود کشی فکر میکنم
واقعا ببخشید طولانی شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)