نقل قول نوشته اصلی توسط maryam.mim نمایش پست ها
عزیزم خوشحالم که تجربیاتم می تونه کمکت کنه گفتم همه بر اساس شخصیت های طرف مقابلشون شرایط و مشکلات منحصر به خودشون رو دارن من فقط دارم سعی می کنم یه دید دیگه از آینده بهت بدم چون دوست ندارم ناراحتیای منو کس دیگه هم ببینه یا بشنوه .

ببین برداشتم از حرفات این بود که خیلی بهت بر می خوره اگه یه کاری رو که انتظار داری از کسی و اون انجامش نده . نمی دونم این برداشت منه. من خودم اگه از همسرم چیزی می خواستم مثلا من رو برسونه و اتفاقی که برای تو افتاد می افتاد می گفتم اصلا لازم نکرده خودم می رم . تو اینجوری نباش منم دارم تمرین می کنم اینجور مواقع بگو دوست دارم این زمان رو با تو باشم حرف بزنیم بخندیم . بذار کسایی که نقشه می کشن نقششون نقش بر آب بشه. خلاصه دوستانه می گم از زندگیت لذت ببر اگه همسرت رو دوست داری و هر جور که دوست داری زندگی کن در قید و بند کارای مادر شوهرت نباش تا زمانی که به تو آسیبی نمی زنه سعی کن تو شوهرت رو با محبت مجذوب خودت کنی با محبت نه با پول.

یه اشتباه خیلی بزرگ داری می کنی اینه که همسرت از جیک و بوک مسائل مالیت خبر داره مخصوصا زمانی که پول داری. کارت اعتباریت یه چیز کاملا شخصیه اگه نبود روش رمز عبور نمی ذاشتن چرا باید بدی همسرت که بگیره و خرج کنه . با جرئت وایسا بگو نه کارتم رو لازم دارم توش خرجی تا آخر ماهم هست تو هم می گیری دیگه نمی دی .

ولی یه مساله نگرانم می کنه اینکه نامزدت انقدر راحت ازت پول می گیره . یه مشاوره قبل از ازدواج برو قبل از اینکه بیشتر احساساتت دخیل شه خیلی منطقی راهنماییت می کنن. تاپیکهایی که من موقع نامزدیم ایجاد کردم طولانیه اما مثل تو ریز بین بودم و می دونستم بعضی مشکلاتمون زیر سر مادر همسرمه و مادیاتین اما مشاوره رفتم گفت خود همسرت خوبه منم ادامه دادم بعد 1 سال مادرش دعوایی راه انداخت که اگه جدا می شدم آبرم می رفت و فهمیدم 1 سال نامزدی نقشه بوده که مادرش کشیده تا تو این مدت پسرش رو از ازدواج منصرف کنه این رو که می گم خودم حدس می زدم و بعد همسرم هم تصدیق کرد (تا این حد آدم نمی تونه تصور کنه کسی حیله گر باشه) در کل و وضعم از نظر روحی خیلی بد بود که وقتی بر می گشتم تاپیکهامو می خوندم به خودم گفتم من اینا رو دیدم و ادامه دادم؟ می خوام بگم بهترین روزای زندگیم به خاطر خودخواهی ها و حیله گری های آدمای دیگه به باد رفت و من به جای اینکه اون روزا خوشحال باشم افسرده بودم . خدایی نکرده نمی خوام مایوست کنم اما دوست ندارم 2 سال دیگه بر می گردی اینا رو می خونی بگی می دونستم اینجوری می شه . پس با هوشیاری و چشم باز برو جلو می فهمم احساساتت نمی ذاره راحت حرف دلت رو بگی اما از یه جایی از خودت شهامت نشون بده و به همسرت بگو می خوای باهاش منطقی حرف بزنی. بازم اگه دیدی نمی تونی ببرش مشاوره بذار حرفای تورو مشاور بهش بگه. آدم وقتی احساساتش فروکش می کنه تازه می فهمه چه کارایی کرده و کدوماش درست و کدوماش حماقت محض بوده. این ها رو می گم چون خیلیا مثل قدیمای من تاپیکت رو می خونن می گن اینا که دلیل نمی شه اینا که مهم نیست منم نمی خوام دلت رو بلرزونم اما به من اینا گفته شد و باعث شد اهمیت ندم و الان پشیمونم یعنی می گفتم همون موقع باید حدسامو جدی می گرفتم که بعد بهم ثابت شد حیله گری جز خصوصیاتشون بود و این رو خوب می دونستند اسمش رو هم گذاشته بودن سیاست . از الان نذار کسی تو زندگیت دخالت کنه چه خانواده خودت چه همسرت . به نظر من از پدرت هم دیگه کمک مالی نگیر.

الان اصلا نمی تونم بگم احساساتی نشو اقتضای شرایطت هست و کاملا طبیعیه اما یا اون روی منطقیتو به شوهرت نشون بده باهاش قشنگ حرف بزن یا ببرش مشاوره. اینکه می گم حرف بزن نه اینکه اینجوری تو تالار نوشتی بری بذاری کف دستش . از خونوادش هم به هیچ وجه هیچی نگو نه گلایه کن نه مقایسه . فقط از خودت بگو مثلا بگو این من رو ناراحت می کنه از ضمیر من استفاده کن و فقط احساست رو بگو نگو تو بی مسئولیتی یا تو پول می گیری نمی دی هیچ وقت مستقیم صحبت نکن بگو این کارت من رو ناراحت کرده و فکر می کنم سو تفاهم برام پیش اومده . مطمئنا حاشا می کنه یا ملایم می شه که تو رام شی اما غیر مستقیم می فهمه که توهم می فهمی یا حداقل انتظاراتت چیه . اگه باز رفتاراش رو تکرار کرد یه کم سرسنگین رفتار کن مثلا بگو رفت و آمدامون زیر نظر خانواده ها باشه چون ما تو مرحله ای هستیم که هم رو بشناسیم و من دارم تورو آنالیز می کنم شاید در آینده همه چیز تغییر کنه . (در واقع یه کم بترسونش که هنوز زنش هم نشدی مواظب رفتاراش باشه )

اینا چیزایی هستن که من به ذهنم می رسه و برای من جواب داده مشاوره برای من جواب داده حرف زدن با شوهرم خیلییییییییییی جواب داده بعضی وقتا نمی دونسته من ناراحت شدم یا انتظاراتم رو نمی دونسته . اینا خیلی مهمه. بعضی وقتا (دوران نامزدی) یادآوری کردم که تکیه گاهم نباشه من انتخابش نمی کنم و واقعا اصلاح کرده رفتاراییشو که منو اذیت می کرده
مرسی... همه صحبتاتون رو قبول دارم. خیلی منطقی همه چیز رو آنالیز کرده بودید. من اگر چیزی رو حق خودم بدونم برام سخته که از حقم گذشت کنم. همیشه توی ذهنم همسرم رو یه آدم قوی و حمایتگر تصور میکردم. کسی که واقعا مرده و نیازهای منو به عنوان یه زن برطرف میکنه. همیشه از جاهای مختلف و برنامه ها و سمینار ها و کتاب ها سعی داشتم اطلاعاتم رو در مورد زن بودن و همسر خوب بودن زیاد کنم که لیاقت همسری مرد رویاهامو داشته باشم. نامزدم دوران آشنایی همه جوره مراعاتمو میکرد و هر وقت باهاش در مورد چیزی صحبت میکردم و انتظاراتم رو میگفتم خیلی دقیق گوش میکرد و سعی میکرد اجرا کنه. اما اینا فقط مختص همون 4 ماه بود. بعد عقد هر کاری دلش بخواد میکنه و تا میخوام باهاش صحبت کنم هر قدرم با آرامش و محترمانه سریع صداشو بالا میبره و شروع میکنه به داد و بیداد و اصلا اجازه حرف زدن نمیده به من! پس نمیتونم باهاش صحبت کنم. از طرفی چون خیلی تحت تاثیر مادرشه میترسم اگر بنویسم و بهش بدم همه رو بذاره کف دست مادرش و ازش به ضرر خودم استفاده بشه. آخه مادر شوهرم آدمیه که مثلا تو بگی آب، میگه" آها! منظورت اینه که خدا کنه ما بیفتیم تو آب خفه شیم؟؟؟ آره من فهمیدم چی خواستی بگی!..." یه همچین آدمیه.
مشاوره هم بعید میدونم بیاد چون یه بار بهش گفتم بریم که پیچوند. با شخص خودش غیر از مساله پول و تحت تاثیر خونواده بودنش مشکلی ندارم. همه مشکلات ما سر اینه که خونوادشو به من ترجیح میده. حتی زن داداششو. مثلا سر جهاز برون زن داداشش، چون اون خانم خواسته بودن حتما یه زمان خاصی انجام بشه ایشون تموم برنامه هایی که با هم داشتیم رو گذاشت کنار بره کمکشون و خونه رو براشون تمیز کنه. البته راضی نبود ولی چون پدر و مادرش خواستن ازش نه نگفت بهشون.
حالا شما خودتو جای من بذار... نه حمایت مالی میکنه نه عاطفی. من براش اولویت آخرم! این کجا و مردی که من میخواستم کجا.... دارم کم کم به فکر جدایی میفتم اگر بتونم به دل و احساسم غلبه کنم. آخه ایشون اولین پسری بودن که باهاشون ارتباط عاطفی برقرار کردم و الان حس میکنم جدایی ازش برام مرگه. هرچند میدونم اینا فقط احساساتمه و اگه بتونم بهش غلبه کنم موفق میشم.
شما جای من بودید چطور احساساتتون رو کنترل میکردید؟