سلام دوستان واقعا دارم دیوونه میشم و من فقط 18 سالمه همسرمم23 سال شوهرم دوستم داره ولی مرد سالاره میگه باید بگی چشم فقط وقتی عصبی میشه هرچی دلش میخواد بارم میکنه حتی به خانوادمم فحش زشت میده وقتی پیگیر حالش میشم بهم میگه بهم گیز نده بدم میاد مرگمه یکسال عقد بودیم الانم دو ماهه عروسی کردیم من بخاطر شرایط تحصیلیم اومدم شهرستان خودم که امتحانامو بدم برگردم وقتی بهش مبگم میخوام برم بیرون یا خونه کسی میگه نه مشکل دارن وقتی بهش میگم محدودم نکن میگه همینه که هست ابراز علاقه که میکنم جوابی نمیگیرم بعد که بهش میگم میگه بخدا خیلی درگیرم وگرنه نباشی نیستم من ی دختر جوونم دلم عشق و علاقه میخواد ولی..
ی هفته پیش باهم بحثمون شد تلفنی بهم گفت تو اصلا قبل ازدواجت معلوم نبوده با کی بودی و نبودی چ کار کنم بخدا دوسش دارم دیشبم ی کلام ازش پرسیدم میری تو اتاقت بخوابی یا فعلا نشستی پیش خانواده بعد شروع کرد به پیام دادن ها چیه بع اینم شک داری بعد گفتم شاید لحن من بوده صدبار گفتم ببخش معذرت بعد گفت نه دیگه راه نداره چندبار ببخشم یکسال و نیمه از دسته تو دارم زجر میکشم دیشبم گفت میدونی اخرش تو منو سکته میدی پیام داد قلبم و بین دو کتفم درد میکنه و حالت تهوع دارم کلی التماس و دعا کردم ک خدایا چیزیش نشه خانوادش یقه منو بگیرن امروز اومدم زنگ زدم معذرت خواهی جواب نداد پیام دادم دوستت دارم بعد نوشت به درک جان بابات ولم کن پیام نده دارم از درد میمیرم بدبختم کردی
حالا بچه ها تو رو خدا بگید چ کار کنم دیگه هیج انگیزه ای ندارم فقط بخاطر مامان بابامه خودمو نمیکشم وگرنه...
نمیدونم الانم نگرانشم ک چیزیش نشه نمیدونم بخدا اگه قبول کنه فقط بخاطر اسایش اون میگم طلاقم بده به هنه هم میگم مشکل از من بوده😭😭
تووووروووو خدااااا کمکم کنیو
علاقه مندی ها (Bookmarks)