سلام.چند روز دیگه موعد زایمانمه.اما شوهرم نیست.ازش خبری هم نیست.
خوبه که ازش خبری نیست چون هم کتک زدنای خودش کمتره هم تماس خانوادش.پسرم پیش مادر شوهرمه.فعلا به من نمیدنش تا مثلا تحت فشار باشم.شوهرمو نمیدونم کجاست.
آخرین بار یک ماه پیش دیدمش.باهاش دعوا نکردم اما بیمحلی کردم.اونم دیگه نیومده.
خیلی افسرده ام.لباسای شوهرمو میچینم دورم و ناخوداگاه گریم میاد.
خواهرش میگفت میخوان بچه ها رو بدن به من تا به بهونه بچه ها مزاحمشون نشم!
دلم برای شوهرم تنگ شده.هیچوقت از موقع قهرمون بهش ز نزدم مگه وقتی که کاری داشتم.الانم زنگ نزدم.
اونم که بی معرفت.نمیگه زنم کاری داره یا نه.
بعضی وقتا میرم با مامانم پیاده روی احساس کردم خودشو ماشینشو دیدم.اما مامانم میگه خودتو دلخوش نکن.اما مطمینم از دور میپاد منو.چون چند بار که رفتم پیاده روی چادر سر نکرده بودم و همون روز خواهرش بهم اس داده بود و گفت که منو بی چادردیدن و ......
فهمیدم منو میپاد!
خیلی دلم براش تنگ شده.خیلی.دیگه برام غ ق تحمله.
یه بار پیغام میده منتظره بچه به دنیا بیاد و طلاق بده یه بار پیغام میده که ناشزه میکنمت و فلان.طلاق بده منم راحت میشم.بهش پیغام دادم با هر شرایطی که بخواد حتی حاضرم مهربمو ببخشم کههمه چی توافقی باشه.اما دوست ندارم بچه ها رو من نگه دارم.چون واسه خارج کردنشون از کشور به مشکل بر میخورم.
نمیدونم چمه.دوست دارم این روزا کنارم باشه.خودمم دچار دوگانگی شدم.دوسش دارم.نمیدونم
علاقه مندی ها (Bookmarks)