به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 2 , از مجموع 2

موضوع: تلخی زندگی

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 20 خرداد 96 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1394-10-28
    نوشته ها
    12
    امتیاز
    789
    سطح
    14
    Points: 789, Level: 14
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Sad تلخی زندگی

    سلام خوبید...؟
    حقیقتش اومدم در و دل کنم و حرفای دلمو جایی بزنم شاید کسی تونست کمک کنه...
    اصل مشکل من اینه که الان امید زیادی به آینده ندارم یعنی کلا دیگه انتظار نمیکشم برای آینده ام چون هر روز که به سنم اضاف میشه به نظرم زندگی تلخ تر میشه کاش میشد همیشه همون پسر بچه کوچیک بودم که با دوستم بعد از ظهرا دزدکی از خونه فرار میکردیم میرفتیم میگشتیم یا میرفتیم تو حیاط مدرسه کنار خونمون فوتبال بازی می کردیم اون موقع کوچیک ترین کار بهترین سرخوشی رو بهم میداد اما الان مطمنم هیچ کاری تو دنیا نیست که بتونه منو اونقدر خوشحال کنه... به نظرم اصل زندگی هر کس همون کودکیشه و نوجونی تا دوران 16 سالگی از 16 سالگی به بعد خیلی افتضاح میشه حتی مشکلات اون زمان هم شیرینی خاص خودشو داشت اصن بزارید کلی بگم الان هیچ چیز برام مهم نیست واقعا انگاه هیچ حسی ندارم تنها یه چیز که کمی میتونه منو تکون بده و اون هم مرور خاطرات گذشتس حالا شاید بگید بخاطر اینه زیاد تو گذشته زندگی میکنم درحالی که اصن اینطور نیست همین مرور رو هم گه گاهی میکنم که بدونم قبلا چی بودم اصن بزارید الانمو بگم من الان یه آدم پوچم بدون هدف و انگیزه ای دنیارو هم یه بازی بیشتر نمی بینم حال هیچ کاری رو ندارم من تیرماه سال دیگه کنکور دارم اما هیچ کاری نکردم هر لحظه هم به خودم تلنگر میزنم اما واقعا نمیتونم انگار فکر درگیره چیزیه که خودمم نمیدونم حثی حال فکر کردن به مسائل ساده رو هم ندارم چه برسه بخوام بشینم فیزیک بخونم اه حتی نمیتونم موزیک هم گوش بدم حال هیچکسی رو ندارم اکثر مواقع دوستام رو به بهانه ای می پیچونم حتی اگر دست خودم بود رابطم رو هم باهاشون فطع میکردم ولی نمیشه...البته اصن دوستام مشکلی ندارن خیلی هم خوبن ولی دست خودم نیست حال هیچ چیزی و کسی رو ندارم دوست دارم برن جایی که هیچکس نباشه خودم و خودم یه جایی به دور از این همه دغدغه الکی حقیقتش همین کمی تلاش هم میکنم فقط بخاطر مادر و پدرم هست دوست ندارم نا امیدشون کنم...بیشتر وقتا شده دارن با هام حرف میزنن اما یهو به خودم میام که اصن گوش نمیکردم...حتی الان به دین هم اعتقادی ندارم حتی نمیدونم خدایی هم هست یا نه...بعضی وقتا فکر میکنم مرگ خیلی ساده تر هست البته مرگی که بهشت و جهنم نداشته باشه کلا دنیایی نباشه حتی نیستی هم نباشه مرگی مثل خواب اما یه خواب طولانی...ولی اصن بحث خودکشی و این حرفا نیست حتی به نظرم فکر بهش هم زشته چون کار ضعیفاس...الان من تنها به خودم اطمنیان دارم ولی دارم به خودم هم شک میکنم همیشه یه کار میکنم انرژی بگیرم مثلا آهنگ های مثبت گوش میدم به خودم حرف مثبت میزنم و قول میدم اما چند ساعت بعد میشم یه باز یه مرده متحرک...چرا دروغ بگم مادر و پدرم و خواهرام رو هم خیلی دوست دارم حاضر جونم رو هم بهشون بدم ولی حتی حال اونارو هم ندارم دوست دارم یه مدتی ازشون دور بشم...میدونید از چرخه زندگی خسته شدم از این همه آدمای دورم نمیدونم چی درسته چی غلط...کاش زندگی مثل انمیشن و کارتون ها بود ساده نه اینقد پر از بدبختی و جنجال... شایدم من افسرده شدم و این دنیا خیلی خوبه ولی دوست ندارم چند سال بعد به خودم بیام ببینم افسردگی چه چوبی به زندگیم زده به نظر شما من افسرده ام؟ اصن باید چیکار کنم فکرم آروم بشه و کمی امید به آینده داشته باشم؟
    راسی پسرم 17 سالمه

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 17 اردیبهشت 96 [ 07:07]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    273
    امتیاز
    4,637
    سطح
    43
    Points: 4,637, Level: 43
    Level completed: 44%, Points required for next Level: 113
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsOverdrive1 year registered
    تشکرها
    270

    تشکرشده 319 در 160 پست

    Rep Power
    52
    Array
    سلام صبح بخیر

    به همدردی خوش ا مدین

    اومدی اینجا یکی پیدا بشه یه تکونی بهت بده تا زمانی که بگی خستم حوصله ندارم

    نمیتونم فیزیک بخونم سخته نگاش کنم حالم بد میشه حجمش زیاده کاش یکی بود همه چیز اماده برام فراهم میکرد

    نمیتونی قدمی برداری بعضی ها استارت اول رو دیر میزنن ولی بعدش خیلی راحت تر همه چیزو پشت سر میزارن وموفق میشن

    مواظب باش دیر نشه زمان شروعت

    کلا در رویایی این خیلی خوبه نه زیادش به نظر میاد فوق العاده احساسی هستین

    در نظر خودت توقع والدین رو بزرگ جلوه دادی طوری که انرزی رفتن را ازت گرفته از بس به این موضوع فکر کردی که

    برات شده غیره ممکن

    مطمئنن اونا که نمیخان شادی رو از شما بگیرن از امروز روال قبلت رو ادامه بده برنامه ای بادوستانت داشته باش

    کارایی که باعث شادی درونیت میشه انجام بده یه جوری روحیت که تامین شد اون وقت برو سراغ درس خوندن

    حتی در برنامه ریزی یه برنامه تفریحی داشته باشی تا ذهنت به این باور برسه که به خود خودتم اهمیت میدی

    ممکنه اهن مورد نیاز بدنت کم شده باشه اینم چک کن چون باعث بی حوصلگی میشه

    در زمان درس خوندن یه تغذیه(انواع مغزها) کنارت باشه

    هر وقت احساس خستگی کردی ازش استفاده کنی

    سعی کن افکار منفی رو از خودت دور کنی یه تصور خوبی از قبول شدنت در کنکور داشته باش بهت انگیزه میده

    موفق باشین


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.