و این منم ... زنی تنها در آستانه فصلی سرد
چقدر غروب روزهای پاییز دلگیره ...
شروع زندگی مشترکم هم از پاییز بود ...
و چقدر تنهام ...
چقدر زود اشکام سرازیر میشه ...
چرا ؟ چرا ؟ چرا؟
تاوان انتخاب اشتباه ؟
تاوان کناه؟
تاوان نادانی ؟
اسم این روزای سخت چیه ؟ تجربه ؟
آیا من توان مقابله با این مشکلات رو دارم ؟
خونسردم... آرام و ریلکس ... اما ته قلبم ته ذهنم پر از تشویش و اضطرابه
آرام باش ... مهربان باش ... محبت کن ... صبوری کن تا روزای خوب بیاد ...
به گذشته فکر نمیکنم ... اما به آینده چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
به همون روزای خوب
آینده ای که با پذیرفتن خیانت برنامه ریزی شده ... پذیرفتم که ممکنه باز هم خیانت ببینم ... یا اصلا با هوو کنار بیام... پذیرفتم
یک هفته خونه پدرم نرفتم ... روی رفتن ندارم ... دل رفتن هم ندارم
برم به دیدن پدر مادری که من رو تو اوج ناامیدی سرکوفت کردن ؟
برم به دیدن خواهری که از بد و بیراه های شوهرم روی نگاه کردن به صورتش رو ندارم ؟
برم به امید نوازش پدری که منو قربانی آبروش کرد ؟
پدری که منو سپرد دست مردی که بخاطر فحاشی و توهینی که به همسر و دخترش کرده اجازه ورود به خونش رو نمیده ...
امروز دلم خیلی گرفت وقتی مادرم گفت پدرم گفته من اون مرد رو تو خونم راه نمیدم ... اگه قبولش نداره چرا دخترش رو سپرده دستش ... تازه با یه پس گردنی که برو زندگیتو بساز .....
من تنها قادر به ساختن این زندگی هستم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نصیب من از این زندگی چیست ؟؟؟
و هزاران علامت سوال دیگه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
آدمک آخر دنیاست بخند
آدمک مرگ همین جاست بخند
دست خطی که تورا عاشق کرد، شوخی کاغذی ماست بخند
آن خدایی که بزرگش خواندی، به خدا مثل تو تنهاست بخند ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)