به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 71 تا 80 , از مجموع 82
  1. #71
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 مهر 92 [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    201
    سطح
    4
    Points: 201, Level: 4
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما مگه داری قصه میخونی ؟ اگه کمکی به مشکل من نمیتونید بکنید لطفا پست ندید و سوال بپرسید و جواب هم دیگه رو بدید خواهشا!!!!!!!!!!! تعداد پست ها محدوده من نمیخوام تاپیکم قفل بشه ! محض اطلاع عرض میکنم اتفاقا اموزش پرورش سخت میگیره ! دانش آموزان متاهل حق تحصیل کنار دانش آموزان عادی زو ندارن چون ممکنه از راه راست منحرف بشن بعد خودشون تشویق میکنن ازدواج کنید!بنده 15 سالمه شما تاحالا طعم کمربندو چشیدی ؟ خئب پس نمیفهمی یه جایی دیگه آدم کم میاره ! اینکه چرا من از پس شوهرم برنمیام چه کمکی به شما میکنه ؟ واقعا ناراحت شدم غصه های منو مثل کتاب داستان داری میخونی !

  2. کاربر روبرو از پست مفید dandelion15 تشکرکرده است .

    majid_k (پنجشنبه 11 مهر 92)

  3. #72
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    میتونم یه سالی درس و بذارم کنار الان مهم تر زندگیمه میشه منو راهنمایی کنید چه طوری رفتار کنم چه حرف هایی باهاش بزنم مثلا ناراحتی هاتمو چه طور بهش بگم ؟ درمورد خواسته هام چه طور باهاش حرف بزنم من اصلا رفتار و سیاست های زنونه رو بلد نیستم
    خو معلوم شد ته دلت دوس داری این زندگی رو بسازی.
    برای قدم اول این تاپیکها رو بخون.تو سایت هم بگرد وتاپیکای مختلف و راه حلهایی که به مشکلات مشابهت داده شده رو بخون.

    http://www.hamdardi.net/thread-23419.html

    http://www.hamdardi.net/thread-10532.html

  4. 2 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    Opal (پنجشنبه 11 مهر 92), ویدا@ (شنبه 13 مهر 92)

  5. #73
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    زهرا جان بچه ها منظوری نداشتن چون نگران تو هستن و دوستت دارن و اطلاعاتشون کافی نبوده این جوری به نظر تو اومده وگرنه همه فقط و فقط به خوشبختی تو فکر می کنن.
    درک می کنم شرایط خیلی سختی داشتی و الانم داری نهایت تلاشتو می کنی. آفرین دختر خوب این عالی هست. زهرا جان هیچ نسخه ای نیست که بشه توی همه زندگیا پیاده کرد. تو باید اول نکات مثبت و منفی زندگی مشترکت را شناسایی کنی بعد سعی کنی مثبتها را تقویت کنی منفیا را کم کنی. تو می تونی هر چقدرم سخت باشه تو یه دختر مصمم و مهربون و عاقلی. زندگیت را می سازی به امید خدا. نگران نباش خانم گل. همه زندگیا پستی و بلندی داره نترس محکم باش، و صبور، خدا هم بهت کمک می کنه
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  6. کاربر روبرو از پست مفید Opal تشکرکرده است .

    ترانه ی عشق (شنبه 13 مهر 92)

  7. #74
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 مهر 93 [ 00:49]
    تاریخ عضویت
    1391-8-22
    نوشته ها
    603
    امتیاز
    2,846
    سطح
    32
    Points: 2,846, Level: 32
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    884

    تشکرشده 793 در 374 پست

    حالت من
    Shad
    Rep Power
    72
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط dandelion15 نمایش پست ها
    اشتباهاتی که داشتی:
    الان 6 ماهه ازدواج کردم یه ازدواج زوری هم برای من و هم برای همسرم یعنی هیچکدومون دیگری رو نمیخواستیم . من بهش گفتم نمیخوام ازدواج کنم و دوسش ندارم ( با این حرفی که زدی توقع محبت هم دارم؟)و اجبار خانوادمه اما کو گوش شنوا هرچند اونم خانوادش زورش کردن اما من نمیتونم ببخشمش اون 11 سال از من بزرگتره تازه پسر هم هست چه طوری زورش کردن؟ من و با کتک مجبور کردن لابد اونم با اون هیکلش باباش زدتش ها؟هه امکان نداره اونم مث باباش دنبال پول بابای من بود ( چرا بهش همچین حسی داری؟ مگه چیزی از بابات خواسته؟) پدرم آدم خشک مذهبیه و متعصب فکر میکرد سر وگوشم میجنبه واسه همین شوهرم داد.
    شب عروسیم بدترین شب عمرم بود نه همراهم بود نه بهم دلگرمی داد من باهاش احساس نا امنی میکنم واسم مثل یه غریبس انتظار زیادیه که ازش بخوام برای من یه تکیه گاه باشه اینکه بدونم کسی تو زندگیم هست که هوامو داره ؟ هیچ وقت حضورش پررنگ نیست وقتی ناراحتم نیست سعی نمیکنه آرومم کنه نمیخواد بفهمه مشکلم چیه اصلا توجهی بهم نداره!
    گفتم چندشم میشه لمسم کنه و همیشه یه جوری میپیچوندمش تا الان که دیگه طرفم نمیاد و واقعا هم حق رو به خودم میدم کسی شب عروسیم جای من نبوده! من واقعا دختر چشم گوش بسته ای بودم ولی اون هیچ کمکی برای آروم شدن آمده شدن من نکرد! هیچی!
    بعدشم همینطور بود بدون هیچ محبتی بدون اینکه شرایط منو بسنجه ازم ... میخواست منم اوایل مخالفتی نمیکردم اما بعد دیگه نتونستم تحمل کنم !
    بدتر از همه چیز مدرسه نرفتنمه! منم دلم میخواد مثل همسن و سالام باشم ولی نمیتونم من دختر تیزهوشی بودم ..... چند بار ثبت اختراع کردم اما الان چی ؟
    نمیگم نخواست کمکم کنه درس بخونم اتفاقا کلاس اسممو نوشت ولی میدونید چه کار کرد؟ التماسش کردم بگه برادرمه نمیخواستم کسی بدونه شوهرمه ( مگه با اسم متاهلی میرفتی چه مشکلی پیش میومد؟ شما کاملا حس مردونگی رو در همسرتون کشتین. اگه شما خودتون با ایشون باشه و تو جمع به شما بگه خواهرمه چه حسی بهتون دست میده؟) اما اون گفت یا به عنوان یه فرد متاهل میری یا اصلا نمیری بردم کلاس و دقیقا همون جاهم جلوی همه این موضوع رو گفت ازش متنفرم ( اصلا نیازی به تنفر نیست و ایشون کاملا کار درست رو کردن و شما هستین که باید رو حرفا و رفتاراتون تجدید نظر کنید)
    خواهرش که دیگه زندگیمو جهنم کرده جلو داداشش موش میشه تنها که میشی پدر منو در میاره منو بدبخت کردن اون وقت دخترشون میره بهترین مدرسه با بهترین امکانات ( حس حسادت که میتونه با مدرسه رفتن دوباره شما البته همونجور که شوهرتون میخواد کاملا رفع بشه) تمام توجه شوهرمم که مال اونه ( چون دقیقا اون محبت و نیازی رو که تو باید به همسرت داشته باشی خواهرش بهش داره) دقیقا با رفتار هاش نشون میده ببین تو براش مهم نیستی

    شب زنگ میزنه که بیا دنبالم منو ببر خونه ی دوستم ( بازم خواهرش حس مردونگی اش رو تحریک میکنه و هر روز بهش نزدیکتر میشه) شوهرمم منو تنها میذاره و اونو میره ( شما هم میتونی باهاش بری مثلا بگی حوصله ام خونه سر میره منم باهات میام و بری زود حاضر شی)
    عزیزم می بینی اشتباهاتت خیلی زیاده. فکر نکن با نزدیک شدن به همسرت غرورت میشکنه یا چندشت میشه. شما قراره سالیان سال با هم زندگی کنید . چرا کاری میکنی که بعد 10 سال زندگی همسرت بگه اصلا نفهمیدم عشق تو زندگی یعنی چی؟

  8. 2 کاربر از پست مفید kamr تشکرکرده اند .

    abi.bikaran (شنبه 13 مهر 92), ehsan_hamdardi (شنبه 13 مهر 92)

  9. #75
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 مهر 92 [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    201
    سطح
    4
    Points: 201, Level: 4
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اینکه بهش گفتم دوسش ندارم ونمیخوام باهاش ازدواج کنم قبل از عقدمون بود فکر میکردم بهش برمیخوره وبیخیال میشه !تاحالا چیزی ازبابام نخواسته اما قبلا پدرش درخواست کرده بوده به نظر شما چرا یه مرد با اینکه میدونه دختری که رفته خواستگاریش به قول خودش لوس و بچس و دلشم نمیخواد ازدواج کنه و به زور کتک حاضر به ازدواج شده بازهم روی ازدواح و زندگی باهاش پافشاری میکنه؟ اگر دلیلش علاقه باشه که من هیچوقت رفتارمحبت آمیزی ازش ندیدم برعکس تا دلتون بخواد رفتار های تحقیر امیز خودشو خانوادش آزارم داده مادرش حتی توی گوش من زده و همسرم جلوی این رفتار های خانوادشو نگرفت!اگه گفتم بگه برادرمه به خاطر این بوذ که نمیخواستم با ترحم یا هرچیز دیگه ای نگاهم کنن خود نیما هیچ وقت منو مهمونی نمیبره چون نمیخواد بگه با یه کسی که 11 سال ازش کوچیک تره ازدواج کرده !دلیل نفرت من ازخانوادش فقط مدرسه رفتن دخترشون نیست! انقدر بهم توهین کردن که اینا توش گمه اینکه شوهرم خواهرشو دوست داره اشکال نداره به شرطی که از وقتی که سهم منه نزنه تا با اون باشه خواهرش اکثر اوقات خونهی ماست واگر هم نباشه یه بهانه پیدا میکنه تا نیما بره پیشش و مرتب هم منو جلوی برادرش تحقیر میکنه و ... رفتار های خواهرش از اولین دیدارمون همینطوربود حتی به تنها بودن من با نیما رفتار های بدی نشون میداد و مرتب خلوتمون رو بهم میزد به نظر شما کدوم خواهری درحضور زن داداشش میره میشنه صندلی جلوی ماشین ؟ مسئله جلو نشستنش نیست توهینیه که تو اینکار هست توی مهمونی ها خانوادگیشون هم همینطوره خواهرش خونمون که میاد اصلا مهمون نیست که صاحب خونست خیلی راحت حتی به خودش اجازه ی جابه جایی وسایل خونه و نظر دادن درمورد چیزهایی که بهش مربوط نیست رو میده ! من نمیخوام دنبال شوهرم برم که اقا میخواد فرمایشات خواهرشو انجام بده مگه دختره بی پدره؟ بگه باباش اینکارارو انجام بده وقتی نیما ازدواج کرده یعنی از اون خانواده جدا شده یعنی شریک زندگیش منم پس در درجه ی اول باید به فکر من باشه مگه چه قدر وقت آزاد داره ؟ وقنی نیما احترام به همسر بودن من نمیذاره چرا من باید به فکر غرور و حس مردانگی اون باشم؟

    - - - Updated - - -

    سلام اینکه بهش گفتم دوسش ندارم ونمیخوام باهاش ازدواج کنم قبل از عقدمون بود فکر میکردم بهش برمیخوره وبیخیال میشه !تاحالا چیزی ازبابام نخواسته اما قبلا پدرش درخواست کرده بوده به نظر شما چرا یه مرد با اینکه میدونه دختری که رفته خواستگاریش به قول خودش لوس و بچس و دلشم نمیخواد ازدواج کنه و به زور کتک حاضر به ازدواج شده بازهم روی ازدواح و زندگی باهاش پافشاری میکنه؟ اگر دلیلش علاقه باشه که من هیچوقت رفتارمحبت آمیزی ازش ندیدم برعکس تا دلتون بخواد رفتار های تحقیر امیز خودشو خانوادش آزارم داده مادرش حتی توی گوش من زده و همسرم جلوی این رفتار های خانوادشو نگرفت!اگه گفتم بگه برادرمه به خاطر این بوذ که نمیخواستم با ترحم یا هرچیز دیگه ای نگاهم کنن خود نیما هیچ وقت منو مهمونی نمیبره چون نمیخواد بگه با یه کسی که 11 سال ازش کوچیک تره ازدواج کرده !دلیل نفرت من ازخانوادش فقط مدرسه رفتن دخترشون نیست! انقدر بهم توهین کردن که اینا توش گمه اینکه شوهرم خواهرشو دوست داره اشکال نداره به شرطی که از وقتی که سهم منه نزنه تا با اون باشه خواهرش اکثر اوقات خونهی ماست واگر هم نباشه یه بهانه پیدا میکنه تا نیما بره پیشش و مرتب هم منو جلوی برادرش تحقیر میکنه و ... رفتار های خواهرش از اولین دیدارمون همینطوربود حتی به تنها بودن من با نیما رفتار های بدی نشون میداد و مرتب خلوتمون رو بهم میزد به نظر شما کدوم خواهری درحضور زن داداشش میره میشنه صندلی جلوی ماشین ؟ مسئله جلو نشستنش نیست توهینیه که تو اینکار هست توی مهمونی ها خانوادگیشون هم همینطوره خواهرش خونمون که میاد اصلا مهمون نیست که صاحب خونست خیلی راحت حتی به خودش اجازه ی جابه جایی وسایل خونه و نظر دادن درمورد چیزهایی که بهش مربوط نیست رو میده ! من نمیخوام دنبال شوهرم برم که اقا میخواد فرمایشات خواهرشو انجام بده مگه دختره بی پدره؟ بگه باباش اینکارارو انجام بده وقتی نیما ازدواج کرده یعنی از اون خانواده جدا شده یعنی شریک زندگیش منم پس در درجه ی اول باید به فکر من باشه مگه چه قدر وقت آزاد داره ؟ وقنی نیما احترام به همسر بودن من نمیذاره چرا من باید به فکر غرور و حس مردانگی اون باشم؟

  10. کاربر روبرو از پست مفید dandelion15 تشکرکرده است .

    Opal (شنبه 13 مهر 92)

  11. #76
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 11 شهریور 93 [ 17:24]
    تاریخ عضویت
    1392-6-25
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    1,184
    سطح
    18
    Points: 1,184, Level: 18
    Level completed: 84%, Points required for next Level: 16
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    246

    تشکرشده 257 در 104 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام زهرا جان. عزیزم تو خودت بازی را دادی دست اونا. ببین ما همه همینطوری هستیم کلی دلخوری از شوهرمون و خانواده شوهرمونو خواهر شوهر و پدر شوهر و جد و آبادش داریم ولی توی زندگی مشترک یه چیزی هست به اسم "گذشت کردن" خوب؟ می شینیم بعد از هر دعوا و افتضاحی که رخ می ده فکر می کنیم که ایا من قادرم این کدورتی که از این ادم به دل گرفتمو بذارم کنار و گذشت کنم و خودمو سر پا نگه دارم و ادامه بدم یا نه؟ در نهایت یا به این نتیجه می رسیم که بله این اتفاقات نصفشم تقصیر من بود و از تقصیر اونم می گذریم و ادامه می دیم. یا اینکه به این نتیجه می رسیم که نه!!! و باید خیلی جدی و مصمم بریم دنبال جدایی. حالت بلاتکلیف بینابین نداریم.یه روز دو روز یه ماه دو ماه فکر می کنیم سبک سنگین می کنیم و یا علی تصمیم می گیریم. و هر تصمیمی گرفتیم خودمون گرفتیم دیگه! بله شاید منم مادرم محبورم کرده شوهر کنم، اما الان اگر بخوام با شوهرم بمونم تصمیم خودمه، بخوام ترکش کنم هم تصمیم خودمه دیگه نه مادرم. پس باید دیگه ناله و زاری بذارم کنار هر تصمیمی گرفتم پای همه چیزش بایستم. یا بمونم و زندگیمو بسازم با همه سختی هاش یا برم و زندگیمو با این ادم ول کنم بچسبم به بقیه ابعاد زندگیم نتایجشم گردن خودمه. تو هم همنیطوره عزیزم. اگر می خوای بمونی با همه اینکه حق می دم بهت و شرایطت سخته اما دیگه باید مسئولیت زندگیتو خودت بر عهده بگیری و بسازیش.
    دوش شراب ریختی، وز بر ما گریختی
    چون خمشان بی گنه روی بر اسمان مکن

  12. 2 کاربر از پست مفید Opal تشکرکرده اند .

    فرانک بانو (یکشنبه 14 مهر 92), مسافر تنها (دوشنبه 22 مهر 92)

  13. #77
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 02 خرداد 96 [ 08:11]
    تاریخ عضویت
    1392-1-27
    نوشته ها
    221
    امتیاز
    4,855
    سطح
    44
    Points: 4,855, Level: 44
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 95
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    129

    تشکرشده 303 در 118 پست

    Rep Power
    34
    Array
    زهرا جان خواهر عزیز من دلم می خواد یه چیزایی رو بهت بگم البته شاید ناراحت بشی ولی سعی کن روی صحبت هام فکر کنی.
    همه ی ما میدونیم ازدواج توی سن 15 سالگی اونم به اجبار سخته و ناخوداگاه حس بدی درمورد شوهرت پیدا میکنی.اما یه سری واقعیتها هست که باید بدونی.با خودت خلوت کل ناخوشی های قبلی با همسرت رو مثل بی احترامی خانواده اش یا رفتارهای خودش تو شب عروسی یا بی توجهی هاش به تو رو به یاد بیار هر چقدر دوست داری بهشون فکر کن مطمینن خیلی عذاب اورند اما در این میان فقط تو رو عذاب میدن درسته ایا با بد خلقیت تو بیشتر عذاب میکشی یا نیما ؟مطمینن تو چرا؟چون اگر هم نیما رو اذیت کنی اخرش اینه که ولت کنه و بره وتو تنها میمونی حالا این تنهایی عواقب بدی داره.
    تو توی سن 15 سالگی ازدواج کردی پس ناخواسته وارد دنیای زنها شدی خیلی دوست داری برگردی توی دنیای دخترهای نوجوان و طعم شیطونی های نوجوانی رو دوباره بکشی ولی نمیشه تو حالا یه خانمی یه حسی تو وجودت میگه نه نمیشه چرامن زن شدم چرا من از دنیای نوجوانها بیرون شدم چرا من ازدواج اجباری داشتم و کلی چراهای دیگه درسته؟ اما این چراها بی فایده هستند تو میتونی بیشتر بری تو دنیای زنها اما دیگه نمیتونی برگردی توی دنیای دخترهای نوجوان.حتی اگه خدای ناکرده از همسرت جدا بشی دیگه توی دنیای دخترها جا نداری (مثل مردن میمونه وقتی میمیری دیگه نمیشه برگردی توی دنیای ادمها و تقلا کردن هم فقط خودت رو عذاب میده).دو تا راه جلوی روی تو هست:
    1) مثل الانت تمام تلاشت رو بکنی و کینه های قبلی از شوهرت رو فراموش کنی به حرف دوستات تو همدردی گوش بدی و سعی کنی زندگیت رو نجات بدی و نیما رو با خودت همراه کنی.
    2)هر روز گذشته ی تلخت رو به یاد بیاری و خودت رو عذاب بدی و در اخر از همسرت جدا بشی.که این راه کلی عواقب داره اون موقع باید اسم زن مطلقه بودن رو با خودت یدک بکشی(دارم باهات رک حرف میزنم و واقعیتها رو بهت میگم چون این دنیا رو خواهرم تجربه کرد وحالا ...)دیگه تو جمع دخترها نمیتونی باشی چون خانوادشون ممنوع میکنن.تو جمع زنها هم نمیتونی باشی چون میترسن شوهراشون رو از چنگشون در بیاری.اگه خیلی قوی باشی و سالم باید تنها ادامه بدی حرفهای بی ربط بقیه رو بشنوی و اخ نگی یه گوشت در باشه و یه گوشت دروازه تازه اون موقع هم مطمینن پیش پدرت هم جایی نداری.اخر خط هم مجبور میشی برای فرار از تنهایی بایه مرد زن دار یا مطلقه یا بیوه که نصف خصوصیات مثبت نیما رو هم ندارن ازدواج کنی.اگه شانس بیاری که احتمالش یک در هزاره یه ادم درست و حسابی عاشقت بشه.
    اگه قوی نباشی و کم بیاری میوفتی توی جمع دخترهای خراب و زنهای ... اون موقع میشی مثل اونها دیگه هیچی نیستی دیگه حتی بقیه نگاهتم نمیکنن همه ازت چندششون میشه در نهایت میشی یه زن ... .
    دنیایی که بهت نشون دادم واقعیه نمیگم همه ی زنهای مطلقه بدن یا کثیفن نه اصلا ولی همیشه توی هر گروهی یکی دونفری هستن که اسم بقیه رو خراب کنن.
    قدر زندگیه الانت رو بدون قدر نیما رو بدون برای حفظ زندگیت تلاش کن و صدالبته میدونم داری تلاش میکنی پس به تلاشت ادامه بده.
    برای ادامه ی مسیرت باید چندتا کار کنی دیگه از نیما دل چرکی نباش.خاطرات تلخ گذشته ات رو توی ذهنت بریز توی یه صندوق درش رو قفل کن و کلیدش رو هم بنداز دور.دیگه هیچوقت به یادشون نیار.
    برای جلب محبت همسرت بهش محبت کن وقتی میخواید غذا بخورید چندتا شمع سرمیز روشن کن.وقتی می خوای صداش کنی با لفظ عزیزم یا عشقم یا اقا صداش کن مخصوصا تو جمع خانواده اش و جلوی خواهرش.جلوی خانواده اش بهش محبت کن همش ازش تعریف کن.جلوی همسرت مادرشوهرت رو مادرجون صدا کن و کلی بهش احترام بذار حتی خواهرش رو هم جلوی نیما ابجی جون صدا کن.اگه میخوای بهشون حرفی بزنی یا جوابشون رو بدی اصلا جلوی نیما اینکار رو نکن وقتی نیما نیست حرفت رو بهشون بزن.خودت رو برای نیما لوس کن و اگه دیدی توجه نمیکنه به روی خودت نیار باز به کارت ادامه بده.انقدر این کارها رو ادامه بده که اون هم باهات هم قدم بشه.تو خیلی دختر خوبی هستی و لایق بهترینهایی پس کاری کن تا نیما هم این رو درک کنه.
    همینجور که خودت هم گفتی مدتی درس رو رها کن و به نیما برس اصلا بهش بگو هروقت تو صلاح دیدی ادامه میدم.و سعی کن جلوی همه باافتخار بگی که نیما شوهرته.اینکه تو شوهر داری اصلا ترحم نمیاره.هرکی ازت پرسید چرا تو سن پایین ازدواج کردی بگو اخه من عاشق شوهرم بودم اونم همین طور.طرز رفتار خود ماست که مشخص میکنه دیگران چگونه با ما رفتار کنن.

  14. کاربر روبرو از پست مفید setareh 1390 تشکرکرده است .

    فرانک بانو (یکشنبه 14 مهر 92)

  15. #78
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 01 خرداد 93 [ 18:51]
    تاریخ عضویت
    1392-5-31
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    902
    سطح
    16
    Points: 902, Level: 16
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered500 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    75

    تشکرشده 139 در 73 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دندلیون عزیزم
    می خوام مطلب مهمی بهت بگم.
    اگر سنت بالاتر از این بود , خانواده ات ازت حمایت میکردند و مشکلی برای طلاق نداشتی من فکر میکنم بازهم همین توصیه هارو بهت میکردم. مهم همسرته.....فقط شما در شرایط بدی باهم آشنا شدید. همسرت من فکر میکنم امتیاز بزرگی داره و اونهم اینه که فحش نمیده و دست بزن نداره و تر و تمیزه و خسیس نیست( خودت گفتی)
    اینا امتیازهای خیلی بزرگیه

  16. #79
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 30 مهر 92 [ 16:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    153
    سطح
    3
    Points: 153, Level: 3
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 18 در 8 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این موضوع شما واقعا حاده و شما میبایست ابتدا انفرادی به مشاور مراجعه کنی و راه های خلاصی از این آقارو یاد بگیری.

    راه دوم اینه که این زندگی رو حفظ کنی!
    باید با اشوه و ناز اونو معتاد خودت کنی.نذار زئد بهت دستابی پیدا کنه.یه جوری خودتو بالا بگیر.
    آرایش کن ، نوع صحبت کردنتو تغییر بده ،دوستای جدید و با کلاس...بذار جــــــــــــــــــــــــ ــــــــــــــذبت شــــــــــــــــــه هر دفعخ سیرش نکن از خودت بذار تشنت شه

  17. #80
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 مهر 92 [ 22:23]
    تاریخ عضویت
    1392-7-04
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    201
    سطح
    4
    Points: 201, Level: 4
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class100 Experience Points7 days registered
    تشکرها
    3

    تشکرشده 28 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان واقعا خوش حالم میبینم کسایی هستن که منو همراهی میکنن وتنها نمیذارنالان خیلی ناراحتم تمام سعیمو میکنم نیمارو خوش حال کنم بهش محبت کنم ودوسش داشته باشم ولی خودش نمیذاره داری کاری میکنه هر روز بیشتر از دیرو ازش بدم بیاد! رابطه ی جنسی برای من واقعا عذاب آوره ولی بهخاطرش دارم تحمل میکنم ولی جواب اون چیه ؟ همش داره سر مسائل کوچیک دعوا میکنه و حتی وقتی سکوت منو میبینه بدتر میکنه و داد میکشه جوابشو بدم یه طور دعوامون میشه جواب ندم یه طور دیگه واقعا دارم به سمت اسم تاپیکم میرم اعصابم پکیده آخه واسه کی زندگی کنم واسه چی؟ اصلا با همچین آدمی که محبت سرش نمیشه باید چه رفتاری کرد باهاش قهر که بودم ودعوا میکردم رفتارش بهتر بود تا الان همش طلبکاره دیگه واقعا دارم از زندگی سیر میشم نمیدونم چرا نمیتونستم پست بدم

  18. کاربر روبرو از پست مفید dandelion15 تشکرکرده است .

    malakeh (دوشنبه 22 مهر 92)


 
صفحه 8 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. نامزدم از من پرسیده که من چندمین مرد توی زندگیت هستم لطفا خیلی زود راهنماییم کنید
    توسط raha1415 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 مرداد 93, 02:49
  2. میخوام طراح بشم برم توی کار تبلیغات، کسی بلده که راهنماییم کنه؟
    توسط سرافراز در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: دوشنبه 21 بهمن 92, 10:58
  3. زود رنجی زیاد
    توسط a_kamrani در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 30 شهریور 92, 13:15
  4. خیلی کلافه ام,دعواهامون زیاده با اینکه تقریبا توی همه چیز تفاهم داریم
    توسط wandered در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 آذر 91, 19:01
  5. حساسیت و زود رنجی زیاد
    توسط eghlima در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: پنجشنبه 17 آذر 90, 12:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:25 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.