سلام ببینید من دختر قشنگی نیستم ! قد کوتاهی دارم و هیکلم چندان درشت و زنانه نیست والان دوماهه با نیما همبسترهم نشدم که البته میدونم تقصیر خودمه جامونو ازهم جدا کردیم . ببینید من چندان حالت طبیعی ندارم گاهی به سرم میزنه وکارهایی انجام میدم ولی خوب پشیمون میشم اما از روزی میترسم که کار از کار بگذره خودمو خوب میشناسم وقتی قاطی کنم هرکاری ازم برمیاد چند وقت پیش قهر کردم و از خونه رفتم بیرون اما بعد چند ساعت دیدم هیچکس و هیچ جارو ندارم که برم برای همین برگشتم چند باری هم از پنجره ارتفاع رو نگاه کردم اما اینقدر هم دیوونه نشدم که خودمو بکشم اما فکرش به ذهنم میرسه .شاید من باهوش باشم که به نظر خودم بیشتر پرتلاش بودم چون جز درس خوندن کار دیگه ای نداشتم و دوستی هم نداشتم اما اینو میخوام بگم که مهارت ارتباطیم خیلی بده! نفسم بند میاد از فکر کردن به اتفاقات این یه سال و خورده ای و اغلب شب ها نمیتونم بخواب بعد از هربار رابطه با نیما فقط تونستم گریه کنم اونم کاری برای آروم کردنم نمیکنه ! من آدم فهمیده ای هم نیستم خودم خوب میدونم خیلی جاها رفتار های غیر منطقی ای کردم و حتی نمیدونم چه طور میتونم خودمو کنترل کنم البته به نظر خودم مقصر اصلی نیماس من تازمانی که کسی کاریم نداشته باشه مرض ندارم که اذیتش کنم! من چه جوری نیمارو به خودم جذب کنم؟ دلم نمیخواد منتشو بکشم که فکر کنه عجب تحفه ایه! این مقاله هارو زیاد خوندم یه ماه کارم فقط همین بود ولی نمیتونم پیادشون کنم چون نیما خان زیادی خوش خوشانش میشه اگه من اینطوری رفتار کنم میشم یکی لنگه ی مادرم که ابدا از فرمانبرداری و سرویس دهی هیچی نصیبش نشد! میخوام بدونم چه طوری تعادل رو رعایت کنم البته مهم تر از اون اینه که اصلا چه طوری کدورت هارو از بین ببرم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)