به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 50
  1. #21
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,668

    تشکرشده 36,005 در 7,404 پست

    Rep Power
    1093
    Array
    سلام

    شما بسیار منفعل عمل کرده ای و همسر شما نیز نیاز به روانشناس بالینی دارد .

    شما به تنهایی نزد مشاور برو و وضعیت را بررسی کن و برای ادامه یا عدم ادامه این زندگی باید قوی باشی و نیاز هست که به

    کمک یک مشاور نقاط آسیب پذیری خود را بسنجی و ... برای هر کدام از اشکال تصمیم گیری آمادگی لازم را باید کسب کنی .

    برای تصمیم گیری درست و عاقلانه لینک زیر می تواند به شما کمک کند:



    http://www.hamdardi.net/thread-10711.html





  2. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    taraneh89 (دوشنبه 24 تیر 92), صاعد (دوشنبه 24 تیر 92)

  3. #22
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 06:33]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,214
    سطح
    35
    Points: 3,214, Level: 35
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    422

    تشکرشده 448 در 154 پست

    Rep Power
    34
    Array
    آخی الهه آذر، چقدر وضعیتت و احساستو بلاتکلیفیت شبیه منه. فکر کنم تاپیک من و تو دقیقا شرایطشون مثل همه. هیچ کس چیزی برای گفتن به ما نداره. راستش دیگه خودمونم چیزی واسه گفتن به خودمون نداریم. راهنمایی ها تقریبا برای هردومون یکی هست. من در تاپیک الهه عزیز باز هم برای چندمین بار از میر همدردی خواهش میکنم استثنتئا برای من و الهه به اندازه چند دقیقه توی اوقات بیکاریشون که وقت آزاد دارن وقت بذارن و نظرشونو بگن. ما واقعا به کمکتون احتیاح داریم مدیر همدردی. کاشکی اینو میدونستین.

  4. کاربر روبرو از پست مفید عسل. تشکرکرده است .

    الهه آذر (دوشنبه 24 تیر 92)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    ویولت عزیز از همدردیت یه دنیا ممنونم.

    - - - Updated - - -

    ویولت عزیز از همدردیت یه دنیا ممنونم.

  6. کاربر روبرو از پست مفید الهه آذر تشکرکرده است .

    عسل. (پنجشنبه 03 مرداد 92)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    سلام

    شما بسیار منفعل عمل کرده ای و همسر شما نیز نیاز به روانشناس بالینی دارد .

    شما به تنهایی نزد مشاور برو و وضعیت را بررسی کن و برای ادامه یا عدم ادامه این زندگی باید قوی باشی و نیاز هست که به

    کمک یک مشاور نقاط آسیب پذیری خود را بسنجی و ... برای هر کدام از اشکال تصمیم گیری آمادگی لازم را باید کسب کنی .

    برای تصمیم گیری درست و عاقلانه لینک زیر می تواند به شما کمک کند:



    http://www.hamdardi.net/thread-10711.html
    فرشته مهربون بالاخره اومدین؟خیلی منتظرتون بودم...ممنون از راهنماییتون.یه سوال ؟
    شما فرمودید من منفعل بودم...لطفا بهم بگین چطور باید در برابر شوهری که به محض دیدن رفتاری خلاف میلش یا شنیدن حرفی که دوست نداره بشنوه شروع به فحاشی و داد و بیداد میکنه میشه قاطع بود؟من خیلی دوست دارم قاطعانه حرفم رو بزنم و بهش یاد بدم هرجور دوست داره حق ندارهباهام رفتار کنه..اما در برابر آبروریزیهاش چیکارکنم؟وقتی براش محیط آپارتمان.خیابون.جلو دوست و فامیل فرقی نداشته باشه من غیر از سکوت و به قول شما رفتار منفعلانه چاره دیگه ای دارم؟ممنون میشم راهنماییم کنید و بهم بگین چطوری باید قاطع باشم بدون اینکه صدمه ببینم؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    الهه جان این دو تا تاپیک (اول + دوم ) ممکنه یه اشاره ای به مشکلت داشته باشند.

    هر چند به نظرم شما بدون مشاوره حضوری، اونهم همراه همسرتون، سخت بتونید به نتیجه برسید
    باید مشخص بشه همسرتون مشکلش از کجاست؟
    شیدای عزیزم ممنونم.حتما تاپیکها رو میخونم

    - - - Updated - - -

    قصدم از نوشتن این حرفها فقط خالی کردن خودمه...چون کسیو واسه درددل ندارم جز همینجا.دو سه روزه که خودمم نمیدونم چمه .خیلی ناراحتم .از سر کار که میرم خونه یکم به کارهام میرسم و بعد میخوابم...فقط وقتی خوابم آرامش دارم.شوهرم حتی یبار ازم نمیپرسه چته؟خیلی عادی و بی تفاوت...مگه میشه آدم براش ناراحتی و شادی همسرش انقدر بی تفاوت باشه؟؟؟میشه؟3 شب پیش وقتی دیدم با لپ تاپم به چه سایتهایی سر زده وقتی رفته بود باشگاه بهش اس ام اس دادم گفتم یادته بهم گفته بودی دلیل کنار کشیدنت اینه که یبار تو حرفام بهت گفتم هوسبازی؟اون موقع منکر اعتیادت به پورنو شدی و همه تقصیرها رو انداختی گردن من.ایکاش اون قدر قاطع بودی که از بحث فرار نکنی و جوابمو بدی.بد نیست حالا که مدام تو اینترنتی یه سرچی در مورد عوارض خودارضایی هم بکنی..آخرشم گفتم راستی نمازو روزت قبول(نمیدونم چرا فقط از روزه گرسنگی کشیدنشو یاد گرفته)....اصلا به روی خودش نیاورد نه جواب اس ام اسمو داد و نه بعدش صحبتی راجع به این موضوع کرد.دیشب بهم گفت بیا بریم پیاده روی .بیشتر راهو راجب به مسائل عادی و کارش و ...حرف زد انگار نه انگار...عذاب من اصلا براش مهم نیست.فکر میکنم بدترین شکنجه و عذابی که یه آدم میتونه به کسی بده اینه که نبینتش و بهش بی تفاوت باشه...مرده و زنده من تو اون خونه هیچ فرقی واسش نداره.

  8. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اردیبهشت 03 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1391-6-06
    محل سکونت
    تهــــران
    نوشته ها
    435
    امتیاز
    12,597
    سطح
    73
    Points: 12,597, Level: 73
    Level completed: 37%, Points required for next Level: 253
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,016

    تشکرشده 2,384 در 431 پست

    Rep Power
    62
    Array
    سلام الهه جان
    گلم!قاطعیت این نیست که سینه سپر کنی ویه دفعه بگی اینی که من میگم درسته!!قاطعیت یعنی حرفتو بزنی ولی یه جوری کادو پیچ شده تحویل طرف مقابلت بدی که اول مجذوب رنگ و لعابش بشه و بعد که بازش کرد و هسته شو دید مقاومتش کمتر بشه و نهایتا بپذیره
    تایپیک http://www.hamdardi.net/thread-19883.htmlرو خوندی؟
    زندگی شما کاملا حالت منفعل پرخاشگر گرفته!!چرخه ی معیوب رو بشکن و اول هم با اصلاح عکس العمل های خودت شروع کن!
    برای طلاق دیر نمیشه ولی قبلش بهتره تلاشتو بکنی تا بتونی راحت تر وبهتر تصمیم بگیری و چیزی که من از تایپیکتون برداشت کردم میلتون به ادامه ی زندگی و تلاشتون برای پیدا کردن راه حله و راه اولش هم همونیه که فرشته مهربان گفتن ,رفتار جرات مندانه
    مساله ی بعدی هم در مورد روابط زناشویی تون باید به یه مشاور مراجعه کنی!
    من تایپیک قبلیتون رو خوندم و متوجه شدم شما به صرف مطالعات خودتون به این نتیجه رسیدین که همسرتون اعتیاد به پورنو گرافی داره !!برای اطمینان باید یه متخصص حضوری تایید کنه و راهکارهای مناسب رو به شما بده
    یه جلسه حتی اگه شده بدون حضور همسرتون مشاوره برید
    وقتی یاد بگیرید که چه طوری جرات مند باشید به تدریج میتونید ایشون رو حتی برای مشاور حضوری هم راضی کنید
    حتما حتما اون لینک رو مطالعه کنید و از پست های جناب sci یادداشت برداری کن و سعی کن طبق اون لینک رفتار هات تو موقعیت های متفاوت رو تحلیل کنی و بنویسی !تو اون لینک مثال هایی رو هم نوشتن میتونید برای یادگیری بهتر رفتار جرات مندانه ازون مثال ها هم استفاده کنید
    در ضمن حدود 6 ماه تمرین و مداومت نیازه تا شما بتونید مهارت کسب کنید پس صبور باشید
    برای این درد و دل ها و افکار منفیت هم از راهکار های دفتر قرمز و تکنیک تنفس که جناب sciیاد دادن استفاده کن
    امیدوارم شرایط روز به روز بهتر بشه
    به خدا توکل کن.حل میشه
    ویرایش توسط taraneh89 : دوشنبه 24 تیر 92 در ساعت 21:36

  9. کاربر روبرو از پست مفید taraneh89 تشکرکرده است .

    فرشته مهربان (سه شنبه 25 تیر 92)

  10. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    این چند روز زیاد اوضاع و احوالم خوب نبود.دیروز باز هم شوهرم جلو دوستش بهم شدیدا بی احترامی کرد.خیلی دلم شکست..کلی گریه کردم.بعد از 4 سال هنوزم به اندازه اولین بار از بی احترامی و تحقیرهاش میرنجم..هنوز واسم عادی نشده.مخصوصا جلو دیگروون.دیشب وقتی گریه میکردم منو دید ازم پرسید چته اول هیچی نگفتم اما بعد ازینکه اصرار کرد بهش گفتم خسته شدم ازین زندگی خستم.بریدم. بیا مثل دو تا آدم عاقل تصمیمی رو که قراره یکی دو سال بعد بگیریم الان عملی کنیم.من خودمو میشناسم.نمیتونم اینطوری ادامه بدم..مدتی حواس خودمو پرت میکنم اما دوباره یادم میفته.نمیتونم بی خیال این زندگی و این وضع شم...تمام مدت شوهرم ساکت بود .سرش پایین بود.نگاهمم نکرد.بهش گفتم من تنهام.تو تنهایی بیا بیشتر ازین همدیگرو اذیت نکنیم.فقط یه جمله گفت "من از زندگیم راضیم.مشکلی ندارم"گفتم آخه مگه میشه خسته و مونده از سر کار میای میشینی پای تلویزیون و بعدشم خواب...در سکوت غذا میخوریم. گاهی اوقات در سکوت پیاده روی میریم.کجاش برات رضایتبخشه وقتی نمیتونیم دو کلمه حرف بزنیم؟؟بازم هیچی نگفت..اه کشیددلم براش سوخت.اونهم مثل من بدبخت و تنهاست با این تفاوت که تو کارش آدم موفقیه و همین براش کافیه......بهش گفتم امروز خیلی ازت ناراحت شدم.تو منو خورد نمیکنی خودتو خورد میکنی چون یروزی من انتخابت بودم.وقتی تحقیرم میکنی خودتو پایین میاری.بازم هیچی نگفت ..فکر کنم شرمنده شده بود..از اتاق رفت بیرون بعدشم برام چای ریخت .منم حرفو عوض کردمو انگار نه انگار دلم نمیخواد غرورش بشکنه....
    یکم آروم شدم.ازینکه بدون دعوا تونستم بعد از مدتها یکم خودمو خالی کنم خیلی سبک شدم... وقتی فقط با گفتن دو جمله انقد حال و هوام عوض میشه چرا ازم دریغ میکنه؟؟انتظارم زیاده؟
    از همون دو تا جمله شوهرم فهمیدم چون از زندگیش(البته زندگی شخصیش)راضیه مسلما تمایلی به تغییر اوضاع نداره... بنظر شما چطوری خودمو با این شرایط وفق بدم؟با طلاق عاطفی چطور کنار بیام که کمتر اذیت شم؟؟کسی میتونه کمکم کنه؟


    - - - Updated - - -

    فکر کنم باید یه تاپیک جدید باز کنم...بنظرتون الان تو این وضعیت روی کدوم جنبه زندگیم کار کنم؟دیگه نمیخوام جدا شم ..میخوام بسوزم و بسازم.میخوام منم مثل شوهرم تمام هدفم رو از زندگی دو نفره بردارم و به زندگی شخصیم فقط و فقط فکر کنم.کسی تکنیکی.مهارتی.. راهی... بلده یادم بده که بتونم افکارمو کنترل کنم؟ و فقط به خودم فکر کنم؟

  11. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array

  12. #28
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 06:33]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,214
    سطح
    35
    Points: 3,214, Level: 35
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    422

    تشکرشده 448 در 154 پست

    Rep Power
    34
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط الهه آذر نمایش پست ها
    این چند روز زیاد اوضاع و احوالم خوب نبود.دیروز باز هم شوهرم جلو دوستش بهم شدیدا بی احترامی کرد.خیلی دلم شکست..کلی گریه کردم.بعد از 4 سال هنوزم به اندازه اولین بار از بی احترامی و تحقیرهاش میرنجم..هنوز واسم عادی نشده.مخصوصا جلو دیگروون.دیشب وقتی گریه میکردم منو دید ازم پرسید چته اول هیچی نگفتم اما بعد ازینکه اصرار کرد بهش گفتم خسته شدم ازین زندگی خستم.بریدم. بیا مثل دو تا آدم عاقل تصمیمی رو که قراره یکی دو سال بعد بگیریم الان عملی کنیم.من خودمو میشناسم.نمیتونم اینطوری ادامه بدم..مدتی حواس خودمو پرت میکنم اما دوباره یادم میفته.نمیتونم بی خیال این زندگی و این وضع شم...تمام مدت شوهرم ساکت بود .سرش پایین بود.نگاهمم نکرد.بهش گفتم من تنهام.تو تنهایی بیا بیشتر ازین همدیگرو اذیت نکنیم.فقط یه جمله گفت "من از زندگیم راضیم.مشکلی ندارم"گفتم آخه مگه میشه خسته و مونده از سر کار میای میشینی پای تلویزیون و بعدشم خواب...در سکوت غذا میخوریم. گاهی اوقات در سکوت پیاده روی میریم.کجاش برات رضایتبخشه وقتی نمیتونیم دو کلمه حرف بزنیم؟؟بازم هیچی نگفت..اه کشیددلم براش سوخت.اونهم مثل من بدبخت و تنهاست با این تفاوت که تو کارش آدم موفقیه و همین براش کافیه......بهش گفتم امروز خیلی ازت ناراحت شدم.تو منو خورد نمیکنی خودتو خورد میکنی چون یروزی من انتخابت بودم.وقتی تحقیرم میکنی خودتو پایین میاری.بازم هیچی نگفت ..فکر کنم شرمنده شده بود..از اتاق رفت بیرون بعدشم برام چای ریخت .منم حرفو عوض کردمو انگار نه انگار دلم نمیخواد غرورش بشکنه....
    یکم آروم شدم.ازینکه بدون دعوا تونستم بعد از مدتها یکم خودمو خالی کنم خیلی سبک شدم... وقتی فقط با گفتن دو جمله انقد حال و هوام عوض میشه چرا ازم دریغ میکنه؟؟انتظارم زیاده؟
    از همون دو تا جمله شوهرم فهمیدم چون از زندگیش(البته زندگی شخصیش)راضیه مسلما تمایلی به تغییر اوضاع نداره... بنظر شما چطوری خودمو با این شرایط وفق بدم؟با طلاق عاطفی چطور کنار بیام که کمتر اذیت شم؟؟کسی میتونه کمکم کنه؟


    - - - updated - - -

    فکر کنم باید یه تاپیک جدید باز کنم...بنظرتون الان تو این وضعیت روی کدوم جنبه زندگیم کار کنم؟دیگه نمیخوام جدا شم ..میخوام بسوزم و بسازم.میخوام منم مثل شوهرم تمام هدفم رو از زندگی دو نفره بردارم و به زندگی شخصیم فقط و فقط فکر کنم.کسی تکنیکی.مهارتی.. راهی... بلده یادم بده که بتونم افکارمو کنترل کنم؟ و فقط به خودم فکر کنم؟
    الهه جان. نمیدونم تو چرا سوختن و ساختن رو به جدایی ترجیح میدی... من خودم مثال بارز کسی هستم که سوختن و ساختن رو به جدایی ترجیح داد ولی نمیدونم چراوقتی کسی رو توی موقعیت مشابه خودم میبینم دلم میسوزه و میخوام که یه زندگی شاد و بدون دغدغه داشته باشه و از سوختن و ساختن رهایی پیدا کنه، در حالی که وقتی به خودم نگاه میکنم میبینم خودم یکی از حاد ترین و تیپیک ترین کیس های سوختن و ساختن هستم. اما اینقد که دلم به حال بقیه میسوزه به حال خودم نمیسوزه! الهه جان من سوختن و ساختن رو به جدایی ترجیح دادم چون از جدایی و عواقبش میترسم. و چون میدونم که مرد خوب توی جامعه ما بین جوونای هم نسل ما خیلی کن شده. خیلی میترسم که جدا شم و دوباره با کسی ازدواج کنم که اونم یه جور دیگه بد باشه و اذیتم کنه. ولی فکر میکنم امثال من و تو باید همونطور که گفتی به مجرد بودن درونی و متاهل بودن ظاهری عادت کنیم. باید یاد بگیریم زندگی خودمونو داشته باشیم و هیچ توقع عاطفی ازشون نداشته باشیم. فقط در حد یه دوست، یه هم خونه. منظورم طلاق عاطفی نیست منظورم اینه که مثه دوتا دوست که باهم حرف میزنن و میخندن و غذا میخورن و مهمونی و خرید میرن باشیم ولی توقع هیچ رابطه عاطفی حقیقی و عمیقی رو نداشته باشیم. سعی کنیم توی درسمون یا کارمون و مسائل شخصیمون کلی پیشرفت کنیم تا حداقل اگه بعد ازدواج موفق رو توی زندگیمون از دست دادیم ، بقیه ابعاد زندگیمونم از دست ندیم. تا حداقل یه چاله خالی توی زندگیمون باشه نه هزاران چاله. الهه جان من فکر میکنم با جدایی هم زندگی بهتر از این به دست نمیارییم. سخته ولی باید واقع بین بود. من بعضی وقتا با خودم فکر میکنم اگه اصلا ازدواج نکرده بودم یا همسرم فوت کرده بود چی کار میکردم ، حالا هم همون کارو بکنم. الهه جان میتونم بپرسم علت اینکه تو هم تصمیم گرفتی سوختن و ساختن رو در مقابل جدایی انتخاب کنی چیه؟ چدر همسرتو دوست داری؟

  13. کاربر روبرو از پست مفید عسل. تشکرکرده است .

    الهه آذر (جمعه 04 مرداد 92)

  14. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 22:35]
    تاریخ عضویت
    1392-3-16
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    4,002
    سطح
    40
    Points: 4,002, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 42.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    207

    تشکرشده 148 در 68 پست

    حالت من
    Narahat
    Rep Power
    24
    Array
    ویولت عزیزم...ازینکه همدردی مثل تو پیدا کردم خیلی خوشحالم....ایکاش روزی میرسید که انقدر قوی بودیم که ترسهامونو میذاشتیم کنار و با واقعیت برخورد اصولی و درست میکردیم...من برخلاف تو از جدایی و عواقبش و... نمیترسم..تو پستهای قبلم گفتم احساسم بیشتر به یجور شرم در برابر پدر و مادرم شباهت داره تا ترس...میدونم بدون همسرم میتونم به راحتی زندگی کنم.چون همین الانم مثل خیلی از زنهایی که دیوانه وار شوهرشونو دوست دارن و بهش وابسته شدن نیستم.من دیگه مثل قدیم احساس خاصی به همسرم ندارم..چون از جانب اون هم هیچ محبتی دریافت نمیکنم....بهضی اوقات آینده رو تصور میکنم که اگه یروزی خدای نکرده پدر.مادر یا خواهرم رو از دست بدم چه بلایی سرم میاد.اما متاسفانه این حس رو به همسرم اصلا ندارم.متوجه ای چی میگم؟نبودش ناراحتم نمیکنه چون بودنش برام تفاوتی ایجاد نمیکنه.حسم نسبت بهش کاملا خنثی اس.نه دوسش دارم نه ازش بدم میاد.وقتی با یه آدمی در روز فقط نیم ساعت سر سفره غذا بشینی و گاهی باهاش یه مهمونی دعوت شی و شب تو تو اتاق و اون جای دیگه سر کنه.بدون هیچ تماسی. لمسی.حرف محبت آمیزی یا حتی دعوایی سر کنی مگه چقد میتونی بهش حس داشته باشی؟برات میشه مثل یه غریبه که فقط فیزیکی کنارته...همین

  15. کاربر روبرو از پست مفید الهه آذر تشکرکرده است .

    عسل. (جمعه 04 مرداد 92)

  16. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 11 آبان 93 [ 06:33]
    تاریخ عضویت
    1390-10-21
    نوشته ها
    214
    امتیاز
    3,214
    سطح
    35
    Points: 3,214, Level: 35
    Level completed: 10%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    422

    تشکرشده 448 در 154 پست

    Rep Power
    34
    Array
    عزيزم اگه واقعا تنها و تنها دليلت عذاب وجدان در مورد خونوادته خيلي اشتباهه ادامه دادنت. من اگه نصفه جرات تو رو واسه طلاق داشتم تا حالا هزار بار جداشده بودم. عذاب وجدانت در مورد پدر و مادرت رو بذار كنار. اونا همين كه تو رو از ته دلت شاد و خندون و سرزنده ببينن (چه مجرد، چه متاهل ، چه مطلقه) يعني تو دينتو بهشون ادا كردي و اونا راضي راضين. مطمئن باش.

  17. 2 کاربر از پست مفید عسل. تشکرکرده اند .

    sahelneshin (جمعه 04 مرداد 92), الهه آذر (جمعه 04 مرداد 92)


 
صفحه 3 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من برگشتم و یه کار خلاف قوانین تالار کردم.چیکار کنم؟؟
    توسط Somebody20 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: جمعه 16 خرداد 93, 18:23
  2. نمی دونم دوسش دارم یانه!؟؟ و البته اونم منو دوست داره!؟؟
    توسط ramin_ad در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 بهمن 92, 00:16
  3. رفتارهاي كلي من در برابر خانواده ي شوهرم چه جوري باشه؟؟
    توسط مريم.م در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 مهر 90, 00:51
  4. آیا به یه خاین حق میدین؟؟
    توسط sogand در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: چهارشنبه 16 شهریور 90, 23:01
  5. چکار کنم شوهرم یار و همراهم بشه؟؟
    توسط مهسان-م در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 10 مهر 89, 21:22

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.