سلام
دوستان خلاصه میگم
من چهار ماه پیش با یه اقا پسری آشنا شدم
ایشون تهران من شهر دیگه
بخاطرم اومدن شهر ما و هر روز از طریق تلفن با هم در ارتباط بودیم
حتی حلقه هم گرفتن برام و رفتن شهرشون تا بیشتر تلفنی اشنا شیم
اینم بگم خانواده ایشون در جریان اشنایی ما هستن
تا اینکه دیروز دیدم تماسهاشون عین قبل نیس . دو بار زنگ زده همش در حالیکه روزای قبل هر لحظه ازم خبر میگرفتن
امروز صبح زنگ زدن گفتن دیروز پیش دوستشون بودن و نامزد دوستشون و خواهرشونم بودن
یعنی یه جمع چهار نفری دو دختر و دو پسر
من وقتی اعتراض کردم گفتن خواهر دوستشون سنشون کم و در حدود 19 سالشونه
ایشون 32 سال دارن
دلم داشت میترکید که چجوری تو جمع 4 نفری نشستن گفتن و خندیدن ، پشت تلفن چیزی نگفتم در حالیکه داشتم خفه میشدم
به قدری ناراحت شدم که حلقه شونو از دستم در اوردم و بعد بهشون پیام گذاشتم و گفتم از کارشون ناراحتم ، من بخاطر ایشون نمیذارم کسی از کنار زندگیم رد شه اما ایشون راحت نشتن مجردی حرف زدن
دلم به قدری شکسته که دوس دارم داد بزنم
چرا من اینهمه بدبختم.......همیشه زمانی که حس میکنم دارم خوشبخت میشم همه چی بهم میریزه ... به نظرتون چجوری باهاشون رفتار کنم ؟ اصلا جوابشو بدم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)