سلام به همگی
منو که یادتونه؟
ادامه بدم یا برای همیشه ترکش کنم
بالاخره تمومش کردم و الان حس خیلی خوبی دارم. اما چیزی که اذیتم کرد و باعث شد تاپیک بزنم اینه که من تا حالا دست چندتا مرد(یا بهتره بگم نامرد)بهم خورده و البته حتما خودم شریف نبودم و احمق بودم و ارزش خودم رو نمیدونستم(واقعا اینطور بوده به نظرم) حالا چندتا نکته هست در مورد رابطه ام با مردها و گذشته م
1-اعتماد بنفس هیچوقت نداشتم طوری که همه دیگه بهم گفتن
2-من از 5 سالگی بازیهای جنسی میکردم البته همبازیام هم اینجور بودن و این فکر همیشه بامنه که چرا من از بچگی اینکاره بودم؟ حتما ذاتم خرابه! و همین شده یکی از عواملی که خودمو دوست نداشته باشم و خودمو بی ارزش بدونم. از 8 سالگی یکی از همون دوستام بهم خودارضایی رو یاد داد و از 9 سالگی که یه چیزی شد که من احمق فکر کردم دخترا اینجوری حامله میشن و ترسیدم و خلاصه از همون موقع ها دیگه احساس گناه کردم تا الان . البته دارم سعی میکنم کمرنگش کنم این کارو.
3-از وقتی با واژه حیا اشنا شدم حس کردم من بی حیام و نجیب نیستم.انقد که همش تو دلم دعا کردم خدایا به منم حیا بده و نداده.
4-من احمق و منفعل بودم در قبال مردها.. و اجازه دادم هر کدوم هر کاری دوست داره با من بکنه..مثلا اولینش 14 سالگیم بود که اجازه دادم پسر فامیل نزدیکم باهام رابطه جنسی داشته باشه..خیلی منفعلانه بدون حتی یک لحظه فکر کردن..میدونید چرا؟ بعدها فهممیدم بهش میگن عزت نفس! من عزت نفس نداشتم و حس میکردم با ارزش نیستم و دستخورده شدن من ایرادی نداره. وقتی اومدم اینجا دیدم بچه ها بهم گفتن برای بدنت ارزش قائل باش و اونو در اختیار دیگران قرار نده حس کردم هیچوقت این عبارت به ذهنم هم نرسیده
5-میدونید من تا 2 سال پیش فکر میکردم مشکل در الت جنسی دارم و نمیتونم هیچوقت با مردی ازدواج کنم و این موضوع رو از روی رساله در 11 سالگی خوندم و از همون موقع چون عادت داشتم رو خودم عیب بذارم مطمئن شدم من این ایرادو دارم..فکر کنید چقدر مریض بودم!
همین مساله باعث شد فکر نکنم روزی به مردی تو زندگیم میاد و من باید پاک بمونم برای اون روز.
رفتم دانشگاه خیلی خوب شدم فقط خودارضایی بود اونم کم .. خوب شدم.. بخدا جواب اسمس نانشاس هم نمیدادم هیچوقت..اینترنت هم نداشتم که سکس چت کنم.(اینکارو امسال تابستون کردم!)
اما بعد از اینکه فهمیدم عیبی ندارم ،باز هم چون هیچ کس تا اون روز بهم ابراز علاقه نکرده بود یعنی تا 25 26 سالگی، گفتم به درک منم پس دوستیم با این مرد رو درست میدونم.البته به خدا کلی باهاش کلنجار رفتم که دستش بهم نخوره و سکس نباشه ولی چون قصد ازدواج داشتیم تا همین 2 ماه پیش و به خدا با فکر انتخابش کرده بودم و اولین کسی که بود که گفت دوستم داره .. به هر حال سکس بود.. به خدا اگه میدونستم بهم نمیرسیم قبول نمیکردم..اما قبول کردنم باعث شد سکس هم دیگه واسم عادی شه حتی وقتی با اون مرد یه جورایی تابستون امسال بهم زده بودم و خاستگار لعنتیم قالم گذاشت حس کردم جقد بدبختم واسه همین ..تو یه چت با پسری اشنا شدم و رفتم خونه اش و خیلی راحت (من که با مرد قبلی به شرط صیغه خوندن رابطه داشتم) تبدیل شدم به ادمی که بدون صیغه رفتم خوابیدم پیش اون پسر غریبه... هنوز باورم نمیشه
6-حالا به هرحال از رابطه با مردها توبه کردم.. اما انگار کسی بهم میگه توبه گرگ مرگه.. وقتی میام اینجا میبینم منظور شماها از ادم کثیف و منحرف و.. یکی مثل منه.. داغون میشم
من و خانواده م مذهبی هستیم فرض کنید یه خاستگار بیاد اونم طبیعتا مذهبی ..بعد من چی بهش بگم؟ بپرسه چی دارم بهش بگم؟ تصمیم گرفتم ازدواج نکنم چون نمیخام با یکی مثل خودم ازدواج کنم و مطمئنم خدا یکی مثل خودم بهم میده
7-من میخوام برم پیش روانپزشک و تا وقتی سلامتم رو تایید نکنه به ازدواج فکر نمیکنم..اما مشکل اینه که فکر میکنم خوب نمیشم.. واقعا این حسو دارم..مخصوصا که همه میگن ادم عوض نمیشه
من عقده ای و بی اعتماد بنفسم.. و حتی بخوام خوب باشم نمیشه
مدیران محترم سایت ، و شیدا، مصباح الهدی، اقایون توروخدا بخونید نظر بدین دارم دق میکنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)