سلامراستش دوست دارم از شما بپرسم وقتی از روزگار خسته می شید چیکار میکنید. به من هم بگید.من گاهی اینقدر از مواجه با زندگی و سختی هاش غمگین و مضطرب میشم که دوست دارم یه بچه 7یا 8ساله بشم و برم جایی که ازم مراقبت بشه. خنده داره ولی گاهی واقعا چقدر به حال بچه ها غبطه می خورم.نمیدونم این حالتم به چه دلیله ولی تحمل آدمهای سنگدل و بی انصاف این روزگار رو ندارم.میدونید در یک کلام خسته شدم از تحمل این آدما و بزرگ منشی و چشم پوشی رفتارهاشون. از قدرناشناسی و زرنگی هاشون. محبت بی منت و بی قصد و غرض و آدم های صادق و درستکار رو در جامعه کم داریم. یه جورایی بدبین هم شدم. دیگه حتی از نزدیک شدن به آدم ها هم میترسم...خلاصه خسته ام. دلم یه دنیا آزادی و آرامش میخواد. آدم های خوب و مهربون و با وجدان میخواد.
- - - Updated - - -
بعد از مدت ها تاپیک زدم. به این فکر میکنم چطور یه عده دور هم جمع شدیم و زندگی میکنیم.
انگار همیشه یه عده باید یه عده دیگه رو تحمل کنن و بقیه هم هرطور دلشون میخواد جولان بدن.
ببخشید ولی از کوتاه اومدن خسته شدم. از زرنگی های آدما که گاهی هیچ کاری نمیشه کرد. چرا اینجوریه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)