به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 61 تا 70 , از مجموع 88
  1. #61
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان
    امشب دلم خیلی گرفته کسی رو ندارم باش حرف بزنم دلم نمیخواد خانوادم مشکلاتم رو بفهمن جون فورا برادرو مادرم راه خل حدایی پیشنهاد میدن فقط دلم به اینجا خوشه که بنویسم و خالی بشم از حرفایی که تو دلمه
    بااینکه هیچی نشده و اوضاع زندگیم و شوهرمم خوب و آرومه حتی میونش باخانوادمم بهتر شده انگار داره اخلاقاش رو عوض میکنه

    تمام زندکیم شده حسرت ولی هر وقت ناشکری میکنم میبینم خدا یه چشمه از مشکلات بقیه رو به طریقی جلوم میاره انگار که میخواد بگه انقدر ناشکری نکن و داشته هات رو هم ببین و انقدر رو نداشته هات زوم نکن
    امروز خونه مدرم بودیم همه خواهربرادرا هفته ای یکبار دورهم جمع میشیم همسرم رفت با پدرش بازار گوشی بگیره بعدشم اومد اونجا
    من از ظهر اونجا بودم و هی تو اتاق مجردیم نگا عکسام و به یاد اون دوران گریه میکردم بعد رو به آسمون کردم گفتم خدایا من فقط ۲۳سالما دلم زندگی سالم و بدکن دغدغه میخواد چرا اینجوری شد؟؟چرا معجزه رو نشونم نمیدی؟چرا کمکم نمیکنی؟من دیگه حتی قدرت تصمیم گیری ندارم خدا ،گفتم چرا همه باید شوهراشون سالم باشن و خوشبخت باشن و شوهر من اعایاد داشته باشه؟؟تو که دردمنو میدونستی من با اعتیاد پدر و عمو و برادرم و دامادمون و....بزرگ شده بودم دیگه جاشو نداشتم تو که میدونستی همیشه ترس اینو دارم همسرم بشه مصرف کننده چرا سرم آوردی ؟؟و کلی حرف که عیت غده تو دلم بودن

    بعد دیدم خواهرم ۳بار زنگ زده متوجه نشدم زنگ زدم گفت دارم از سرکار برمیگردم حالم خیلی بده از فشار عصبی دارم سکته میکنم دیگه کشش ندارم گفتم چی شده؟گفت الان میام خونه بابابهت میگم حالا من خودم حالم بدددد حالا غصه خواهرامم دارم همیشه دیگه بیان بگن بیشتر جیگرم میسوزه واسشون
    گفت شوهرم مادرش پاش لیز خورده تو شهرستان مرایم بودن افتاده حالا شوهرم و خواهرش و دامادشون و بچه هاش رفتن و شروع کرد گریه که چند ساله زنشم همه جوره پاش موندم و ساختم باهاش ولی کوچکترین احترام و ارزشی ندارم براش هیج جایگاهی تو زندگیش ندارم و هی میگفت گفتم خو حالا چی شده؟؟؟؟گفت من زنش بودم خواستم باهاش برم اونم مادرشوهرمه ولی حای تعارف نکرد یا بگه بیا بریم یهو زنگ زده که تو جادم گفت حالم خیلی بد
    منم دلم پر بود باش گریه میکردم گفت خسته شدم هیچ خوشی باهاش ندارم گفتم درست میشه عزیزم مهم ایمه سالمه گفت بخوره تو سرش سالمه واسه خودش و بدن خودشه بمنچه که سالمه کاش ادم بود و حداقل خوبی داشت دلگرمم میکرد معتاد بود پاش میموندم خوبش مبیکردم

    بعد من و دلم گفتم نه به من که تو حسرت اینم شوهرم سلامتش رو بدست بیاره و حس میکنم چون اعتیاد داره بدبختارین بد شانس ترین موجود زمینم نه با خواهرم که شوهرش سالمه و اینجوری اذیته و بقول خودش هرروزش براش شکنجس رفتارهاش و حرفاش و توهین و تحقیراش....

    بهم بگید من چکار کنم؟؟از طرفی زندگیمو و شوهرمو دوس دارم و آدم طلاق نیستم از طرفی منم دلم تشکیل خانواده و بچه و زندگی سالم میخواد
    یعنی میشه خوب بشه؟؟اخه قدرت این مواد جقدر زیاده که نمیتونه واسه همیشه کنارش بزاره ترک میکنه اما برمیگرده

    حالم خیلی بد دلم از بخت و سرنوشتم گرفته اون از بجگیم که از ۸سالگی تو دکترها بودم اونم از مجردیم اینم از متاهلی یعنی من واقعا خف زندگی کردن تو این دنیارو ندارم؟؟؟
    بهم میگن نا شکری همین که شوهرت بهت احترام میزاره و انقدر دوست داره که بدون تو تکون هم نمیخوره هر چی بگی گوش میده وقتی رفتار اشتباهش رو یگبار تذکر میدی تمام سعیش رو یمکنه تکرارش نکنه واسه رفاه و ارامشت هر کاری میکنه و....اینا خودشون کلین ولی من دلم میخواد سالم هم باشه که دیگه تکمیل بشه
    اخه من چکارررر کنم؟؟دارم از فکر دیوونه میشم
    دلم میخواد بخوابم پاشم بگن زندگیت فیلم و کابوس بوده شوهرت معتاد نیست و همش یه شوخی بوده
    اخه تا کی حسرت بچه رو بکشم ؟؟و این سردرگرمی که نمیدونم خوب میشه یا نه نمیدونم میمونم باهاش یا میرم؟؟؟و نمیدونن تهه زندگیم چی میشه؟هیجی تو دنیا بدتر از بلاتکلیفی نیست مثل خوره میفته بجون آدم

  2. #62
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    روناک عزیز دیشب تا دیر وقت تاپیک های قبلی شما رو می خوندم و ذهنم درگیر شما بود. راستش نمی خواستم چیزی هم بگم چون اولا خودم رو در حدی نمی دیدم که نسخه ای تجویز کنم و در ثانی گفتید چند روز فرصت می خواید تا نتیجه رفتار خودتون و شوهرتون رو اعلام کنید اما دلم راضی نشد.
    روناک من اگه گفتم روی خودتون کار کنید برای این بود که احساس کردم شما برای خودتون ارزشی قائل نیستید و باور دارید که برای عاقبت به خیر شدن نیاز به حضور یک "دیگری" دارید!
    شما حتی یک مسئله پوستی بی اهمیت رو آنقدر برای خودتون بولد می کنید که اعتماد به نفس خودتون رو در گرو اون می دونید. اون هم در صورتی که به هر حال هر آدمی یه نقص و کمبودی داره. یکی بینی بزرگی داره و یکی موی زائد. یکی فکش بیرونه و یکی کک و مک داره...
    خانم محمدی شما تحصیل کرده اید. اون هم در رشته ای که اگر دنبال کار باشید در بدترین حالت هم بیکار نمی مونید. جوانید و این جوانی سریع تر از اون که فکرش رو بکنید خواهد گذشت و اون وقته که اگر کوتاهی کرده باشید در محکمه خودتون هیچ وقت خودتون رو نخواهید بخشید. دست از فریب دادن خودتون بردارید و خودتون رو دوست داشته باشید و باور کنید که اگر تنهای تنها هم بشید آسمان به زمین نخواهد اومد. این روزها یه ویدیو از یه سخنرانی مگان مرکل نامزد شاهزاده انگلیس در مورد زنان توی شبکه های اجتماعی دست به دست می شه. اون رو ببینید. خیلی کوتاهه اما می تونه برای به باور رسوندن ثاثیرگزار باشه.
    روناک جان مادامی که باور نداشته باشید که زمام زندگی خودتون رو می تونید به دست بگیرید زندگی هیچ کس دیگه ای رو هم نمی تونید هدایت کنید. حتی اگر اون فرد همسرتون باشه. که البته هدایت کردن یا نکردن ایشون بحث دیگه ایه.

  3. کاربر روبرو از پست مفید Parastou تشکرکرده است .

    Happy.girl.69 (چهارشنبه 18 بهمن 96)

  4. #63
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام به همگی
    ین چند روز نبودم من تو کانال ها و سایت های زیادی مراجعه کردم و مطالب خوندم و سعی کردم اجراشون کنم
    پرستو جان درسته ولی وابستگی من به همسرم فقط بخاطر علاقه قلبیمه بارها خواستم از این زندگی و آتیش بیام بیرون ولی نتونستم بیشتر از ۵ماه نتونستم دووم بیارم شاید بخاطر جو خونه پدرم بود و اینکه اونجا هم با اعتیاد پدرم باید سر میکردم و اخلاقای گندش یعنی من از هرطرف فرار کنم از اون طرف گیر مصرف کننده ای با اخلاق های بدتر میفتم مادرمم که بیچاره ظلم پذیره و حق خودشو نمیتونه بگیره جه برسه من بااینکه واقعا حامیمه و هوامو داره اما من اونجا میخواستم کار هم بکنم نمیذاشتن هر کاری رو شروع کنم مدتی هم که پیش خواهرم بودم اینجوری شد شایدهمسرم رو ببینیتش بگید این چی داره تورو نگه داشته کنار خودش ولی اول از همه اینکه من واقعا دوسش دارم دوم اینکه شرایط خونه پدرم بهتر از اینجا نیست مادرم هنوز که هنوزه داره با ترس کنار پدرم زندگی میکنه و بابت هر قدمش میترسه ازش اینده ما ۳تا خواهر هم که بدتر از مادرم شد حتی شوهر خواهرم که سالمن هم به طریقی دیگه آزارشون میدن و تو عذابن تازه من در برابرشون مثلا خوشبختم و شوهرم بهتره و انعطاف پذیرتره و میگن با وجود تمام بدی هاش حداقلش اینه که مسئولیت پذیره،اولویت داری واسش،حامیته،به خواسته و تفریحت اهمیت میده،از خودش میگذره بخاطر تو و زندگیتون که تو راحت باشی و....اصلا باشه مشکل پوستیم هم نادیده میگیرم بقول شما هر کسی معایبی داره و من شاید زیادی بزرگش کردم چون از بچگس درگیرش بودم ولی با این توصیفات من چجوری با خیاال راحت و مصمم میتونم به خونه پدریم پناه ببرم؟؟درسته من به همسرم پناه اوردم و اونو همه چیزم میدونم چون واقعا کسی رو ندارم و تنها کسی بوده که وقتی نیاز داشتم کنارم بوده من یادمه تو دوران قهرم دندون درد داشتم ولی کسی بدادم نرسید خودم طلا فروختم دندونم رو درست کردم اما الان با وجود بیکاریش میبینم رفت قرض کرد منو برد دکتر حتی بهش گفتم میخوام طلا بفروشم قرض نکن دیگه گفت نه من انقدر بدبخت نشدم بزارم دست به طلاهات بزنی من همین که تو درد میکشی انگار قلبم از جا میکنه و ناراحت میشم فقط میخوام درد نکشی خب بعدشم خیلی احساس تنهایی میکنم تنها همدمم خودشه البته خواهرام و مادرمم هستن ولی کمرنگ ترن
    ولی الان کم کم دارم از این شخصیت وابستگیم فاصله میگیرم اینجوری اونم راحتتره و زندگیمون هم آرومتر شده و هم خودم راحتترم ،بله عمر و جوونی مسل باد میگذرن و من همش حسرت این روزا رو میخورم که چرا دارن اینجور میگذرن ولی باز خودمو دلداری میدم که هر کسی مشکلی داره تو هم فعلا شرایط زندگیت اینه و باید بپذیریش تا ببینی چی پیش میاد به خدا توکل کردم هر چی واسم رقم بزنه راضیم به رضاش واسه موندن وشدن و نشدن هیجی اصرارش نمیکنم
    دوستان تو یه کانال عضو شدم مشاوره هم شدم درباره مثبت اندیشی و قانون جذب که میگه هر جیزی رو که میخوای بهش برسی تصورش کن و رویاش رو بساز فکرای مثبت کن همیشه و از افکار منفیت فاصله بگیر تا بهترین ها واست رقم بخوره من امتحانش کردم خیلی حواب داد و خوب بود اما میخواستم بدونم چقدر واقعیت داره؟؟به من گفت تو ذهنت اینو داشته باش که شوهرت خوب میشه و تو صاحاب فرزند میشی و خیلی خوشبخت میشی و چیزایی رو که کلا دوست داری داشته باشیشون تصور کن ،در رابطه با اعتیادش هم گفت ممکنه همسرت هر آن تصمیم بگیره و خوب بشه ممکنه خوب نشه و تو دیگه اعتیادش واست بی اهمیت باشه و بیخیالش بشی،گفت نقاط مثبتش رو ببین و بهم تکلیف داد که هرروز باید خوبی ها و بدی ها و اتفاقات زندگیت رو تو دفتر ثبت کنی همراه با تاریخ ،و اینم گفت که تو هر چیزی رو که باور کنی و ساخته ذهنت بشه جهان باید به تو جواب بده حالا چه خوب جه بد باشه خواستت ،خواستم بدونم حرفاش تا چه حد درست بوده؟؟چقدر اینا صحت داره؟؟و اینکه میشه با این قوانین و توصیفات به زندگی ایده آل رسید؟تو کانالشون خیلیا که کلاسهاشون رومیرن و کارایی که گفتن رو انجام دادن و نتیجه گرفتن میان بعد مدتی تجربیاتشون رو میگن که نتیجه گرفتن مثلا ینفر بود که شوهرش فحاشی میکرد و ادم شری بوده که با همین کانال و عمل کردن به کارایی که گفتن تونست درستش کنه ....
    شما میگی خونه پدریم چجوری آیندم رو بسازم؟؟خانوادم حتی نمیتونن منو تامین کنن درس بخونم و پیشرفت کنم کار هم که بارها دنبالش رفتم واسه رشته من سابقه کار میخوان اکثرا و اینکه بلد باشی نه منی که حتی دوره تخصصی نگذروندم میگن حداقل باید یه نرم افزار بلد باشی ما اموزش نمیدیم و ۹۰%سابقه کار واسشون حائز اهمیته
    و اینم بگم که همسر من از قبل اعتیادش اخلاقش همین جور بود و کلا اخلاق درست حسابی نداره یعنی خانوادکی اخلاقاشون اینجوریه ادم عصبی هست یعنی اعتیادش فقط تشدیدش کرده و توی فامیل به بداخلاقی معروف بوده و کلا ادم پررویی هست و حاضر جوابه و واسش هم فرق نداره کی باشه جواب میده
    تو این مدت زندگیم خیلی اروم شده بود کنار هم خوش بودیم و لحظات خوبی رو سپری کردیم تا اینکا دیشب باز به مشکل خوردیم مشکل من اخلاقشه و شوخیهای بیجاش که واقعا دلم رو میشکنه انگار میخواد ارتباط برقرار کنه ولی بلد نیست یا میخواد شوخی کنه ولی نمیدونه ججوری بهش هم که میگم بحثمون میشه و میگه دیگه بات شوخی نمیکنم چون جنبه نداری
    مثلا پسرخالش و زن و بچش خونمون اومدن پیر خالش هم اعتیاد داره ولی اون برعکس شوهر من آروم و با حباست هر حرفی بش میزدیم ساکت بود و فقط لبخند میزد بعد همسر من مثل بلبل حرف میزد تو جمعبعد من سفره کشیدم بماند که سر پذیرایی و کارای خونم هی دخالت میکنه و نظر میده بش گفتم کفگیر کجاست تو کشو بودن؟بشوخی جیباشو نگا کرد جلوشون گفت زنه خونه تویی من باید بدونم کجان؟تو جیبمه خیلی ضایع شدم گفتم خو تو شاید جابجاشون کردی سکوت کردم ولی زن پسرخالش و پسرخالش متوجه همه اینا شدن از طرفی جلوشون تعریف دستپختم رو میداد ....بعدشم خونه مادر پایین بودم از پنجره بش گفتم یه بسته اسفناج در بیار یخش اب بشه خواستم کوکو درست کنم شوخی کرد گفت
    بمنچه اینا واسه تو ماستن واسه خودت بیار یا بخر من خیلی دلخور شدم باز هیچی نگفتم حلو خانوادش ولی مادرش متوجه شد گفت میخوای من یه بسته بهت بدم گفتم نه بابا مامان شوخی میکنه منظور نداره
    بعدش که اومدیم بالا بهش گفتم از فلان حرکت وشوخیت ناراحت شدم منطقش در همین حد بود که دیگه شوخی با تو تعطیل منم تو دلم گفتم بهترررر
    حتی خواهرم چندین بار باهاش شوخی کرد بد جواب خواهرمو میداد دیگه پدرم اجازه نمیده کسی باش شوخی کنه
    الان مشکل من این اخلاقاشه و مهمتر از همه اینکه خیلییییی تو کارای خونه دخالت میکنه از وقتی بیکار شده به همه هم میگه که زنم خبر از گوشت و مرغ خونه نداره راست میگه خبر ندارم چون مهلت ندارم چک کنم و بخوام لیست کنم خودش میاد کابینت و یخچال و فریزر رو جک میکنه و نیازهای خونه رو تامین میکنه
    یا سر غذا درست کردن و تمیز کردن خونه هی نظر میده و دخالت میکنه اینا که دیگه مربوط به اعتیادش نیست هست؟؟؟اخلاقاش شبیه مادرشه مادرشم دقیقا همینجوره و این اقا تربیت شده مادرشه یعنی از اون زندگیایی هستن که پدرش از مادرش پول جیبی میکیره و پدر هیچ کارس فقط یه ادم کوکیه که هر کار مادره بگه انجام میده یادمه یبار که رفتیم روانشناس گفت بخاطر رئیس بودن مادرش و سلب مسئولیت از پدرش این اینجوری بار اومده و سمت اعتیاد رفتنش هم بخاطر اقبات خودشه و خود کم بینی و نبود اعتماد بنفسشه چون همیشه مادرش تو سرش زده و کنترلش کرده که تو نمیتونی و بلد نیستی و زن تواناتره و.....
    الان در حال حاضر مشکل من این چیزاییکه گفتم و خداروشکر باقی مشولاتمون تا حدودی برطرف شده

  5. #64
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 خرداد 01 [ 02:25]
    تاریخ عضویت
    1396-9-29
    نوشته ها
    147
    امتیاز
    5,314
    سطح
    46
    Points: 5,314, Level: 46
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 144 در 79 پست

    Rep Power
    28
    Array
    شاید من نتونستم منظور خودم رو واضح برسونم!

    دختر خوب من می گم رها کن مشکل همسرت رو تا وقتی خودت اعتماد به نفس کافی نداری.
    اسیر اعتیاد همسرت، پدرت یا هر کس دیگه ای نباش.
    شما معتقدی برای عاقبت به خیر شدن زن باید مردی این مسیر رو فراهم کنه ولاغیر. این غلطه. همسرت اعتیاد داره؟ این بده. اما ایرادیه که ایشون داره. شما با ارزشید. باور کنید با ایشون و بدون ایشون شما با ارزشید. اگه شما قوی باشید و روح خودتون رو وزین کنید در گیر و دار مسائل جزئی گیر نمی افتید و با مشکلات بزرگ با شهامت مبارزه می کنید.

  6. #65
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط Parastou نمایش پست ها
    شاید من نتونستم منظور خودم رو واضح برسونم!

    دختر خوب من می گم رها کن مشکل همسرت رو تا وقتی خودت اعتماد به نفس کافی نداری.
    اسیر اعتیاد همسرت، پدرت یا هر کس دیگه ای نباش.
    شما معتقدی برای عاقبت به خیر شدن زن باید مردی این مسیر رو فراهم کنه ولاغیر. این غلطه. همسرت اعتیاد داره؟ این بده. اما ایرادیه که ایشون داره. شما با ارزشید. باور کنید با ایشون و بدون ایشون شما با ارزشید. اگه شما قوی باشید و روح خودتون رو وزین کنید در گیر و دار مسائل جزئی گیر نمی افتید و با مشکلات بزرگ با شهامت مبارزه می کنید.
    بله درسته من باید رو خودم کار کنم نه اون
    تمام سعیم رو میکنم فکرم رو از روش بردارم و رهاش کنم
    وای امروز یه حرکتی کرد دیوونه شدم
    بگید چکار کنم؟؟؟
    دیشب خونه مادرش بودیم بعد غذا خورد اومدیم بالا مامانش یه قابلمه داد دستم رو ظرفام من فک کردم خالیه نگاش هم نکردم همیتجور طرفارو گذاشتنم رو اپن اشپزخونه فقط بشقابای خودم که پایین بودن رو چیدم شوهرمم قابلمه رو برداشت امروز صبح دیدمش پرسیدم چیه خواب بود جواب نداد ولی شنید باز گذشت بیدار شد غذا بخوریم گفتم این چیه؟؟گفت تو اوردیش بالا از من میپرسی؟؟با همون لحن بد همیشگیش منم نگاش کردم دیدم خورشتیه دیگه داخلش رو نگا کردم مرغه یا گوشت گفتمش اها غذا دیشبه گذاشته واسمون خو میگفتی ناهار درست نمیکردم بعد رفته پشت بتد من در اورده غذارو میگه این غذا دیشبه؟گفتم یچیز دیگس؟؟نگاش نکردم باز با لحن تند گفت که هزار بار بهت گفتم اطرافت رو نگاه کن خو نگاش میکردی ببینی چیه کفتم حالا نگا نکردم چی شد؟؟چرا انقدر بزرگش میکنی این چیه که باید سرش بخث کنیم؟؟گفت نمیشه هیجی بهت گفت و انتقادی کرد ازت بعد محکم زد تو دهن خودش گفت دیگه خفه میشم با مشت میکوبید تو دیوار از عصبانیت بعدشم با پا تو در اتاق کوبید منم دیگه سکوت کردم چون واقعا ازش ترسیدم
    به من خوشی نیومده دقیقا بخت و زندگبم مثل مامانمه انگار پدرم اومد جلوم با این حرکتش پدرم خیلی بدتر این یمکرد و مامانمو میزد تصویر شوهر خواهرم اومد حلوم اونم همینجور بود چقدر اتفاقات بد اطرافم بوده که با دیدن هر بدی ازش اونا زنده میشن واسم الان حس تنفر بهش پیدا کردم اولین باره چنین احساسی بهش دارم چون خیلی شبیه پدرم شد یهو دلتنگ مامانم شدم میخوام بهش بگم امشب میمونم خونه پدرم نمیام خونه از فشار عصبی سر درد میگیرم سرم داره میترکه
    هدف خدا از بوجود اوردن من و خواهر برادرام چی بوده؟؟؟واسه رضای خدا حتی یکیمووون خوشبخت نشده مامانم همیشه میگه اینهمه موندم پاسوز شدم بخاطر شماها که عاقبت بخیر بشید که لااقل خوشبختیتون رو ببینم ولی ۵تاتوناز اون یکی اوضاعتون بدتره کاش فقط زندگیم تموم بشه همینو میخوام

  7. #66
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام به همه دوستان
    اومدم از شرایطم بگم و کمکم کنبد
    اخلاق شوهرم خوبه هیچ آزاری واسم نداره همه چیز زندگیمون سر جاشه حتی محبتش ولی من دیگه کشش ندارم دوروز خواب باشه و مصرف نکنه باز مصرف کنه خسته شدم ۳روز خونه پدرم بودم اهمینجوری رفتم یکم ازش دور بشم عتیاد پدرمم و اخلاقیات مزخرفش اونجا اذیتم میکرد بیشتر و برگشتم
    امروز میخوام باهاش مفصل صحبت کنم
    بهش میگم بیا از اول درمانت رو شروع کن من کنارتم از هیچی نترس ولی بهت تو یه بازه زمانی فرصت میدم تا زملنی هم که مطمئن نشم خوب شدی بچه نمیارم چون نمیخوام آینده اون طفل معصوم به خطر بیفته اون بچه ۱ساله ۵ساله نمیفهمه پدرش اعتباد داره خوابیده نمیفهمه وقتی مصرف داره سر پاست اون میخواد مثل هر پدر دیگه ای بالا سرش باشی کنارش باشی و محبتش کنی و از بابت داشتنت غرور داشته باشه و سرشو تو اجتماع و فامیل و دوستاش بالا بگیره الانم سعی نکن قانعم کنی که مصرف نمیکنی چون هر دومون میدونیم که انکارت بیخوده بجاش تمام سعیت رو بکن اگه ابن زندگی رو دوست داری خوب بشی و ثابت قدم باش یکبار واسه همیشه تمومش کن
    منم حق زندگی کردم و مادر شدن و تشکیل خانواده دارم نمیتونم لحظه های جوونی و عمرم رو اینجوری بگذرونم الان هر بچه ای رو میبینم با حسرن نگاش میکنم تو زندگی اینجوری دوست داری؟؟یه دنیا حسرت تو دلمه که چرا مایی که انقدر عاشق همیم انقدر همه چیزمون باهم اوکی و خوبه باید این زهرماری بینمون باشه و این باعث از بین رفتن همه خوبی ها و خوشی های زندگیمون بشه ؟؟
    اگر خواهان خوب شدن باشی من کنارتم همه جوره و خودم کمکت میکنم حتی میتونی ۱ماه تو خونه بخوابی خودم ازت مواظبت میکنم ولی دیگه اراده محکم داشته باش و واسه همیشه بزارش کنار قبل اینکه زندگیتو از دست بدی و دیر بشه بخودت بیا و این بلای خانمان سوز رو از زندگیمون بیرون کن
    من با گاهی بی حوصلگی هات،بد اخلاقی هات،بیکاری،بی پولی و...کنار میام و زندگیمونو سر ما نگه میدارم میسازمش چون همون بداخلاقی هات هم گذرا و لحظه این میگم عیب نداره
    اما ازم نخواه با ۳تا چیز که از روز اول بت گفتم هیچوقت کنار بیام چون نمیتونم یکیش اعتیاد یکیش خیانت و دروغ که مشکل زندگی ما فقط اعیتادته و باعث میشه من هر چقدر هم تلاش کنم و بخوام این زندگی رو بسازم به بن بست بخوره الکی نگفتن که مادر تمام بدبختی هاست
    تا بعد عید بهت فرصت میدم خوب بشی اگه واقعا عاشق زندگی و زنتی و دوست داری خانوادمون بزرگتر بشه و بچه دار بشیم وقتشه تو هم مایه بزاری و بخودت بیای و کمی بخودت سختی بدی میدونم سخته اما نشدنی نیست فقط مرگ که چاره نداره‌.دشمن شاد نشو
    بنظرتون اینکارو کنم؟؟
    بخدا حسرت یه زندگی سالم و بی دغددغه به دلمه دلمم واسش میسوزه که انقدر خوبی داره و این اعتیاد لعنتی رو نمیتونه کنار بزاره حیفم میاد از طدفی میگم مگه من تا کی جوونم ؟؟الان ۲۴سالمه بعدها اینقدر توان ندارم
    چکار کنم؟؟میخوام تا عید بهش مهلت بدم و اگر درست نشد تمومش کنم واسه همیشه اما خیلی میترسم
    این مشاوره ها بیرونم هم که همش میگن بروش نیار و هیچی نگو و بیشار از طلاق میترسوننم .....هی میگن هر کسی مشکلی داره بزار پای خوبیهاش مشکل تو هم اعتیاد شوهرته
    اخه مگه چیز کمیه که اینجور میگن؟؟مادر تمام بدبختی هاست
    مثلا دیشب پسر خالش زنگ زد که بریم بیرون باهم بشون گفت برید اونجا ما هم میایم اونا رفتن زنش پیام داد نمیاین؟؟منم گفتم سرش درد میکنه حالش بد ایشالله یه شب دیگه ولی خیلی خجالت کشیدم
    خدااااا

  8. #67
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    دوستان الان بیدار شد هیچیم مصرف نکرد و کاملا خوبه و نرماله پس اون خوابش واسه چی بوده؟؟وای خدا گیج شدم از کجا بفهمم هنوز مصرف کنندست یا نه؟؟وقتی فک میکنم هنوز هست میبینم نیست و خدا نشونم میده مثل الان و هزاران بار دیگه پس من چچور میشه بفهمم و کاملا مطمئن بشم

  9. #68
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,800 در 2,376 پست

    Rep Power
    0
    Array

    با سلام و احترام



    میگن هر قفلی یه کلیدی داره ،،،

    اگر دیدیم قفل با کلید ما باز نمیشه ،،،احتمالا یا کلید ما ایراد داره یا قفل !

    مسئله اعتیاد شوهرتون را باید بازبینی کنید ،،،

    یعنی هم باید کلید ( خودتون ) و هم قفل ( شوهرتون ) را بررسی کنید .

    اگر شوهرتون قفل خودش را عوض کرده باشه ،،پس کلید قبلی شما کارساز نیست !

    باید یه کاری کنید که قفل هماهنگ با کلید بشه !!



    آدما در صورتی تغییر میکنند که تغییر را ضرورت بدونند ،،

    اما مسئله ضرورت تغییره،،،

    به نظرتون این ضرورت چطوری در شوهر شما پیدا میشه ؟





    انگیزه کلید هر تغییر هست !

    یکی از نیروهایی که به نظرم باعث میشه شوهرتون قفل خودش را با کلید شما هماهنگ کنه اینکه : انگیزه داشته باشه ،

    اگر شوهرتون یه انگیزه خوب داشته باشه،،، و یا شما در این مهم بتونید کمکش کنید ،،،راحت تر می تونید به مسئله بپردازید ،،،





    باید ببنید شوهرتون آسمون شب هاش چطوریه ،،،

    شاید ،،،تموم آسمون شبش بی ستاره ست ،،،

    کمکش کنید پرستاره بشه ( انگیزه و امید )




    ...........................



    مسئله بعدی ذهن کنترل گر شماست ،

    این کنترل گرایی بیش از حد خوب نیست ،،،

    سعی کنید به خودتون و آرامشتون تمرکز داشته باشید .




    واقعیتش شرایط شما و درد و دل های شما را درک می کنیم ،،،

    و تلاش شما قابل تقدیره ،،،

    به تلاشتون ادامه بدید و از مشاورین این حوزه کمک بگیرید .










    ویرایش توسط باغبان : دوشنبه 23 بهمن 96 در ساعت 21:07

  10. #69
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط باغبان نمایش پست ها

    با سلام و احترام



    میگن هر قفلی یه کلیدی داره ،،،

    اگر دیدیم قفل با کلید ما باز نمیشه ،،،احتمالا یا کلید ما ایراد داره یا قفل !

    مسئله اعتیاد شوهرتون را باید بازبینی کنید ،،،

    یعنی هم باید کلید ( خودتون ) و هم قفل ( شوهرتون ) را بررسی کنید .

    اگر شوهرتون قفل خودش را عوض کرده باشه ،،پس کلید قبلی شما کارساز نیست !

    باید یه کاری کنید که قفل هماهنگ با کلید بشه !!



    آدما در صورتی تغییر میکنند که تغییر را ضرورت بدونند ،،

    اما مسئله ضرورت تغییره،،،

    به نظرتون این ضرورت چطوری در شوهر شما پیدا میشه ؟





    انگیزه کلید هر تغییر هست !

    یکی از نیروهایی که به نظرم باعث میشه شوهرتون قفل خودش را با کلید شما هماهنگ کنه اینکه : انگیزه داشته باشه ،

    اگر شوهرتون یه انگیزه خوب داشته باشه،،، و یا شما در این مهم بتونید کمکش کنید ،،،راحت تر می تونید به مسئله بپردازید ،،،





    باید ببنید شوهرتون آسمون شب هاش چطوریه ،،،

    شاید ،،،تموم آسمون شبش بی ستاره ست ،،،

    کمکش کنید پرستاره بشه ( انگیزه و امید )




    ...........................



    مسئله بعدی ذهن کنترل گر شماست ،

    این کنترل گرایی بیش از حد خوب نیست ،،،

    سعی کنید به خودتون و آرامشتون تمرکز داشته باشید .




    واقعیتش شرایط شما و درد و دل های شما را درک می کنیم ،،،

    و تلاش شما قابل تقدیره ،،،

    به تلاشتون ادامه بدید و از مشاورین این حوزه کمک بگیرید .









    سلام ممنونم
    حرفاتون درسته ولی من چطور این انگیزه رو درش بوجود بیارم؟؟چطوری میتونم بفهمم ترک کرده یا نه؟؟من هر کاری براش میکنم که این حس رو داشته باشه و اونم وابستگیش به من خیلی زیاده طوریکه مشاور گفت تنها اسلحمون واسه خوب شدنش تویی خود همسرمم مدام میگه کنارت ارامش دارم و خوشبختم
    اون از وقتی که کارش رو از دستداده ناامید شده به زندگی بعدشم همش به من میگه خاک برسرت که منو انتخاب کردی تو اینهمه موقعیتهای بهتر داشتی و....بش مبگم من مهم سالم بودن و اخلاق خوبه توئه این شرایطمونم میگذره من خیلی دربرابرش گذشت میکنم و واقعا کنارشم کمکش کنم
    اما اون از ترس از دست دادن من مطمئنم حتی اگه مصرف کنه نمیگه چون خودش بارها گفته با کاری که تو کردی و ولم کردی و رفتی من دیگه سمت مواد نمیرم
    من اوایل راحت میفهمیدم مصرف میکنه یا نه
    اما الان مثلا شک که میکنم میبینم نه خیلیم خوبه و نرماله
    هباهم قرار گذاشتیم سر کار که رفت بچه دار بشیم تو دوران ترکش این قرارارو گذاشتیم این نظر مشاور بود و گفت با قول بچه دار شدن بهش انگیزه ترک بده نشون بده موندنی هستی و میخوای خانواده تشکیل بدید که امید داشته باشه چون بچه خیلی دوست داره و همش میگه من سنم رفته بالا و بابا نشدم و....
    واسه همین میخوام مطمئن بشم
    نمیدونم بهش بگم تست بزنه؟؟ولی میگم اکه اشتباه کنم و فقط رابطمون خراب بشه چی؟؟چون همش میگه باورم کن بهم اعتماد کن
    اما من همش میترسم یا حدس میزنم مصرف داره و نداره که اکثرا حدسام اشتباهن خیلی گیج شدم دیگه نمیدونم
    خودش که میگه باید برم چکاب بشم یا تیروئید دارم یا کم خونی ولی فعلا پول نداریم بعد که رفتم سر کار میرم

  11. #70
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    دیروز [ 22:43]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,165
    امتیاز
    90,422
    سطح
    100
    Points: 90,422, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,825

    تشکرشده 6,800 در 2,376 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام
    ممنون از پاسختون
    این که شما و شوهرتون همدیگر را دوست دارید ،،نشان از نقطه مثبت این زندگی ست ،،،




    به نظرم چند کار را انجام بدید :



    - مرحله اول ،،، حالت روحی و فکری شماست !
    گذشته را بذارید کنار و از آینده هم نترسید
    خودتون آرامش داشته باشید و این آرامش را به شوهرتون هم بدید،،،
    می دونم شرایط خاصی دارید ،،،ولی نباید بذارید این شرایط شما را کم حوصله و کم طاقت کنه .





    - اطلاعات خودتون در این زمینه بالا ببرید !
    شما باید یه خورده از علم "" زبان شناسی عصبی " بلد باشید ،،،
    یعنی باید بدونید اصلا اعتیاد ( به هر چی ) چگونه در مغز صورت میگیره :
    لذا تاپیک زیر کامل مطالعه بفرمایید ،،،خلاصه برداری کنید و به شوهرتون هم یاد بدید !!!

    http://www.hamdardi.net/thread-39681.html

    وقتی شما و شوهرتون درمورد این ساختار ذهنی عصبی بیشتر یاد گرفتید ،،انگیزه بهتری پیدا می کنید ،،








    - شماو شوهرتون باید قبول کنید همچین اتفاقی افتاده ،،،( مسائل زندگیتون )
    لذا تمام انرژیتون را بذارید برای حل مسئله!


    سیستم حل مساله یعنی :
    1) اول مشکل را می نویسند
    2) براش راهکار پیدا می کنند
    3) راهکار را تست می کنند
    4) راهکار را بازبینی می کنند ( آیا جواب میده یا نه - اگه جواب نداد مراحل بالا دوباره ! )

    به نظرم باید شوهرتون به این برسه که برا چی گرفتار این مسئله شده :
    آیا بی کاری
    آیا برای فرار از مشکلات
    آیا دوستان خراب
    یا ....

    سپس 4 مرحله بالا را انجام بده .
    صبر و تلاش هدفمند ! خیلی مهمه
    بعضی موقع ها تلاش ما هدفمند نیست !






    - امکان داره شوهرتون عزت نفسش را از دست داده باشه ،،
    لذا این عزت نفس را برگردونید!
    بهش احترام بذارید - نذارید توهینی بهش بشه - ایشون را صاحب نظر بدونید و ....
    باور را در وجودش زنده کنید .





    با مشاورین این حوزه مشورت داشته باشید ،،
    توکلتون هم به خدا باشه .










    -


    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 24 بهمن 96 در ساعت 01:38


 
صفحه 7 از 9 نخستنخست 123456789 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. فقط یک هفته فرصت دارم یه رابطه یکساله رو فراموش کنم.اما ...
    توسط خوشبختی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 23
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 آبان 92, 19:44
  2. بافرصت کم چطوردرس بخونم
    توسط roseflower در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 08 آذر 91, 14:05
  3. شوهرم فرصت جبران اشتباه به من نمی دهد!
    توسط nazanin_60 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 10 بهمن 90, 10:52
  4. اگر امسال آخرین فرصت باشه؟
    توسط یک زن امیدوار در انجمن اعتقادی،‌اخلاقی
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 03 دی 90, 12:02
  5. فرصت
    توسط zeinab در انجمن سخنان نغز و جملات قصار بزرگان
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: شنبه 27 بهمن 86, 23:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 13:29 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.