به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 44
  1. #31
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    با سلام آقای تنهایی

    عجب اسمی برای خودتون انتخاب کردین، * تنهایی* با وجود دو زن و دو بچه باز هم احساس تنهایی دارین!

    جناب تنهایی، مثیکه باید مسله مهم زندگی و بشما یادآور شد، زندگی، راحت نیست، کلی مشکلات و باید پشت سر گذاشت، تا بشه زندگی کرد!

    مشکلات زندگی هم جزیی از زندگیست، نباید از دستشون فرار کرد باید حلشون کرد، اونم درست و بجا، بموقع بحران و باید شناسایی کرد و بموقع باید مدیریت بحران داشت.

    زندگی دنیای مجازی و کامپیوتری نیست که با یک ctrl+z به عقب برگشت و با یک ctrl+A بشه همشو انتخاب کرد و با deleteهمشو به یک ثانیه و چشم برهم زدن هر زحمتی که تاحالا کشیدیم درست و غلط پاکشو کنیم.

    پس نباید تصمیمات عجولانه ای بگیریم! نباید هم تصمیمی بگیریم که بعد ها با مواجه شدن دوتا مشکل دیگه زود جا بزنیم بگیم اشتباه شد پاک کن بده یا برگرد عقب ، قبلی بهتر بود!

    زمانی که تصمیم گرفتین اشتباه همسر و نبخشین و زندگی قبلیتون و تموم کنین و زندگی جدیدی و آغاز کنین باید میدوسنتین که زندگی جدید هم بی مشکل پیش نمیره و هر زندگی ای مشکلات خاص خودشو داره، تازه یسری مشکلات جدید هم به احتمال نود و نه درصد مانند مشکلاتی که الان باهاش مواجه هستین هم پیش خواهد آمد، حتما اون موقع این پیش بینی ها و کرده بودین و ازدواج کردین.

    زمانی که همسر دوم شما شرایط طلاق شما و فرزند شما و قبول کردن شرایط و آینده و به این شکل تصور نکرده بودن ، تصور نیمکردن شاهد این همه حرف زشت و نامربوط خواهند بود تصور نمیکردن که تا این حد توسط فرزند شما تحقیر خواهند شد وقتی این زن تا این حد عصبانی شدن که حتی به صیغه کردن همسر اول هم رضایت دادن بدونین که پس شرایط بسیار برایشان سخت و طاقت فرسا شده که به همچین تصمیمی رسیدن.

    و اما در مورد همسر اول و تغییر کردن و اصرار ایشون به برگشت، ببینین، شما اگه فکر میکردین که میتونستین اون زندگی و اصلاح کنین پس اصلا نباید اون زندگی و رها میکردین و صاحب یک همسر و فرزند دیگری میشدین، الان تصور کنین همسر اول پشیمون شدن، همسر دوم هم بشدت از دست حرفهای بسیار بد و بزرگانه فرزندتون شاکی شدن و کنترل اعصاب خودشون و از دست دادن.

    حال تو همچین شرایطی اخلاقیات عوض شده و هرچند لحظه ای همسر اول خودشو نشون میده و باعث شده شما بجاییکه مشکل تازه و حل کنین، بدتر یک مشکل به تمام مشکلاتتون اضافه کنین و نسبت به همسر اول تمایلی پیدا کنین و نسبت به همسر دوم سرد بشوید.

    فرض کنین این اتفاق افتاد و شما زندگی دوم مانند زندگی اولتون رها کردین و همونطور که زندگی دوم و آغاز کردین، زندگی اول هم دوباره شروع کنین!

    بعد مدتی متوجه شدین همسر اول همچنان هیچ تغییری نکردن و تغییرات قبلیشون فقط برای برگشت بوده و دوباره مثه قبل شدن، این وسط ایندفعه دختر کوچولوتون بزرگتر شدن و ایندفعه دختر کوچولو همسر دوم هست که همسر اول و اذیت میکنه و باز دوباره همان سیکل قبلی اتفاق میوفته، و دوباره شما برای زندگی دومتون دلتنگ خواهید شد.





    و همچنان این فیدبک در زندگیتون وجود خواهد داشت!!!! دوباره حتما تمایل به زندگی دوم پیدا کردین دوباره میخواین به دومی برگردین خصوصا تو این مدت باز همسر دوم رفتار پشیمانی چون اولی پیش بگیره.....

    شما تمایل پیدا کردین، چون مدت طولانیست از مشکلاتی که باعث طلاقتون شده بود گذشته و زخم ها کهنه شده، الان دیگه تازگی قبل و نداره اون عصبانیتی که قبلا بوجود اومده دیگه با کهنه شدن زخم، آتیش عصبانیتش هم رفته رفته داره خاموش میشه برای همینه که وقتی مشکلات جدید پیش میاد عصبانیتش چون تازه است مشکل هم تازه، فکر میکنین قبلیه و بهتر میشد مدیریت کرد و احساس میکنین زندکی قبلی بهتر بود!

    این مشکل و باید اصولی حل کنین نه با دلتنگی و تهدید به طلاق و تمایل به زندگی تموم شده قبلی! اون پرونده برای همیشه تموم شده، بهتره تو ذهنتون هم اون پرونده و کامل ببندین و دیگه به برگشت به اولی فکر نکنین.


    در حال حاضر بفکر حل مشکل باشین، میتونین نزد یک مشاور خوب بروید و از مشکلاتتون باهاشون صحبت کنین مشاور خوب میتونه راهنماییتون کنه شاید اگه همسرتون ایراد رفتاریشون از شخص دیگری بشوند راحتتر عکس العمل مثبتی نشون دهند.

    تازه اینجا نمیشه یک طرفه قضاوت کرد، مشاور حرفهای هردو شمارو میشنوند و قضاوت بی طرفانه ای میتونند داشته باشند.

    الان همسرتون در شرایط بدی به سر میبرند، از طرفی حرفای پسرتون، فشارهای زندگی اونم با یک بچه کوچیک شیرخواره، فشار زایمانشونو....

    شاید اصلا رفتارشون از افسردگی بعد از زایمان باشه.
    شرایطی که تعریف کردین و هر زنی توان تحملشو نداره، اونم با پشیمونی همسر اولتون، واقعا مشخصه که از پا درمیاین، باید کمی هم به همسرتون حق بدین، ایشون تمام این فشارها و تحمل میکنن و بالاخره به یک نحوی باید این انرژی منفی تخلیه کنند ایشون هم روش نادرست دادو بیداد و توهین و پیش گرفتن.

    میشه با مشاور ه درست روش درست و رفتار درست و به ایشون آموزش داد.

    ایشون وقتی پیشنهاد صیغه همسر اول و میدن، از روی عصبانیت و فشار زیاده شرایطه، انتظار دارن شما با مهربونی باهاشون صحبت کنین و بهشون توجه کنین و به ایشون این اطمینان و بدین که همسرتون در حال حاضر ایشون هستن و خیلی هم برایتان عزیز هستن و شما هیچوقت اینکار و نیمکنین.


    از طرفی با فرزندتون صحبت کنین و ترجیحا هم سعی کنین، ایشون هم به مشاوره ببرین و راه درست و در خصوص حل این مشکل پیش بگیرین، تنبیه بدنی درست نیست، اگه میتونین روزهایی و تعیین کنین و با فرزندتون تنهایی بتفریح برین و ترجیحا از رو درو شدن با همسر فعلیتون پرهیز کنین.

    ممکن هست این حرفا و همسر اول به فرزندتون گفته باشن بهتره نه بصورت مستقیم چون فقط ی احتماله، با همسر اول غیر مستقیم صحبت کنین
    مثلا بگین این حرفا از یک بچه نه ساله بعیده و شاید دوستی یا کسی به اشتباه این حرفا و به بچه یاد میده، بهتره این دوست و پیدا کنین و بهشون تذکر بدین چون ما دیگه هرکدوم راه زندگیمون و پیدا کردیم و انتخابمونو کردیم حتی من دیگه الان یک دختر کوچولو دارم، من دیگه نمیتونم همسر شما باشم اما سعیمو میکنم پدر خوبی برای فرزندم باشم.

    در کل به همسر اول این اطمینان و بدین که زندگی دومتون و دوست دارین و راضی هستین تا اگه ایشون نقطه امیدی داشته باشن به برگشت ناامید بشوند و اگه خدایی نکرده همچین راه بدی و پیش گرفته باشند و دیگه منصرف بشوند با ذهن یک بچه معصوم بازی نکنن


    راستی میتونین زمانهایی که شما خونه نیستین و سرکار هستین فرزندتون و پیش پدر بزرگ مادربزرگشون ببرین بعد که برمیگردین فرزند هم با خودتون بیارین خونه، بالاخره میگین فرزندتون در حضور شما بد حرف نمیزنند خب خوبه که ترجیحا نذارین این دو تنها باشند.

    امیدوارم بهترین راه حل و پیدا کنین و بکار بگیرین
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : چهارشنبه 03 دی 93 در ساعت 15:27

  2. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), کیانا 93 (جمعه 05 دی 93), کیت کت (چهارشنبه 03 دی 93)

  3. #32
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 07 آبان 97 [ 15:24]
    تاریخ عضویت
    1393-9-12
    نوشته ها
    39
    امتیاز
    3,410
    سطح
    36
    Points: 3,410, Level: 36
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 90
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    21

    تشکرشده 41 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای تنهایی نمیخوام قضاوت ناحق کنم، فقط یک احتمال که به ذهنم اومده رو بیان میکمم تشخیص درستی و نادرستیش با خودتون. من فکر میکنم که این حرفهای مربوط به مبل و پول های بابام همه خرج تو میشند و تلویزیون و...حرف های یک پسربچه 9ساله نیست.تلقینات مادر بچه به بچه هست.حتی اگر فرزندتون دختر بود میشد فکر کرد حرف ها به ذهن خودش رسیده.چون اصولا ذهن دختربچه ها و کلا خانم ها مقایسه گر تر هست.من فکر میکنم بچه دارد از مادرش خط میگیرد این وسط خانم فعلی شما هم برخورد سیاست مدارانه نمیکند و این کلاف سردرگم حاصل مقابله ی پنهان دو زن با یکدیگر هست نه یک بچه و یک زن. شما اگر این بحران را مدیریت نکنید شما و فرزندانتون بازنده خواهید بود.پیشنهاد میکنم که از روانشناس کودک نظر بگیرید.به نظر من فهمیدن این موضوع که ایا مادر بچه دارد ذهن پسرتون رو شستشو میدهد یا نه با نفوذ کلام شما روی فرزندتون و وارد شدن از در رفاقت پدر و پسری ممکن هست.
    ویرایش توسط شین خانوم : چهارشنبه 03 دی 93 در ساعت 15:21

  4. 4 کاربر از پست مفید شین خانوم تشکرکرده اند .

    tanhaei (چهارشنبه 03 دی 93), کیانا 93 (جمعه 05 دی 93), کیت کت (چهارشنبه 03 دی 93), بهار.زندگی (پنجشنبه 04 دی 93)

  5. #33
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 25 اردیبهشت 01 [ 00:01]
    تاریخ عضویت
    1390-6-17
    نوشته ها
    1,916
    امتیاز
    39,710
    سطح
    100
    Points: 39,710, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,893

    تشکرشده 3,095 در 1,314 پست

    Rep Power
    315
    Array
    سلام.
    شرايط سختي داريد.
    و من خيلي خيلي كم تجربه تر از اون هستم كه بتونم شما رو راهنمايي كنم.
    اما به نظر من بچه هاي امروزي خيلي خيلي بيشتر از اون ميفهمند كه حتي اين حرفها رو كسي بخواد بهشون ياد بده و به اصطلاح شار‍شون كنه.
    به نظر من پسر شما ، هم به خاطر صرفا يك فرزند بودنش، و بيشتر به خاطر اينكه يك پسر و جنس مذكر است، و به خصوص چون مادر خود را اكنون در يك رنج و تنهايي ميبيند، برخلاف چيزي كه نشون ميده هنوز درون خودش نتونسته با جريان جدايي شما كنار بياد. به نظر من او به واسطه ي روحيه ي ذاتي مذكر بودنش نوعي احساس حامي بودن از مادرش را دارد. همونطور كه تمام پسرها حسايت خاصي به مادرشون دارن و يك جورهايي خودشون رو مسئول حمايت از مادرشون ميدونند.
    به نظر من او نگران مادرش است. ناراحت است كه مادرش تنهاست. ناراحت است كه مادرش حامي ندارد.
    مسلما همسر شما هم اكنون حال و روز متعادلي از نظر روحيه ندارد. حتي اگر حرفي هم به پسرش نزند و نخواهد او را بر عليه شما و همسرتون بشوراند، همين كه اين روحيه و ناراحتي مادرش رو ميبينه برايش كافي است تا نگران مادرش باشد...و البته دلخور و ناراحت از كساني كه او در ذهن خودش آنها را مسبب ناراحتي و تنهايي مادرش ميداند.

    به نظر من اينكه شما بخواهيد فكر كنيد اين همسر سبق شماست كه اين حرفها را به او تلقين ميكند ناخودآگاه روي رفتارتون با فرزندتون تاثير ميگذاره. همين كه شما جواب سلام همسرتون رو نميديد يا جواب خداحافظي اش را نميديد رفتار صحيحي نيست. فرزند شما اين رو حس ميكنه. و در قضاوتي كه در ذهن خودش خواهد داشت اين چنين فكر خواهد كرد:" مامان به بابا احترام ميذاره ولي بابا همش تحقيرش ميكنه. بابا چرا با مامانم بد حرف ميزنه؟ چرا به مامانم احترام نميذاره؟ " اينجا كم كم در ذهن بچه مامانش ميشه آدم خوبه و مظلومه. و بابا و نامادري آدمهايي سنگدل و خودخواه. و در ذهنش كم كم ميگردد و جستجو ميكند كه بابا فلان چيز رو براي مامانم نخريد ولي الان براي زنش خريده. و.... و نتيجه اش ميشود عكس العمل هايي كه گه گاه بروز ميدهد و حرفهايي كه ميزند.

    ما واقعا نميتونيم درد و رنج يك كودك نه ساله رو از جدايي پدر و مادرش درك كنيم. نسبت دادن صفات بي ادب و غلط زيادي كردن و ....به اين كودك درست نيست و به نظر من كاربران محترم بايد كمي در مورد قضاوت در مورد همسر سابق و پسر ايشون جانب انصاف رو بيشتر رعايت كنند. چرا كه هرگز درد و كشاشكش ذهن اون كودك رو هيچ كدام ما درك نخواهيم كرد.


    چند مورد به نظر من ميرسه. كه البته اميدورام كارشناسان تالار بيان و خودم رو هم در مورد صحت و يا نادرستي اونها راهنمايي كنند.
    1- به نظر من شما هنوز كينه اي از همسر اولتون در دل داريد. قبول دارم كه خيانت زخم بزرگي به قلب آدم ميزند اما الان ديگه جدا شده ايد. جدا شده ايد و زندگي تازه اي را آغاز كرده ايد كه يك فرزند 6 ماهه حاصل آن بوده. پس ديگر اين كينه و بي احترامي ها رو رها كنيد. الان همسر شما يك زن آزاد است و يك انسان. به واسطه همين انسان بودنش قابل احترام است. با مارد فرزندتون با احترام برخورد كنيد. مثل هر زن ديگري در جامعه و محيط كار و ...نميگم گرم بگيريد. نه. اما رسمي و با احترام برخورد كنيد. به فرزندتون نشون بديد كه شما "بد" نيستيد. شما مادرش را اذيت نميكنيد. نسبت به مادرش دشمني و خصومت نشان نميدهيد و ....

    2- براي جلوگيري از ايجاد حساسيت همسرتون نسبت به اين حاحترام گذاشتنتون به همسر سابق، بهشون توضيح بديد كه او اكنون مهمترين فرد زندگي شماست و تمام تلاشتون براي خوشبختي و آرامش اوست. ولي براي حفظ سلامت روحي و رواني فرزندتون و براي ايفاي درست نقش پدري خود نسبت به فرزندتون لازمه كه احترام مادرش رو نگه داريد.
    به نظر من اين احترام بسيار لازمه...چرا كه به هر حال يك روزي همين فرزند شما ميخواهد ازدواجي كند. ميخواهد پدر و مادرش در كنارش باشند. پاي سفره عقد و هنگام خطبه عقد با شادي در كنارش باشند.
    گذشته از بحث ازدواجش او به زودي وارد دوره نوجواني با حساسيت هاي خاص دوره بلوغ ميشود و اين بي احترامي هاي شما به مادرش در او تاثير بدي خواهد گذاشت.
    احترام شما به هم به عنوان پدر و مادر يك فرزند بسيار مهم است. چون طلاق شما از هم و تمام شدن نقش همسريتون نسبت به هم، نقش پدر و مادري شما و هماهنگي و همياري به هم در تربيت و رشد و به ثمر رساندن فرزندي كه متعلق به هر دوي شماست رو كم نخوهد كرد و ا ز بين نخواهد برد.
    براي همسر فعلي خودتون اين مسائل رو توضيح بديد و ازش بخوايد صبورتر باشه شرايط رو درك كنه و به شما فرصت بده نقش پدري خودتون رو به درستي انجام بديد.

    3- تنبيه بدني و لفظي و ديداري شما، نه تنها نتيجه ي مثبتي نخواهد داد بلكه آن نتيجه ي فكري " بابا با من و مامانم بده" ، گ بابا به خاطر اون زنه من رو كتك زد"، " اون زنه براي بابا از من مهمتره"، "بابا منو واقعا دوست نداره" و...رو در ذهن پسرتون قوي تر ميكنه. و او رو از لحاظ رواني از شما دورتر و به مادرش وابسته تر ميكنه. و از طرفي حتي اگر همسرتون هيچ رفتار بدي هم با او نكنه باز هم در ذهن پسر شما مسبب اين همه " اتفاقات بد و رنج ها" ميشود همسر شما. و اين در ارتباط موثر و مسالمت آميز فرزندتون رو با همسر فعليتون تاثير بد ميذاره و اون رو مخدوش ميكنه.

    4-در اين بين به نظرم رفتار همسر شما ميتونه بسيار مهم و تاثير گذار باشه.
    مسلما فرزند شما، به دليل سن و روح حساس و لطف كودكي اش، واقعي يا ناواقعي بودن يك رفتار محبت آميز رو درك خوهد كرد. او درون خودش ميتواند اين رو كاملا حس كنه كه محبت هاي خانم شما واقعي و از ته دل نيست و داره با اكراه انجامش ميده.
    به نظر من همسر شما لازم نيست محبت هاي افراطي و خارج از حد ميل خودش براي فرزند شما انجام بده. لازم نيست مادري كنه. اما ميتونه معلمي كنه!! ميتونه دلسوزي هاي معلم گونه داشته باشه.نميدونم منظورم رو ميفهميد يا نه.
    مثلا وقتي فرزند شما شروع به بدگويي ميكنه او ميتونه به جاي درگير شدن با او، به جاي غر زدن به شما، به جاي كل كل كردن با فرزندتون، كنارش بشينه ، به جاي دفاع از خودش، و حتي به جاي محبت هاي افراطي، به حرفهاي فرزندتون گوش كنه. حتي بذاره كه ناراحتي هاي درونش رو تخليه كنه. و بعد با منطق و مهربوني بگه كه " ميفهمم كه دلت ميخواست مامان و بابات هنوز هم با هم زندگي كنند. ميدونم دلت نميخواد من جاي مامانت رو بگيرم. ولي مطمئن باش من هرگز نميتونم جاي مامانت رو برات بگيسرم. مامانت رو دوست داري و اين حق توه. و من اصلا ازت نميخوام كه منو مثل مامانت دوست داشته باشي. تو بايد به پدر و مادرت احترام كامل بذاري. اما دلم ميخواد با هم دوستاي خوبي باشيم. و به هم كمك كنيم كه شرايطي رو با هم بسازيم كه هم مامانت هم بابايي هم تو و هم من راضي و در صلح باشيم و هي با هم دعوامون نشه. حالا مياي با هم دوست باشيم؟

    يا مثلا وقتي فرزندتون ميگه چرا بابام براي تو ال اي دي خريده ولي براي مامان من نخريد..ميتونه بگه خب اون موقع هنوز ال اي دي رو دور نبوده و مد نبوده و يا اصلا هنوز نيومده بوده تو بازار. وگرنه حتما ميخريد براش. تو دلن ميخوااد مامانت هم االان ال اي دي داشته باشه؟
    و اجازه بده پسرتون حرفها و احساساتش رو بدون موضع گيري بيان كنه. و او آرام آرام، آروم و قانعش كنه. و كم كم ارتبطا موثر برقرار بشه.
    يا مثلا ميتونه موقعي كه قراره پسرتون رو بريد به مادرش تحويل بديد بگه به مادرت هم سلام منو برسون پسر خوب.

    5- خود شما در ديدارهاتون با پسرتون ازش حال مادرش رو هم جويا بشيد. بهش بگيد به مادرش احترام بذاره. بذاريد از رابطه اش با مادرش هم حرف بزنه. مثلا اگه تعريف كرد كه فلان روز با مامان رفتيم پارك شما بگيد" به به. مامانت چه كار خوبي كرده كه برددت پارك . خب؟ خوش گذشت؟" بذاريد حرف بزنه. بذاريد از ارتباطش با مادرش هم حرف بزنه و شما بدون قضاوت و بدون اينكه لجتون بگيره گوش كنيد و پذيراي حرفهاش باشيد. بذاريد بفهمه كه شما فقط زن و وشهر ديگه نيستيد. ولي دشمن هم نيستيد.
    بيرون كه ميريد بهش حتي پيشنهاد بديد نميخواي چيزي هم واسه مامانت بخري؟ و اگه چيزي خواست پولش رو بهش بديد و بگيد اشكالي نداره پسرم. برو هر چي دلت خواست براش بخر.
    وقتي ميبريد به مادرش تحويلش بديد با مادرش با احترام برخورد كنيد. مثلا يك احوالپرسي رسمي ولي محترمانه بكنيد. پسرتون رو تحويل بديد و محترمانه اگر صحبتي در مورد پسرتون هست به مادرش بگيد. با احترام خداحافظي كنيد و برگرديد.
    البته مواظب باشيد رفتار تون جوري هم نباشه كه همسر سابقتون اميدوار به برگشت شما بشه و يا همسر فعليتون حساسيتي پيدا كنه.
    با همسر قبليتون مثل يك انسان رفتار كنيد.

    6- به نظرتون اون كادوهايي كه هربار فرزندتون براي خواهر كوچولوش خريده و كادو كرده رو خودش رفته خريده و كادو كرده؟ يك درصد هم احتمال نميديد كه شايد مادرش برددش و گفته واسه خواهرت بخر؟ يا خود مادرش خريده و گفته براي خواهرت ببر؟
    اگر همسر سابق شما ميخواست اختلافي بين فرزند شما با همسرتون ايجاد كنه، اگر ميخواست نذاره فرزندتون ارتباط خوبي با خانواده ي فعلي شما بگيره،اگر ميخواست اون حرفها رو در گوش پسرتون بخونه كه بابات و اون زنه اله و بله، حتي اگر اون كادو ها رو خود پسرتون هم شخصا و مستقلا تهيه كرده باشه، همسر سابقتون ميتونست نذاره همراهش كادو ها رو بياره.
    به نظر من همسر سابقتون به واسطه مادر بودنش، به واسطه حس نگراني اش براي فرزندش، داره با احترام گذاشتن به شما و با اين احتمالا كمك كردن به فرزندتون براي اينكه خواهرش رو دوست داشته باشه ، داره نقش موثرتري در كمك به پسرتون براي پذيرش شرايط جديد بر ميداره.
    و البته اين رفتارهاش فكر" مامان خوبه" رو در ذهن پسرتون تقويت ميكنه.

    بنابراين براي جلوگيري از ايجاد نتيجه هاي منفي در ذهن پسرتون چه بر عليه شما و چه مادرش و چه همسرتون ،شما هم بدون حس رقابت منفي نقش خوب بودن رو ايفا كنيد. و كمك كنيد پسرتون در نتيجه گيري هاي خودش از كشمكش هاي ذهني اش به اين پي ببره كه :"هم مامان و هم بابا خوبن. هر دوشون منو دوست دارن. ولي خب حتما يه جوري بوده كه نتونستن با هم زندگي كنن. ولي هنوزم هردوشون حواسشون به من هست.زن بابا هم خوب و مهربونه و نميخواد بابا رو با مامانم بد كنه. اونم ميخواد بابا منو دوست داشته اشه و از اينكه بابا منو دوست اره ناراحت نيست."

    البته اميدوارم اين پيشنهادات من احيانا آسيبي به زندگيتون نزنه. آنچه به نظرم اومد ميتونه موثر باشه رو گفتم.

    اميدوترم كارشناسان بيان و نظر بدن. و بتونيد شرايط رو به خوبي كنترل كنيد. در اين فضا بيش از همه اكنون حفظ سلامت فكر و روان پسرتون مهمه.

    اميدوارم موفق باشيد.

    - - - Updated - - -

    سلام.
    شرايط سختي داريد.
    و من خيلي خيلي كم تجربه تر از اون هستم كه بتونم شما رو راهنمايي كنم.
    اما به نظر من بچه هاي امروزي خيلي خيلي بيشتر از اون ميفهمند كه حتي اين حرفها رو كسي بخواد بهشون ياد بده و به اصطلاح شار‍شون كنه.
    به نظر من پسر شما ، هم به خاطر صرفا يك فرزند بودنش، و بيشتر به خاطر اينكه يك پسر و جنس مذكر است، و به خصوص چون مادر خود را اكنون در يك رنج و تنهايي ميبيند، برخلاف چيزي كه نشون ميده هنوز درون خودش نتونسته با جريان جدايي شما كنار بياد. به نظر من او به واسطه ي روحيه ي ذاتي مذكر بودنش نوعي احساس حامي بودن از مادرش را دارد. همونطور كه تمام پسرها حسايت خاصي به مادرشون دارن و يك جورهايي خودشون رو مسئول حمايت از مادرشون ميدونند.
    به نظر من او نگران مادرش است. ناراحت است كه مادرش تنهاست. ناراحت است كه مادرش حامي ندارد.
    مسلما همسر شما هم اكنون حال و روز متعادلي از نظر روحيه ندارد. حتي اگر حرفي هم به پسرش نزند و نخواهد او را بر عليه شما و همسرتون بشوراند، همين كه اين روحيه و ناراحتي مادرش رو ميبينه برايش كافي است تا نگران مادرش باشد...و البته دلخور و ناراحت از كساني كه او در ذهن خودش آنها را مسبب ناراحتي و تنهايي مادرش ميداند.

    به نظر من اينكه شما بخواهيد فكر كنيد اين همسر سبق شماست كه اين حرفها را به او تلقين ميكند ناخودآگاه روي رفتارتون با فرزندتون تاثير ميگذاره. همين كه شما جواب سلام همسرتون رو نميديد يا جواب خداحافظي اش را نميديد رفتار صحيحي نيست. فرزند شما اين رو حس ميكنه. و در قضاوتي كه در ذهن خودش خواهد داشت اين چنين فكر خواهد كرد:" مامان به بابا احترام ميذاره ولي بابا همش تحقيرش ميكنه. بابا چرا با مامانم بد حرف ميزنه؟ چرا به مامانم احترام نميذاره؟ " اينجا كم كم در ذهن بچه مامانش ميشه آدم خوبه و مظلومه. و بابا و نامادري آدمهايي سنگدل و خودخواه. و در ذهنش كم كم ميگردد و جستجو ميكند كه بابا فلان چيز رو براي مامانم نخريد ولي الان براي زنش خريده. و.... و نتيجه اش ميشود عكس العمل هايي كه گه گاه بروز ميدهد و حرفهايي كه ميزند.

    ما واقعا نميتونيم درد و رنج يك كودك نه ساله رو از جدايي پدر و مادرش درك كنيم. نسبت دادن صفات بي ادب و غلط زيادي كردن و ....به اين كودك درست نيست و به نظر من كاربران محترم بايد كمي در مورد قضاوت در مورد همسر سابق و پسر ايشون جانب انصاف رو بيشتر رعايت كنند. چرا كه هرگز درد و كشاشكش ذهن اون كودك رو هيچ كدام ما درك نخواهيم كرد.


    چند مورد به نظر من ميرسه. كه البته اميدورام كارشناسان تالار بيان و خودم رو هم در مورد صحت و يا نادرستي اونها راهنمايي كنند.
    1- به نظر من شما هنوز كينه اي از همسر اولتون در دل داريد. قبول دارم كه خيانت زخم بزرگي به قلب آدم ميزند اما الان ديگه جدا شده ايد. جدا شده ايد و زندگي تازه اي را آغاز كرده ايد كه يك فرزند 6 ماهه حاصل آن بوده. پس ديگر اين كينه و بي احترامي ها رو رها كنيد. الان همسر شما يك زن آزاد است و يك انسان. به واسطه همين انسان بودنش قابل احترام است. با مارد فرزندتون با احترام برخورد كنيد. مثل هر زن ديگري در جامعه و محيط كار و ...نميگم گرم بگيريد. نه. اما رسمي و با احترام برخورد كنيد. به فرزندتون نشون بديد كه شما "بد" نيستيد. شما مادرش را اذيت نميكنيد. نسبت به مادرش دشمني و خصومت نشان نميدهيد و ....

    2- براي جلوگيري از ايجاد حساسيت همسرتون نسبت به اين حاحترام گذاشتنتون به همسر سابق، بهشون توضيح بديد كه او اكنون مهمترين فرد زندگي شماست و تمام تلاشتون براي خوشبختي و آرامش اوست. ولي براي حفظ سلامت روحي و رواني فرزندتون و براي ايفاي درست نقش پدري خود نسبت به فرزندتون لازمه كه احترام مادرش رو نگه داريد.
    به نظر من اين احترام بسيار لازمه...چرا كه به هر حال يك روزي همين فرزند شما ميخواهد ازدواجي كند. ميخواهد پدر و مادرش در كنارش باشند. پاي سفره عقد و هنگام خطبه عقد با شادي در كنارش باشند.
    گذشته از بحث ازدواجش او به زودي وارد دوره نوجواني با حساسيت هاي خاص دوره بلوغ ميشود و اين بي احترامي هاي شما به مادرش در او تاثير بدي خواهد گذاشت.
    احترام شما به هم به عنوان پدر و مادر يك فرزند بسيار مهم است. چون طلاق شما از هم و تمام شدن نقش همسريتون نسبت به هم، نقش پدر و مادري شما و هماهنگي و همياري به هم در تربيت و رشد و به ثمر رساندن فرزندي كه متعلق به هر دوي شماست رو كم نخوهد كرد و ا ز بين نخواهد برد.
    براي همسر فعلي خودتون اين مسائل رو توضيح بديد و ازش بخوايد صبورتر باشه شرايط رو درك كنه و به شما فرصت بده نقش پدري خودتون رو به درستي انجام بديد.

    3- تنبيه بدني و لفظي و ديداري شما، نه تنها نتيجه ي مثبتي نخواهد داد بلكه آن نتيجه ي فكري " بابا با من و مامانم بده" ، گ بابا به خاطر اون زنه من رو كتك زد"، " اون زنه براي بابا از من مهمتره"، "بابا منو واقعا دوست نداره" و...رو در ذهن پسرتون قوي تر ميكنه. و او رو از لحاظ رواني از شما دورتر و به مادرش وابسته تر ميكنه. و از طرفي حتي اگر همسرتون هيچ رفتار بدي هم با او نكنه باز هم در ذهن پسر شما مسبب اين همه " اتفاقات بد و رنج ها" ميشود همسر شما. و اين در ارتباط موثر و مسالمت آميز فرزندتون رو با همسر فعليتون تاثير بد ميذاره و اون رو مخدوش ميكنه.

    4-در اين بين به نظرم رفتار همسر شما ميتونه بسيار مهم و تاثير گذار باشه.
    مسلما فرزند شما، به دليل سن و روح حساس و لطف كودكي اش، واقعي يا ناواقعي بودن يك رفتار محبت آميز رو درك خوهد كرد. او درون خودش ميتواند اين رو كاملا حس كنه كه محبت هاي خانم شما واقعي و از ته دل نيست و داره با اكراه انجامش ميده.
    به نظر من همسر شما لازم نيست محبت هاي افراطي و خارج از حد ميل خودش براي فرزند شما انجام بده. لازم نيست مادري كنه. اما ميتونه معلمي كنه!! ميتونه دلسوزي هاي معلم گونه داشته باشه.نميدونم منظورم رو ميفهميد يا نه.
    مثلا وقتي فرزند شما شروع به بدگويي ميكنه او ميتونه به جاي درگير شدن با او، به جاي غر زدن به شما، به جاي كل كل كردن با فرزندتون، كنارش بشينه ، به جاي دفاع از خودش، و حتي به جاي محبت هاي افراطي، به حرفهاي فرزندتون گوش كنه. حتي بذاره كه ناراحتي هاي درونش رو تخليه كنه. و بعد با منطق و مهربوني بگه كه " ميفهمم كه دلت ميخواست مامان و بابات هنوز هم با هم زندگي كنند. ميدونم دلت نميخواد من جاي مامانت رو بگيرم. ولي مطمئن باش من هرگز نميتونم جاي مامانت رو برات بگيسرم. مامانت رو دوست داري و اين حق توه. و من اصلا ازت نميخوام كه منو مثل مامانت دوست داشته باشي. تو بايد به پدر و مادرت احترام كامل بذاري. اما دلم ميخواد با هم دوستاي خوبي باشيم. و به هم كمك كنيم كه شرايطي رو با هم بسازيم كه هم مامانت هم بابايي هم تو و هم من راضي و در صلح باشيم و هي با هم دعوامون نشه. حالا مياي با هم دوست باشيم؟

    يا مثلا وقتي فرزندتون ميگه چرا بابام براي تو ال اي دي خريده ولي براي مامان من نخريد..ميتونه بگه خب اون موقع هنوز ال اي دي رو دور نبوده و مد نبوده و يا اصلا هنوز نيومده بوده تو بازار. وگرنه حتما ميخريد براش. تو دلن ميخوااد مامانت هم االان ال اي دي داشته باشه؟
    و اجازه بده پسرتون حرفها و احساساتش رو بدون موضع گيري بيان كنه. و او آرام آرام، آروم و قانعش كنه. و كم كم ارتبطا موثر برقرار بشه.
    يا مثلا ميتونه موقعي كه قراره پسرتون رو بريد به مادرش تحويل بديد بگه به مادرت هم سلام منو برسون پسر خوب.

    5- خود شما در ديدارهاتون با پسرتون ازش حال مادرش رو هم جويا بشيد. بهش بگيد به مادرش احترام بذاره. بذاريد از رابطه اش با مادرش هم حرف بزنه. مثلا اگه تعريف كرد كه فلان روز با مامان رفتيم پارك شما بگيد" به به. مامانت چه كار خوبي كرده كه برددت پارك . خب؟ خوش گذشت؟" بذاريد حرف بزنه. بذاريد از ارتباطش با مادرش هم حرف بزنه و شما بدون قضاوت و بدون اينكه لجتون بگيره گوش كنيد و پذيراي حرفهاش باشيد. بذاريد بفهمه كه شما فقط زن و وشهر ديگه نيستيد. ولي دشمن هم نيستيد.
    بيرون كه ميريد بهش حتي پيشنهاد بديد نميخواي چيزي هم واسه مامانت بخري؟ و اگه چيزي خواست پولش رو بهش بديد و بگيد اشكالي نداره پسرم. برو هر چي دلت خواست براش بخر.
    وقتي ميبريد به مادرش تحويلش بديد با مادرش با احترام برخورد كنيد. مثلا يك احوالپرسي رسمي ولي محترمانه بكنيد. پسرتون رو تحويل بديد و محترمانه اگر صحبتي در مورد پسرتون هست به مادرش بگيد. با احترام خداحافظي كنيد و برگرديد.
    البته مواظب باشيد رفتار تون جوري هم نباشه كه همسر سابقتون اميدوار به برگشت شما بشه و يا همسر فعليتون حساسيتي پيدا كنه.
    با همسر قبليتون مثل يك انسان رفتار كنيد.

    6- به نظرتون اون كادوهايي كه هربار فرزندتون براي خواهر كوچولوش خريده و كادو كرده رو خودش رفته خريده و كادو كرده؟ يك درصد هم احتمال نميديد كه شايد مادرش برددش و گفته واسه خواهرت بخر؟ يا خود مادرش خريده و گفته براي خواهرت ببر؟
    اگر همسر سابق شما ميخواست اختلافي بين فرزند شما با همسرتون ايجاد كنه، اگر ميخواست نذاره فرزندتون ارتباط خوبي با خانواده ي فعلي شما بگيره،اگر ميخواست اون حرفها رو در گوش پسرتون بخونه كه بابات و اون زنه اله و بله، حتي اگر اون كادو ها رو خود پسرتون هم شخصا و مستقلا تهيه كرده باشه، همسر سابقتون ميتونست نذاره همراهش كادو ها رو بياره.
    به نظر من همسر سابقتون به واسطه مادر بودنش، به واسطه حس نگراني اش براي فرزندش، داره با احترام گذاشتن به شما و با اين احتمالا كمك كردن به فرزندتون براي اينكه خواهرش رو دوست داشته باشه ، داره نقش موثرتري در كمك به پسرتون براي پذيرش شرايط جديد بر ميداره.
    و البته اين رفتارهاش فكر" مامان خوبه" رو در ذهن پسرتون تقويت ميكنه.

    بنابراين براي جلوگيري از ايجاد نتيجه هاي منفي در ذهن پسرتون چه بر عليه شما و چه مادرش و چه همسرتون ،شما هم بدون حس رقابت منفي نقش خوب بودن رو ايفا كنيد. و كمك كنيد پسرتون در نتيجه گيري هاي خودش از كشمكش هاي ذهني اش به اين پي ببره كه :"هم مامان و هم بابا خوبن. هر دوشون منو دوست دارن. ولي خب حتما يه جوري بوده كه نتونستن با هم زندگي كنن. ولي هنوزم هردوشون حواسشون به من هست.زن بابا هم خوب و مهربونه و نميخواد بابا رو با مامانم بد كنه. اونم ميخواد بابا منو دوست داشته اشه و از اينكه بابا منو دوست اره ناراحت نيست."

    البته اميدوارم اين پيشنهادات من احيانا آسيبي به زندگيتون نزنه. آنچه به نظرم اومد ميتونه موثر باشه رو گفتم.

    اميدوترم كارشناسان بيان و نظر بدن. و بتونيد شرايط رو به خوبي كنترل كنيد. در اين فضا بيش از همه اكنون حفظ سلامت فكر و روان پسرتون مهمه.

    اميدوارم موفق باشيد.

    - - - Updated - - -

    وااااي...
    چقدر غلط تايپي داشته ام....!!!!!!!!

    ببخشيد.

  6. 2 کاربر از پست مفید Pooh تشکرکرده اند .

    sasha (پنجشنبه 04 دی 93), بهار.زندگی (پنجشنبه 04 دی 93)

  7. #34
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 19 تیر 94 [ 19:52]
    تاریخ عضویت
    1390-7-30
    نوشته ها
    1,886
    امتیاز
    17,095
    سطح
    83
    Points: 17,095, Level: 83
    Level completed: 49%, Points required for next Level: 255
    Overall activity: 61.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassSocial1000 Experience Points10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    9,194

    تشکرشده 9,663 در 1,930 پست

    Rep Power
    212
    Array
    سلام
    به نظر منم تنبیه کردن بچتون کار خیلییی اشتباهیه.
    دعوا سر شماس.پسری که پدرشو میخواد.و زنی که شوهرشو میخواد.هیچکدوم اونطور که باید شما رو ندارن.و هرکدوم سعی میکنه ناراحتیش از شما رو سر اون یکی خالی کنه.
    من حدس میزنم زنتون به تلافی اون حقارتهایی که از طرف شما حس کرده سعی میکنه با انگ زدن و برچسب زدن به بچتون جبران کنه.میخواد بگه من ... نیستم پسر تو هس که دیوونس.
    پسر شما درگیر یه طلاق شده.پدرشو در طول هفته نمیبینه.همه وقتایی که دوستاش پدر دارن اون تنهاس.حتما هرکسی که جریان زندگیتونو بشنوه کلایه ای میکنه درباره شما و همسرفعلیتون نظری میده،و بچتون همه این حرفا رو ضبط میکنه،با ناراحتیا و تنهاییاش قاطی میکنه و براتون پخش میکنه.
    همسرتم از جایگاهش مطمءن نیس که با حرف یه بچه انقد به هم میریزه.
    برای پسرت بیشتر پدری کن.برای همسرت بیشتر همسری.
    هیچوقت تو خونتون دادگاه تشکیل نده.اونم دادگاه دونفره.فقط کینه ها رو بیشتر میکنه.
    هیچ وقت پسرت رو تنبیه بدنی نکن.
    حرفات رو جوری بزن که حساس نشن.
    مثلا:زنت غر میزنه که وقتی نیستی بچت فلانه.تو بگو پسر من خیلیییم پسر خوبیه.ازطرفی مطمءنم تو هم انقد دانا هستی که بدونی با یه بچه تو این شرایط چطوری کنار بیایی.میدونم که میتونی.

    تنهایی باهاشون گردش برو.بذار حرف دلشونو بهت بزنن.منتظر آخر هفته نباش.درطول هفته بذار انقد پسرت باهات احساس صمیمیت کنه که حرف دلشو بهت بگه.
    زنتم همینطور.
    با نظر پوه هم موافقم که بی احترامی به همسر سابقت پسرت رو ناراحت تر میکنه.اون مادرشه.و اتفاقاتی که بین شما و همسر سابقتون افتاده تو ذهن کودکانش راهی نداره

  8. 3 کاربر از پست مفید بهار.زندگی تشکرکرده اند .

    Pooh (پنجشنبه 04 دی 93), sasha (پنجشنبه 04 دی 93), واحد (یکشنبه 07 دی 93)

  9. #35
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 اسفند 93 [ 16:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-01
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    165
    امتیاز
    2,364
    سطح
    29
    Points: 2,364, Level: 29
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 86
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    88

    تشکرشده 496 در 145 پست

    Rep Power
    37
    Array
    سلام آقای تنهایی!

    من تقریباً در جریان تمام تاپیکهایی که باز کردید هستم. میخواستم توجهتون رو به چندتا نکته جلب کنم

    1- همسر شما همونطور که بسیار از خود گذشته است و انعطاف پذیره و شما رو دوست داره، به همون نسبت هم آدم حساسیه. شاید مسائلی که یه آدم عادی رو اذیت نکنه ایشون رو اذیت میکنه.

    2- همسر شما یه بچهء کوچیک داره. اگه یه آدم حساس مثل همسرتون بخواد از یه بچهء شش ماهه هم مراقبت کنه دیگه حوصله و تحملی براش نمیمونه که بخواد یه بچهء 9سالهء دیگه رو هم نگهداری کنه که تازه زبونش هم درازه.

    3- تو تاپیکهای قبلیتون خودتون به این نتیجه رسیدید که قدردان همسرتون باشید و بهشون ابراز محبت کنید و هواشون رو داشته باشید. (اگه یادتون باشه میگفتید کم کم اینکارو میکنم که یهو شک نکنه) امیدوارم این موضوع لابلای بحثی که الان پیش اومده گم نشده باشه.

    4- داشتن یه بچهء کوچیک آدم رو بسیار شکننده و حساس میکنه. (من خودم تجربهء این دوره را داشتم) دراین دوره آقایون باید یه توجه مضاعف بر حالت عادی نسبت به همسرشون داشته باشن. ایشون الان به پشتیبانی شما احتیاج دارن. در نظر داشته باشید تمام حرص و جوشایی که از این بچتون میخورن در قالب شیری که به فرزندتون میدن به نی نی کوچولوتون هم وارد میشه.

    5- من از خوندن و فکر کردن به تاپیکهای قبلی و فعلیتون به این نتیجه رسیدم که شما ضعف در مدیریت رابطه دارید. بیشتر تقصیرها رو گردن خانومتون میندازید. مثلاً تاحد انفجار عصبانی و ناراحتش میکنید، حرفهایی که لیاقتش نیست رو میشنوه(هم از شما هم از پسرتون) و با توجه به شرایطی که توش هست انتظار دارید منفجر نشه و حرفای نامربوط نزنه.

    حالا نظرات من برای برطرف شدن مشکلتون:
    1- الان تو همهء مدرسه ها یه روانشناس یا مشاور هست. اتفاقاً به خاطر شناختی که روی بچه ها دارن خیلی خوب میتونن کمکتون کنن. این بچه الان از شما حرف شنوی نداره. مادر خودش هم اصلاً طرف شما نیست که بخواد نصیحتش کنه یا بگه کارش اشتباهه. تازه به قول خانم کیت کت اگه ایشون این چیزا رو یادش نداده باشن! بنابراین یه نفر سوم خیلی میتونه به شما کمک کنه.
    یه روز بدون اینکه خود پسرتون بفهمه، تاکید میکنم بدون اینکه تهدیدش کنید میام تو مدرسه به معلمت میگم و این حرفا، چون استرس مخربی داره که تا آخر عمر از ذهنش پاک نمیشه، برید به مدرسه اش و با اون مشاور یا روانشناسی که تو مدرسه شون هست صحبت کنید. مشکلتون رو بگید. و بهشون بگید که خود بچه نمیدونه شما اینجایید. اونا خودشون میدونن چطوری باپسرتون صحبت کنند که عقلش بیاد سرجاش.

    2- شما به عنوان مرد و ستون خانواده باید تکیه گاه همسرتون باشید. وقتایی که تنها هستید از زحماتی که برای بچتون میکشه تشکر کنید و بهش بگید از طریق مدرسه اش وارد شدید تا این رفتارش رو اصلاح کنه. بهش بگید که حق رو بهش میدید. بگید اگه منم جای تو بودم همینقدر یا شایدم بیشتر از تو ناراحت میشدم. تشکر کنید که خودش کاری در جهت تنبیه بچه نمیکنه. همین چندتا جمله معجزه میکنه. ما خانمها فقط کافیه یکم از طرف همسرانمون درک بشیم واسه چندین هفته و ماه بسمونه. اگه یه قدم به سمت همسرتون بردارید ایشون ده قدم به سمت شما میان. اینو به شما ثابت کردن قبلاً. پس شماهم واقعاً قدرشون رو بدونین.

    3-یکم روی دیدتون کار کنید. دیدتون نسبت به خانمتون خیلی بدبینانه است. تو تمام مسائلی که پیش میاد این بنده خدا رو مقصر میکنید. بهش تهمت دیواانه بودن و روانی بودن و اینها رو میزنید و در موردش فکر میکنید که ولش کنید. ولی اصلاً شرایطش رو درنظر نمیگیرید. یکم روی مدیریت روابط تمرکز کنید و سعی کنید به خانمتون هم حق بدید. نگید خودت رو درحد بچهء 9ساله پایین نیار. بگید بچهء 9سالهء من احترامت رو نگه نداشته. حق داشتی عصبانی شی. قول میدم این رفتارش اصلاح بشه.

  10. کاربر روبرو از پست مفید مو فرفری تشکرکرده است .

    کیت کت (پنجشنبه 04 دی 93)

  11. #36
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 27 اسفند 93 [ 11:51]
    تاریخ عضویت
    1393-7-22
    نوشته ها
    117
    امتیاز
    2,189
    سطح
    28
    Points: 2,189, Level: 28
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 111
    Overall activity: 45.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    213

    تشکرشده 213 در 91 پست

    Rep Power
    29
    Array
    اولا خانمتون بیارید همدردی یکم ایشون سیاست های زن بودن رو یاد بگیرند
    دوما اینقدر به همسرتون به دیده تحقیر نگاه نکنید

    یوما یک مدتی به رابطه پسرتون وهمسرتون کاری نداشته باشید این دوتا دارند می جنگند که شما رو تصاحب کنند شما هروقت دعوا کردند به شما چیزی گفتند بگید من عاشق جفتتونم پس از دور فقط مدیریت کنید مثلا الکی از جفتشون پیش اون یکی خوب بگید والکی عذر خواهی کنید مثل یک پدر که نباید در دعوای بچه ها دخالت کنه
    این دوتا باهم خیلی خوبند واقعا این وسط مشکل از مدیریت اشتباه شماست

  12. کاربر روبرو از پست مفید کیانا 93 تشکرکرده است .

    کیت کت (شنبه 06 دی 93)

  13. #37
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    اقای تنهایی مشکلات و تنش های خیلی زیادی رو پشت سر گذاشتید و لی احساس میکنم همسرتون خانم خوبیه . و میتونه ارامشی که قبلا نداشتید رو بهتون بده . ولی با این شرط که شما هم بتونید شرایط زندگیتون رو خوب و درست مدیریت کنید . در بین حرفهاتون من یک زنگ خطر دیدم ( اینکه نسبت به زندگی و همسر قبلی تون تمایل پیدا کردید ) این احساس میتونه تیشه به ریشه زندگی فعلیتون بزنه . اگر زندگی و همسر اولتون خوب و مطلوب بود زندگی شما به اینجا نمیرسید . ولی برداشت من اینه که همسر اول شما داره با سیاست خیلی زیرکانه و با پشیمان و خوب نشان دادن خودش زندگی شما رو به هم میزنه . هدف ایشون اینه که این احساس رو در شما به وجود بیاره و متاسفانه داره موفق هم میشه . اگر این کار رو قبل از ازدواج و بچه دار شدن انجام میداد . کارش قابل توجیه بود ولی الان که پای زندگی یک زن و یک بچه دیگه وسطه دیگه جایی برای این کارها باقی نمونده . ایشون اگر هم از خواب بیدار شده باشه . خیلی دیر بیدار شده . و این احتمال هم هست که این رفتار نه از روی پشیمانی بلکه فقط برای اذیت کردن شما و پاشوندن زندگیتون باشه . این مطلب رو در نظر داشته باشید . از اون طرف شما پدر هر دو تا بچه تون هستید و وظایف پدریتون ایجاب میکنه که به هر دوشون برسید . ولی این رو باید بدونید که هر چقدر هم که شما تلاش کنید که روابط خوبی بین همسرتون و پسرتون برقرار کنید ممکن نخواهد بود . هر چقدر هم که همسر شما خوب باشه و به بچه برسه که به نظر میرسه حتی در این کار افراط هم میکنه ولی پذیرشی از طرف بچه نخواهد بود . و این طبیعی هست . حتی اگه از طرف خود بچه هم پذیرشی باشه مادرش مانع خواهد بود . یعنی هر چقدر شما سعی کنید این بچه رو به همسرتون نزدیکتر کنید بیشتر از اون دور خواهد شد . واین امر با بزرگتر شدن بچه بیشتر و بیشتر خواهد شد . در این بین فکر نکنید که همسرتون مقصره یا بچه بلکه این امری طبیعیه . این بچه از طلاق مادرش ناراحته و همسر و دختر شما رو مانع خوشبختی خودش و مادرش میدونه . و از طرفی همسر شما هم ایشون رو مانع خوشبختی خودش و دختر ش میبینه . پس عکس العملهای هر دوشون طبیعیه و از اون گریزی نیست . در این بین تعلیمات همسر سابقتون رو هم نمیشه نادیده گرفت . و شما تا اخر عمرتون با این موضوعات در گیر خواهید بود و باید توان مدیریت قوی داشته باشید تا بتونید هم پسرتون و هم همسرتون رو داشته باشید و هیچ کدوم لطمه ای نبینند . البته بعد از مدتی دختر تون هم بزرگتر میشه و به جمع اونها اضافه میشه . پیشنهاد میکنم اشتراک بگیرید و به طور اختصاصی و مداوم مشاوره بگیرید یا با یک مشاور حضوری . یعنی این مشکلی نیست که زود حل بشه و بره . شما به طور مستمر باید بتونید ارتباطتون رو مدیریت کنید . ولی برای کاستن از تنشها اعتقاد من اینه که ارتباط همسرتون با بچه رو به حداقل برسونید . شما برای اینکه نقش پدریتون رو ایفا کنید حتما لازم نیست که بچه رو سه روز در هفته به خونه تون بیارید و به همسرتون بسپارید و ازش بخواهید که نقش مادرش رو براش بازی کنه . اون خودش مادر داره . و به هیچ وجه اینو نمیتونه بپذیره . حالا اگه خوشبینانه نگاه کنیم و نخواهیم فکر کنیم که اون سه روز رو از طرف مادرش مامور شده که مخل ارامش شما و همسرتون بشه . اگر حضانت بچه به مادش داده شده بگذارید پیش اون بمونه . و شما نقش پدریتون رو جور دیگه ای ایفا کنید . مثلا در طول هفته به پارک ببریدش . احتیاجاتش رو براورده کنید . به مدرسه اش و امور درسیش رسیدگی کنید . تلفنی باهاش در ارتباط باشید . شاید برای اینکار از پدر مادرتون هم کمک بگیرید بد نباشه . ولی دوتا موضوع رو باید همیشه مد نظر داشته باشید . یکی اینکه در اینکار افراط نکنید . ممکنه شما به خاطر مظلومیت و در به دری این بچه احساس ترحم یا عذاب وجدان داشته باشید و خودتون رو مسبب این وضع بدونید برای همین سعی کنید با محبت افراطی جبرانش کنید . و بچه و مادرش از این احساس شما برای ضربه زدن به شما و زندگیتون بهره میبرند . مواظب باشید مادرش بیشتر از شما مسبب این شرایطه . پس خودتون رو سرزنش نکنید و در محبت هم افراط نکنید . دوم اینکه مواظب باشید در این ارتباطاتی که با پسرتون دارید به مادرش نزدیک نشید . خط قرمزتون با ایشون مشخص کنید . و بهش بگید که اگر سعی کنه به واسطه بچه بهتون نزدیک بشه و زندگیتون رو از بین ببره قید بچه رو هم میزنی . نگذار از محبت پدرانه شما به عنوان یه نقطه ضعف استفاده بکنه . و خودش رو کم کم وارد زندگی شما بکنه . مثلا میخواهید بچه رو به پارک ببرید . بچه میگه مامانمم بیاد شما چکار میکنید ؟ یا مثلا به پسرتون زنگ میزنید مادرش گوشی رو برمیداره و سعی میکنه با شما حرف بزنه . شما چکار میکنید ؟ باز م میگم اقای تنهایی اگه مواظب نباشید بعده یه مدت دوتا زن مطلقه با دوتا بچه طلاق رو دستتون خواهد موند .

  14. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    tanhaei (یکشنبه 14 دی 93)

  15. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 بهمن 93 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1393-10-06
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    187
    سطح
    3
    Points: 187, Level: 3
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 8 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من تايپيك هاي قبليتون رو نخوندم.ولي يه چيزي بگم ما خيلي از رفتاراي بچه هامون رو تحمل ميكنيم و ديگرون چنين الزامي برا خودشون نميبينن
    مشكل منم شبيه شماست من يه پسر 8 ساله دارم كه بعد طلاق چون مادرم هم تنها بود با پسرم پيش مادرم زندگي ميكنم. مادر منم دقيقن مثل همسر شما با پسرم برخورد ميكنه ولي من چون مادرمه حرفاشو به دل نميگيرم وسعي ميكنم يه رفتارايي داشته باشم كه به هر دوشون برسم.اونوقت اوضاع بهتر ميشهه.من با نظر يكي از دوستان موافقم كه ميگن هر دو اين رفتارا به خاطر يه علاقه مشترك به شماست.

  16. 2 کاربر از پست مفید يه مادر تشکرکرده اند .

    واحد (شنبه 13 دی 93), بارن (شنبه 13 دی 93)

  17. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 اردیبهشت 95 [ 11:39]
    تاریخ عضویت
    1391-3-30
    نوشته ها
    135
    امتیاز
    5,578
    سطح
    48
    Points: 5,578, Level: 48
    Level completed: 14%, Points required for next Level: 172
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    196

    تشکرشده 193 در 77 پست

    Rep Power
    30
    Array

    Unhappy علارقم مشاوره های شما ، مشکلات جدید و بچه گانه دیگری از راه رسید .....!!!!

    با سلام وعرض ادب خدمت شما دوستان عزیز

    کمابیش مشکلات بنده به گوش تون خورده و ممنون از راهنمایی هاتون

    راستش در تایپیک های قبل صحبت کردم که با همسر دوم م یکسری مشکلات و مسائلی

    بین مان پیش اومده :

    یکی از این مشکلات سر بحث بچه بنده بود که خوب دوستان مشاوره دادند و بنده هم

    مطابق با حرف دوستان عمل کردم

    این تایپیک :
    با بچه م نمیسازه __ نمیدونم چرا یه حسی داره منو به سمت بچه و

    زندگی اول م میکشونه ..... ))
    از اینجا میتونید بخونید...



    یکی دیگر از مشکلات بنده ((
    توهین به من و خانواده م در بحث های عادی زنا شویی

    (( دیگه هرچی به زبان ش میرسه میگه ))
    از اینجا میتونید بخونید .



    ===============================================

    (( قبل از هر چیز بگم که همسر سابق بنده

    به یک آقایی که یه بچه دختر 4-5 ساله داره و حضانت ش

    کامل با اون آقا هست و با خودش زندگی میکنه ، شوهر کرده ))


    و اما بنده در این مدت اخیر

    خیلی رفتارم را کنترل کردم ، خیلی بچه م را کنترل کردم باهاش صحبت کردم

    حتی تنبیه دیداری ش کردم

    ولی ظاهرا ایشون ول نمیکنه ....

    بنده بچه م را چهارشنبه شب میاوردم ش تا جمعه ساعت 8-9 و بعدش میبردم

    می رسوندم در خونه مادرش

    بدلیل اینکه میگفت چهارشنبه که میاد فردا صبح پنجشنبه تو که سر کاری تا ظهر که

    میخای بیای با من بحث میکنه و حرف گنده تر از دهنش میزنه و ....

    و خلاصه بهانه تراشی و بحث راه می افتاد


    بنده تصمیم گرفتم دیگه بچه را 4 شنبه نیارمش .

    خلاصه این هفته همین کار را کردم و پریروز یعنی پنجشنبه

    بعد از کارم رفتم دنبال بچه م و اومدیم خونه

    بعدازظهر این بچه شروع کرد به اینکه بگه بابا شوهر مامان برای مامان گوشی

    خریده - براش فلان چیز خریده و .....

    من دیدم یدفعه رفته تو خودش و انگار ارث پدرشا میخواد ....

    رفت تو اتاق رو تخت خوابیده بود و تو فکر بود

    گفتم چته ، چیزی شده ؟؟؟

    گفت هیچی !!

    هی اصرار که چته - بچه م حرفی زده ؟؟؟

    یدفعه گفت : برو یاد بگیر ... ببین اون آقا داره برا مامانش چیکار میکنه

    هنوز نیومده ببین چی یا براش خریده

    گفتم یعنی چی خانم ؟؟؟

    مگه حسادت داره ؟؟؟

    مگه زندگی چشم و هم چشمی یه ؟؟؟

    اومدیم و فردا ایشون خواست براش ماشین 200-300 میلیونی

    بخره - به من و تو چه ؟؟؟

    خلاصه بحث بالا گرفت
    ....

    مثل همیشه - شروع کرد به توهین و تحقیر کردن که :

    یاد بگیر - یک سال و نیم برا من چیکار کردی ؟؟؟

    تو سالگرد ازدواج مون یه شاخه گل نخریدی و بیای !!

    خوب که فکر میکنم با مجردی م فرقی نمیکنم ....

    اصلا منی که 5 روز باهاتم تا این بچه که میاد پیشت مثل هم میمونیم

    خوب که فکر میکنم میبینم تو این یکروز تو به اون بیشتر توجه میکنی!!!


    بهش گفت م : چجوری امروز یادت افتاده ؟؟!!

    میگه من ادمی نیستم به رو بیارم

    تو باید خودت بفهمی !!!!!!!!!!!

    ====================

    گفتم عزیز من این که شما چیزی نیاز داری یا نه قبول !!!

    ولی این خیلی بد که داری مقایسه میکنی ...

    چرا حسادت میکنی ؟؟؟

    زندگی هرکسی به خودش ارتباط داره .....

    به من و تو چه !!!!

    ======================

    چرا این حرف هاش نمیبینی که میگه :


    مامان م بچه دختر این آقا را حمام میبره

    این دختر میره دستشویی مامان م میره میشوره دش

    شب ها براش قصه میگه

    غذا دهن ش میزاره

    لباس هاش عوض میکنه

    موهاش میبنده

    چرا این مورد ها را نمیبینی ؟؟؟؟؟


    اون اگه براش کاری کرده ، حتما اونم از خودش چیزی نشون

    داده که اون داره تشکر میکنه


    ===========================

    تو چیکار کردی ؟؟؟؟؟؟


    تو زدی زیر چیزی که دیدی و قبول کردی و امضا کردی

    کاری کردی که این بچه را من پس مادرش دادم

    هر روز بودنش شد 2 روز و نیم در هفته

    حالا ا م که کاری کردی که بشه 1 روز و نیم

    فقط پیش من زیرآب شا زدی

    از من دورش کردی

    تو گوش من خوندی که بی تربیت

    حرف مفت میزنه

    اراجیف میگه

    گفتی ولش کن حالا یکهفته ندیدیش بشه دو هفته مگه چی مشه !!!

    گفتی یه چیزی بگم بدت نیاد ....

    بچه ت شکل مونگولا نیست ؟؟

    بچه ت شکل دیوونه ها نیست ؟؟؟


    گفتم : همین بچه ای که با تمام این مشکلات ما

    مقام اول ریاضی تو استان ... شده !!!


    =======================

    خلاصه دیگه کم اوردم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    تا بود مشکل بچه

    بعدش مشکل اینکه بچه ت حرف زیاد میزنه و....

    بعدش مشکل این که بی تربیت و همه چیز میگه و....

    حالا این هفته که این بچه زودتر نیاوردم ش و چهار چشمی هم مواظب شون

    بودم که یوقت حرفی چیزی نزنند و مشکلی درست نشه


    بهونه این هفته ش :::

    مقایسه من با شوهر جدید همسر سابقم

    مقایسه خودش با همسر سابق م

    و ......

    واقعا دیگه موندم چیکار کنم !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!


    ==================================

    خانوادم همه میگند ما چقدر بهت گفتیم و تو هی میگی نه

    بابا اینا همه ش بهونه س !!!

    این خانم مشکل ش فقط و فقط بچه تو --

    به قولی قدیمی ها این خانم ویار بچه تا داره .....

    تا بچه تا میبینه انگار حالش بهم میخوره و حالت تهوع میگیره

    حالا این هفته دیگه مشکلی نداشته - موردی نبوده بامبول ش کنه

    این سری گیر داد به این موضوع که ببین :

    مرد داره برا زن سابق ت چیکار میکنه و چی خریده و چرا تو نکردی

    داره یکاری میکنه که تو خودت به بچه ت بگی بابا دیگه نیا اینجا

    و دیگه نری سراغ ش .....

    ====================================
    خانواده م میگند بابا چقدر بهت بگیم دیگه بچه را نبرش اونجا

    ما خودمون آخر هفته ها میریم و میاریمش اینجا و خودمون بزرگ ش میکنیم

    توام اگه دوست داشتی جمعه بیا یه 2 ساعت ببینش و برو


    گفتم :

    اول که من چنین کاری نمیکنم ، من به این خانم گفتم یه بچه دارم

    بزنه زیرش میزنم زیر همه چیز



    بعدشم مگه اونسری مشکلات اینجا را ندیدید ....!!!!؟؟؟؟؟


    اینجا هم که بیایم یه سری مشکل جدید دیگه چاق میکنه !!!!

    میگه :

    چرا مامان ت غذا دهنش میکنه

    چرا مامان ت دستشویی میبردش

    چرا مامان ت لوس ش میکنه

    چرا خواهرت بچه میشه و باهاش بازی میکنه

    وای که وقتی مامان ت غذا دهنش میزاره اصلا نمی تونم این صحنه را

    ببینم ---- و ......


    خوب شما بگید چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    انگار فقط میخواد تو هر جمعی فقط و فقط مرکز توجه ایشون باشه ...

    دیگه موندم بخدا

    شده یه آدم بی قلق ...... !!!!

    هرکاری میکنم یه چیزی توش در میاره ....

    به قول گفتنی : به میخ نکوبیده هم بنده !!!!

    ********************************************


    خلاصه برا اینکه بحث بالاتر نگیره دیروز ظهر از خونه زدم بیرون

    دیدم دوباره شروع کرد به پیام دادن و توهین کردن به خودم و خانواده م

    هر چی هیچی جواب شا نمیدم


    فقط جوابش مینویشتم دستت درد نکنه -- خیلی ممنون

    میبینم ول نمیکنه ---- توهین رو توهین - فوش رو فوش

    نمی دونم چرا با من مشکل داره --- دیگه چرا سریع میره سر خانواده م



    خلاصه ساعت 9 بود اومدم خونه و رفتم سمت ش گفتم بیا بشینیم با هم صحبت

    کنیم

    من چی کم ت گذاشتم ؟؟؟؟

    چی میخوای بگو برات بخرم ؟؟؟

    شروع کرد حرف نزدن و لجبازی کردن و کلفت و گنده گفتن


    سه هفته س من خانواده م را نه دیدم و نه حتی تماسی داشتم

    میگه میخوای بری چیکار !!!

    ولشون کن ، خوشت میاد ....


    دیشب بهش میگم بعد سه هفته

    مگه امروز ظهر بهت نگفتم کارتا بکن تا یه سر بریم خونه بابام !!!


    میگه برو بابا بگیر بتمرگ تو خونه !!!

    همش میخوای ولگردی کنی و دور بتابی !!!

    مثل مامان ولویی ت میمونی !!! فقط میخوای اینور اونو باشی ...


    خلاصهتا خود ساعت 12 شب دعوا بحث مشاجره و توهین به همه


    ======================================

    بعد میبینم از رو گوشی ش هم شماره من پاک کرده هم عکس های من


    به نظر شما یه ادم عاقل و سالم باید سر هر بحثی عکس و شماره پاک کنه ؟؟؟

    بهش میگم چرا این کار میکنی

    میگه ازت متنفر میشم ....

    بنظر شما این کار عاقلانه س ؟؟؟؟

    بعد از یکروز از روی بحث و دعوامون دوباره فلش مموری از من میگیره و عکس ها را

    بر میگردونه
    .....


    دیگه کم اوردم ، دیگه نمیدونم باهاش چه رفتاری بکنم ....

    خداشاهده هیچ خلاف و حاشیه ای هم ندارم

    مثل یک ادم اهنی تا از کار تعطیل میشم 20 دقیقه بعد خونه م

    نه سیگاری - نه مشروبی - نه خلاف ناموسی - نه هیچی هیچی هیچی

    نمیدونم دیگه چیکارش کنم !!!!؟؟؟؟


    =============================================
    دوستان عزیز شما قضاوت کنید :

    از کار که میام میرم یه نیم ساعت دراز میکشم - بعدش میام و بهش میگم کاراتا بکن

    بریم بیرون

    میگه وای نه هم هوا سرد - حالشم ندارم - تو ام خسته ای

    خوب منم میشینم با هم یه فیلم نگاه میکنیم -- یه دست تخته نرد میزنیم

    بعدش من میرم یکم پیانو میزنم

    بعدشم میخوابم

    من صبح ها باید ساعت 5 و نیم بیدار شم برم سر کار ....

    ===========================

    دیروز تو دعوا میگه :

    میگه تو به اهمیت نمیدی !!!

    تو به من توجهی نداری !!!!

    تو کارت شده میای میخوابی - بعدش فیلم مبینیم - بعدش هم پیانو تا میزنی

    و بعدش هم میخوابی !!!!

    میگم : چرا چرت میگی من بهت نمیگم پاشو بریم بیرون بگردیم میگی نه هوا سرده

    بچه سرما میخوره - حالش ندارم - خودتم خسته ای برو استراحت کن !!!

    بابا چرا دورویی تو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    پس یه جور حرف بزن ..............

    ===================================

    خداوکیلی بگید من باهاش چیکار کنم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    بهش میگم یعنی چه که تو به توجهی نداری ؟؟؟؟

    باید چیکار کنم برات ؟؟؟؟

    میخوای بزارمت سینه دیوار و بهت نماز بخونم !!!!

    بابا ول کن هی .....

    مردم هزار و یک بدبختی و قسط و بدهی امون شون بریده

    مردها اکثرا دو کاره و سه کاره

    فقط کار و کار و کار

    اونوقت شما از درد بیکاری و بی مشکلی مدام مشکل تراشی میکنی

    ======================

    به نظر شما ممکنه مریض باشه ؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    ممکنه افسرگی یا مریضی دیگه ای داشته باشه ؟؟؟؟؟؟؟



    خود و بیخود دنبال بهونه س -- دیگه موندم چیکار کنم !!!!


    اینم بگم که از شنبه تا چهارشنبه تقریبا مشکل خاصی نداریم

    نمیدونم چرا این 2 روز آخر هفته انگار منفجر میشه

    و مشکل پیش میاد .....



    خواهش نظر بدید -- ببینم کجای کار مشکل داره


    با تشکر از همه گی شما ....
    ویرایش توسط tanhaei : شنبه 09 اسفند 93 در ساعت 13:55

  18. #40
    ((( مشاور خانواده )))

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 خرداد 03 [ 13:48]
    تاریخ عضویت
    1386-6-25
    نوشته ها
    9,437
    امتیاز
    287,971
    سطح
    100
    Points: 287,971, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.4%
    دستاوردها:
    VeteranCreated Blog entryTagger First ClassSocial50000 Experience Points
    نوشته های وبلاگ
    7
    تشکرها
    23,608

    تشکرشده 37,112 در 7,017 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    0
    Array
    با سلام و احترام
    شما تاپیک های متعددی ایجاد کرده بودید که تقریبا موضوع آنها مرتبط بود و باید یک جا منسجم بحث می شد، لذا بنده در هم ادغام کردم.

    با توضیحات مفصلی که شما دادید، همسر شما فردی هست که هیجانی و احساسی هست. و نحوه تعامل با چنین همسرانی پیچیدگی های خاص خود را دارد.
    نیاز به آگاهی و مهارت دارد.
    اینطور نیست که شما با حرفها و کارهای او، هر چه به ذهنت رسید انجام دهی. چون کارخراب تر می شود.
    فرد احساسی زبانی جدا از منطق شما دارد. او صرفا با زبان احساس آشناست و اشتباهات و تغییر ایشون هم صرفا از طریق احساساتش امکان پذیر هست.

    همچنین فرد احساسی اشتباهات و خطاهای شناختی زیادی دارد که نباید با او وارد بحث و آموزش بشوید.

    البته شما هم وقتی در هیجان می افتید دست کمی از او ندارید. لذا این کار را برای هر دو شما سخت تر کرده است.
    چند لینک ذیل به ترتیب بسیار بسیار مهم هست که شما روی آنها تمرین کنید.
    به نظرم به جای این همه تاپیک و پست ، مقداری از این فضا فاصله بگیرید و صرفا روی موارد ذیل تمرکر کنید و تمرین و تمرین و تمرین کنید تا قوی شوید و بتوانید صبور باشید و سعه صدر بیشتری نشان دهید.
    لینکهای ذیل را برای تمرین پیشنهاد می دهم.
    1 - چگونه فردی صبور باشیم؟!
    2 - مهارتهای ارتباطی که مهارتهای گوش کردن، مهارت های هم حسی و همدلی هم در آن هست.
    3 - آشنایی با افرادی که کنترل احساس کمی دارند و ثبات احساسی ندارند.
    4 - نحوه مواجهه با مشکلات زندگی



    خلاصه:
    نباید اشتباهات او را با صحبت و یا تلافی پاسخ دهید.
    نباید نگران شوید یا بترسید.
    به محبت و هم حسی بیشتر اینگونه افراد جواب می دهند.
    مدار ، سعه صدر و صبوری اگرچه میوه دیررسی دارند. اما واقعا میوه شیرین و گوارایی داند.
    باید احساسات خود را هم کنترل کنید.
    کارهای اشتباه او را سعی کنید نبینید و روی نقاط قوت او متمرکز شوید و همیشه به او بازخورد بدهید

    غلام همت آنم که زیر چرخ کبـــود
    زهرچه رنگ تعلق پذیرد آزاد است

    http://www.hamdardi.com
    دسترسی سریع به همدردی و مدیر همدردی با عضویت در کانال همدردی در ایتا

  19. 5 کاربر از پست مفید مدیرهمدردی تشکرکرده اند .

    Aram_577 (دوشنبه 25 خرداد 94), tanhaei (شنبه 09 اسفند 93), مهرااد (چهارشنبه 27 اسفند 93), شیدا. (شنبه 09 اسفند 93), عشق آفرین (چهارشنبه 17 آذر 95)


 
صفحه 4 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. همسرم مدام بهانه جویی میکنه و میگه دیگه نمی تونه با من باشه
    توسط felecity در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: دوشنبه 09 بهمن 91, 05:32

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 08:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.