تشکرشده 31 در 24 پست
تشکرشده 226 در 130 پست
دوست عزیز بیشتر توضیح بده ....
یعنی چی من تا میبینم همه چیه طرف با من مچه وابسته میشم...
یکم بیشتر توضیح بدید؟؟؟
تشکرشده 31 در 24 پست
تایپیک دوم در مورد مشکل زود وابسته شدن من یه جورایی نبود.من تو تصمیم گیری هام همیشه خودم عاقلانه عمل میکنم.از این بابت هم مامان بابا همیشه تحسینم میکنن که مثلا اره فلان جا با اینکه سنت کمه ولی بهترین تصمیم رو گرفتی.من همیشه سعی میکنم خودم رو مستقل بار بیارم.مشورت میکنم راهنمایی میگیرم ولی تصمیم اخر رو خودم میگیرم چون به خودم مطمئنم.(البته بعد گرفتن مشورت و راهنمایی و خوندن کتاب و مطلب در مورد چیزی که میخوام در موردش تصمیم بگیرم)
- - - Updated - - -
باشششه...ببین من یه اصولی برای زندگیم دارم یه اصول و قوانینی هم برای انتخاب افرادی که دوروبرم باشن دوستم باشن دارم برای خودم تو این زمینه قوانین و اصولی رو تنظیم کردم وقتی فردی رو میبینم(اکثرا جنس مخالف)که نوع حرکاتش رفتارش طرز فکرش همانی هست که بنده میپسندم یعنی وقتی شناختمش و مطمئن شدم اینا نقش بازی کردن نیست وابسته ش میشم.دوست دارم همیشه و هر لحظه باشه و باهاش حرف بزنم باهاش درد دل کنم هر حرفی داشتم بهش بگم هر مشکلی بود بهش بگم.اگر بره واقعا حس میکنم تمام انرژیم ازم گرفته شده و میشینم گریه میکنم و خیلی حس تنهایی میکنم.البته این رو هم بگم نگفتم هر کسی رو که دیدم وابسته ش میشم نه فردی که با اصول و معیار هایی که تو ذهنم دارم منطبق باشه وابسته ی اون میشم.
دلنشین (دوشنبه 13 خرداد 92)
تشکرشده 160 در 70 پست
گریه عزیز یکسری از آدما ذاتآ اعتماد به نفس بالایی دارند و سلطه جو هستند :
خطری که ما رو تهدید می کنه اینه که خیلی سریع به این آدما وابسته می شیم ، چون چیزی که خودمون نداریم رو از اونها طلب می کنیم و رفتار منفعلانه در پیش می گیریم ( به حرفشون حتی غیر منطقی هم گوش می کنیم ) و بعد ی مدت به خودموم میایم و یهو از کوره در میریم اما چون شخصیت وابسته داریم ، ی دور باطل می زنیم و چون نمی خواهیم اون شخص رو از دست بدیم واسه کاری که مقصر نبودیم عذر خواهی می کنیم ، و این دور باطل ادامه خواهد داشت
saraamini (دوشنبه 13 خرداد 92), فرانک بانو (سه شنبه 14 خرداد 92)
تشکرشده 31 در 24 پست
تشکرشده 226 در 130 پست
اهان از اول بگو دیگه یه لحظه هنگ کردم
این مسئله تو بین تمامی خانوما شایع شده ائنم دلیلش همین دوستی ها فکر و خیال های شوهر کردن و خواستگار برا من کی میاد و از اینجور مباحث و اینا میتونه این مسئله رو بیش از اندازه حاد کنه
اما اگه غیر قابل کنترل هست حتما پیش یه روانشناس برو و مطالب اینترنتی رو دنبال کن ولی فکر کنم با گذشت زمان این مسئله حل شه اما می دونم چی میگی و درکت میکنم ولی باید سعی کنی کمتر به این موضوع فکر کنی چون این موضوع باعث خیانتی میشه که بعد ها میتونی به همسر ایندت بکنی....
اما یادت باشه درگیر احساسات و دوستی نشی چون شما در یک سنی هستی که امکان خطا بالاست و شما هم احساساتی هستید و این مسئله برا شما خیلی حاد میشه
امیدوارم کمک کوچکی کرده باشم....ولی بمون نظرات قطعی از سوی کارشناسان اعمال شه;)
تشکرشده 31 در 24 پست
بلا به دور بی وفا من اصلا دوست ندارم وارد دوستی های این دوره زمونه بشم منظورم فقط حرف زدن هست تا یه جورایی خالی بشم.تا الان دوست پسر نداشتم چون بابام گفته حواست جمع باشه رفتی دانشگاه این یه خط قرمزه اگه کسی در مورد ازدواج مسئله ای رو برات مطرح کرد اول با خودم در میون میذاری.خودم هم اصلا غرورم بهم اجازه نمیده که به کسی بگم فلانی من عاشقت شدم یا وابسته ت شدم.من منظورم فقط در حد حرف زدن هست ول اگه طرف مقابل حزف ازدواج رو پیش کشید اونموقع میرم به بابام میگم ولی برای حرف زدن عادی که نیاز به گفتن نیست.من شدیدا شدیدا شدیدا احساساتی هستم.یعنی با کوچکترین مسئله راحت دلم میشکنه
- - - Updated - - -
حرف بزنم تا خالی بشم و همچنین حس نکنم تنهام.قبلنا همه ی حواسم به درس بود نمازامو میخوندم هر روز دعا و قران میخوندم نماز شب میخوندم با خدا میگفتیم میخندیدیم شوخی میکردیم هر از گاهی اگه کار بدی میکردم خدا یه سیلی میزد به خودم میومدم شبا با خدای خودم میرفتم قدم میزدم ولی الان....کلا انگار دیگه نیست
- - - Updated - - -
به طور خلاصه قبلنا خدا بودو من.ولی الان همه هستن و من , بجز خدا.
تشکرشده 226 در 130 پست
مرسی پیغامتو خوندم باز هم میگم که شما باید سعی کنی درگیر احساساتت نشی چون به گفته شما که گفتی خیلی احساساتی هستی از این جهت میگم که درگیر این جور مسائل خدای نکرده نشی و باید تو این مدت علاوه بر کنترل خودت راز و نیازتو با خدا هم بیشتر کنی نه اینکه از خدا فاصله بگیری ما هم برات دعا میکنیم که هر چی زودتر به این مشکلت خاتمه بدی
با ارزوی روز های بهتر دوست خوب من
تشکرشده 31 در 24 پست
خیلی ممتوتم.
از همه ی دوستان بخاطر راهنمایی ممنونم
مشکلم داره حل میشه.شکر خدا
خیلی خوشحالم
از اونموقع که دوباره نماز و دعا و....رو دوباره شروع کردم.با مامانم صمیمیتر شدم و باهاش حرف میزنم دیگه اصلا دلم نمیگیره حس نمیکنم به کسی نیاز دارم تا پیشم باشه .تو این مدتی که نبودم رو خودم کار کردم.خیلی به این موضوع فکر کردم و دلایل و راه کار های منطقی برای خودم اووردم.و اینکه این کارم جواب داده و الان مشکلمو با کمک شما حل کردم خوشحالم.هنوز سنم کمه میخوام از همین سن طوری عمل کنم که نه تنها خیانت به همسر ایندم نیاشه و یه زندگی سالم و موفق تشکیل بدم بلکه خیانت به خودم هم نکنم میخوام به دل خودم و خودم احترام بذارم و نذارم دلم به راحتی وابسته ی هر کسی بشه.شاید اقتضای سنم بوده و الان که فکر کردم دیدم چطوز باید این مرحله رو به سلامتی به درستی بگذرونم.میخوام درسامو بخونمو از سن 19 سالگی نهایت لذتو ببرم البته با کنترل شرایط و عاقلانه.
- - - Updated - - -
خیلی ممتوتم.
از همه ی دوستان بخاطر راهنمایی ممنونم
مشکلم داره حل میشه.شکر خدا
خیلی خوشحالم
از اونموقع که دوباره نماز و دعا و....رو دوباره شروع کردم.با مامانم صمیمیتر شدم و باهاش حرف میزنم دیگه اصلا دلم نمیگیره حس نمیکنم به کسی نیاز دارم تا پیشم باشه .تو این مدتی که نبودم رو خودم کار کردم.خیلی به این موضوع فکر کردم و دلایل و راه کار های منطقی برای خودم اووردم.و اینکه این کارم جواب داده و الان مشکلمو با کمک شما حل کردم خوشحالم.هنوز سنم کمه میخوام از همین سن طوری عمل کنم که نه تنها خیانت به همسر ایندم نیاشه و یه زندگی سالم و موفق تشکیل بدم بلکه خیانت به خودم هم نکنم میخوام به دل خودم و خودم احترام بذارم و نذارم دلم به راحتی وابسته ی هر کسی بشه.شاید اقتضای سنم بوده و الان که فکر کردم دیدم چطوز باید این مرحله رو به سلامتی به درستی بگذرونم.میخوام درسامو بخونمو از سن 19 سالگی نهایت لذتو ببرم البته با کنترل شرایط و عاقلانه.
دلنشین (دوشنبه 20 خرداد 92)
تشکرشده 160 در 70 پست
آفرین
اولین دوست آدم پدر و مادرش هستن
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)