الهه جان
جانم گیسو جان
مرحله اول و مهم برای حل مساله ، تعریف مساله و فهمیدن مشکل هست .
ببخشید که باید خیلی از زیر زبونم بکشید تا متوجه مساله بشید بعد برسیم به راه حل تازه...روم به دیوار...نمیدونم چرا اینجوری شد
از کجا بیاریم خانم بی نهایت و که بگه در تعجبم چرا 8 صفحه تاپیک جلو رفته ولی تازه به صورت مسئله رسیدید!!
به جمله ها و کلمات زیر فکر کن شاید سرنخ دستت داد؛
از آینده دقیقا چی میخواهی ؟
مرسی این دقیقا و خوب اومدی....دلسردت نمیکنم اگه بگم چیز خاصی نمی خوام؟...
همین زندگیم یکم بهتر....میترسم طولانی شه بیخودی وگرنه قشنگ ترسیم میکردم
همینقدرم حوصله میکنید ممنونم
آرامش ؟
بله
آسایش ؟
بله
موقعیت اجتماعی ؟
نه چندان
پیشرفت شغلی مالی ؟
بله
رسیدن به آرزوهات ؟ یا ...؟
من و پسرو همسری با فراغ بال دور دنیا رو بگردیم حتی مریخ و ماه و...:))
از چیه آینده میترسی ؟
از نرسیدن به فانتزیهام نمیترسم...اینکه بعدها شرایط عوض شه و شرایط الان جوابگوی اون زمان نباشه میترسم...
اینکه بخاطر سوء تدبیر امروز و.. در آینده محتاج کسی بشی یا به مشکل بخوری ؟
اهان اهان افرین
لالین دیلین ننه سی بیلر:-)
البته مغرورتر از اونم که اویزون کسی بشم...ولی اره ....بی پولی نه...درامد
نداشتن منو میترسونه...چون من با کم هم میسازم...یعنی میتونم که بسازم.
اتفاق های دیگه ای افتاده که این الان پررنگ شده برام....
من الان 10 ساله که دارم کار میکنم....ولی نه چیزی به اسمم ..حتی ی روز
بیمه هم ندارم...و از بی پولی هم میترسم چون منو یاد جیب خالی 10 سال قبل میتدازه
اگه من تو این 10 سال بیمه نکردم خودم و اگه ی کار اینده دار نداشتم...حرفه
پول در اری بلد نیستم....فقط چون مدلم اینجوریه....من ریسک کارافرینی و هر
ویژگی مثبتی که مربوط کار و جربزه کار بشه ندارم...این بخشی از منه...
اگه بپرسی چقدر پول داری نمیدونم... چون اصلا یادم نمیمونه
با اعداد و ارقام ابم تو ی جوب نمیره
کلا پرداختن به امورات مالی تو شالوده من نیست...با روحیاتم نمیسازه
کار الانم هم کار دومه که 6 سال پیش با چه مکافاتی نگه اش داشتم...چه
سختی هایی کشیدم تا کارو یاد گرفتم و الان دیگه جا افتادم...
الان بخوام برم هر استخدام دیگه ای....نرم افزار و مهارت دیگه می خواد...که
فکر یاد گرفتنش هم حالم و بد میکنه...علاقه ندارم دیگه اقا علاقه ندارم.
خوب این خیلی خوبه .
رضایت یعنی مطمئن باشیم تمام جوانب سنجیده شده و درست ترین کار رو انجام دادیم .
با روحیه و شرایطی که من داشتم شاید بتونم بگم درست ترین کار
بود....حس و حال گذشته قشنگ یادمه...تصمیم دیگه نمیشد گرفت...نمیدونم
شایدم اشتباه میکنم
یکی از جوانب آینده نگری ( بدون منفی نگری و وسواس) و واقع بینی است .
خودم که تو بعضی چیزها خیلی خامم..ولی گیسو من تورو دختر پخته ای
میدونم..برای همین نظرت برام مهمه....بگو من چه جوریم؟من واقع
بینم؟وسواس دارم؟من و چه جوری شناختی..
باید ببینیم آینده چقدر دست ماست ،
چقدر مستقیما اونچه در آینده اتفاق میوافته به تلاش ما بستگی داره .
من میگم نکنه بعدها بگم به خودم جیک جیک مستونت بود فکر زمستونت نبود
ما صرفا دنبال اون چیزی که اتفاق میافته هستیم ، یا اونچه خودمون بهش تبدیل میشیم برامون مهمه ؟
خیلی نگرفتم سوالو...ما هم خودمون تلاش میکنیم هم خودمون انتخاب میکنیم هم ی چیزهایی از قبل مقدر شده...
من نگران بخش اولم
اصلا یه سوال
اگه 5سال پیش یا 10سال پیش یا 2سال پیش ، امروز رو پیش بینی میکردی
چه کارایی میتونستی انجام بدی ؟ چی تغییر میکرد ؟ چقدر این تغییر ارزش داشت ؟
اینم خوب اومدی...اگه تا این لحظه رو میفهمیدم ...احتمالا چون خیلی از خارج
از تصورمه، استرس میگرفتم و می خواستم که ی چیزهایی رو عوض کنم...و
از طرفی چون ارامش و خوشی الانم و(چیزی که 10 سال پیش به این شکل
نبود و کم بود) میدیدم تعجب میکردم که چرا پس حالش خوبه تو این شرایط!!!!
و...
یکی پول رو دوست داره به اندازه ای که از شرمندگی زن و بچه اش دربیاد .
یکی پول رو میخواد که باهاش دنیا رو بخره بذاره توی جیبش ( ثروت اندوزی و حرص و.. )
یکی پول رو میخواد که ببره بده به نیازمند سرکوچه .
یکی میخواد به اندازه ای که توی رفاه نسبی باشه
و...
حالا اگر من بگم پول دوست دارم ،
پاسخ روشنی ندادم ، نمیتونم روی این پاسخ مطالعه کنم بعد هم برنامه ریزی .
پاسخ تو هم روشن نبود .
عه
البته احساس کردم سوالم هم با روحیه ات سازگار نبوده .
چرا بوده...
فک کردم واضحه...یعنی من انقدر پرت جواب میدم خبر ندارم
ببین الهه جان صحبتهای اون دو پست حرفای عرفانی نبود ،
در مورد استاندارد و طبیعت زندگی انسان بود .
من فقط پرسیدم با تقویت مسائل معنوی حل میشه؟
بگذریم .
نه نگذریم...بوی دلخوری اومد!دلخوری الان؟
خب من فک کردم همین ترسه رو خدا به جونم انداخته یا اون غریبه ها بدون
شناخت هم و پشت سرهم به من هشدار دادن...از طرف خدا بوده دیگه...که
بگه الهه چرا برای اینده ی کاری نمیکنی؟!!(همون که گفتم والدم میگه ایندت مبهمه...جا پام محکم نیست)
بعد فک کردم شما میگید نترس به خدا توکل کن...مهم چیزهای دیگه
است...امیدت به خدا...البته که این حرفها با روحیات من سازگاره...ولی میگم
خدا میگه خودت کاری نکردی...عقل و به کار ننداختی...ولی من نمیدونم چه
طوری باید عقلم و به کار بندازم ....کار عاقلانه چیه اخه
شاید از راه دیگه ای مثل سوالات ابتدای این پست زودتر و بهتر به نتیجه برسی
باشه
بازم فک میکنم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)