سلام به همگی
من مرتضی، ۳۳ سالم هست و حدود دو ساله با خانمی ۴۰ ساله و مطلقه که یک فرزند هم - پیش پدرش - داشت آشنا شدم و با هم صیغه خواندیم.
البته من همزمان خواستگاری هم میرفتم و خودش هم اگرچه موافق نبود، اما میدانست که من قرار نیست تا آخر باهاش بمونم. چون هم شرایط سنی مون نمیخورد و هم اعتقادتش را نمیپسندیدم و هم یک مقدار مشکلات روانی و افسردگی داشت که دست به کارهای احمقانه میزد که توضیحش مفصل است.
از چند ماه پیش متوجه شدیم که باردار است و هرچه من اصرار و التماس کردم، دعوا کردم و... که بچه را بندازد و آبروریزی میشود. قبول نکرد و گفت خانواده ام رو راضی میکنم و بچه ام رو دوست دارم. شاید میخواست به زور من را نگه دارد. شماره خانه پدرم و آدرس محل کارم هم دارد و من میترسم که بیاید آبروریزی کند. خلاصه گند زدم به خودم و آینده ام و ازدواجم.
حالا که هفت ماهه شده خانم پشیمان شده و به غلط کردن افتاده اما دیگه کار از کار گذشته.
من بهش میگم بیا بچه که به دنیا اومد، بچه رو بدیم به یه خونواده که بچه دار نمیشن بزرگ کنه بعضی وقتها قبول میکنه بعضی وقتها هم نه.
نمیخوام بی مسئولیتی کنم و تا حالا هم خرجش رو دادم و حتی اگه خانم آینده ام قبول کنه میخوام وقتی ازدواج کردم، بچه را بیارم پیش خودم که بالای سرش باشم و بی پدر و مادر بزرگ نشه. اما این جوری هیچ شانسی به ازدواج ندارم.
نمیدونم اصلا میشه بچه رو به دنیا آورد یا باید ثبت محضری کرد؟ بعد به پدرمادرم چی بگم؟ بگم بفرمائید بعد این همه خواستگاری که اومدین، این بچه ام؟! آینده ام با این خانم چی میشه؟ ولش کنم؟ اصلا میتونم؟
چون با بلایی که سرم آورده واقعا مهرش از دلم رفته و به ازدواج باهاش اصلا فکر نمیکنم.
خیلی ناامید و افسرده ام کمکم کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)