سلام میشل عزیز
من خودم کاملا حس میکنم آبی خودش دوست نداره که توی جمع خانواده باشه. البته من کاملا درک میکنم که اون مشکل خانوادگی داره و شاید رفتارهای خانواده اش بسیار بیشتر از اونچه
که من تصور کنم دل آزرده اش میکنه اما قبول کنیم که سیستم فکری جامعه جوریه که دختر رو در خانواده بیشتر می پسنده.شاید از نظر سن ازدواج اصلا دیر نشده برای آبی من دوستای
زیادی دارم که تو سن ابی ازدواج کردن و کلا اگه آبی بخواد میتونه ازدواج خوبی هم داشته باشه اما همین رفتار ساده ی اون که خودش رو دور از خانواده اش قرار میده واقعا روی نگاه جامعه
به اون تاثیر منفی داره. در واقع هر دختری که قصد ازدواج داره می دونه که نباید تصور دیگران از خودش رو منفی کنه. چون افراد ظاهر ما رو می بینن و بر اون اساس قضاوت می کنن پس وقتی
من نوعی دختر یا پسر با ذات خوبی باشم چرا باید نحوه ی رفتار بیرونی ایم یا ظاهرم تصورات نادرستی تو دیگران ایجاد کنه؟ باید جوری رفتار کنم که پاکی و نجابت و خانواده دوستی من برای
دیگران روشن باشه که بتونن سمت من بیان. این قانونه ازدواجه. وقتی خودت می دونی خوبی چرا در ظاهر هم این رو نشون ندی؟ چه بسیار دخترایی که با دروغ و کلک ذات بدشون رو
فرشته نشون میدن و دختران ساده دل و پاکی مثل آبی سرکوفت می خورن تا مریض بشن. رعایت همین نکات ساده واقعا میتونه تاثیر مثبتی رو زندگیش داشته باشه.
شاید قصد شما از اینکه به آبی میگی برو خونه ات توجه به روح و روان اون باشه و مسلما اینکه اون به جای زجر دادن خودش به خاطر مکان زندگی و آواره بودن حقش رو بگیره. من هم همین
نگاه رو دارم و به همین خاطر با شما موافقم ولی این نکته رو هم با تک تک ذرات وجودم میفهمم که اگه حس استقلال طلبی خودم رو در 100 ضرب کنم میرسم به آبی .
فکر میکنم این رو گفتم که چون تو بچگی یه هویی بی کس بودن رو تجربه کرده با منی که تازه چند سال پیش فهمیدم انسان ها واقعا تنها و بی کس هستن فرق میکنیم. من اون اضطرابی
که آبی تجربه کرده رو تجربه کردم اما تو بزرگسالی نه کودکی.
میدونید آدم وقتی حس امنیتش رو از دست میده سعی میکنه برگرده به عقب و به نقطه ای که امنیت داشته بچسبه. تو بزرگسالی وقتی یه هویی حس نا امنی بهت دست میده به خاطر
اینکه کامل رشد کردی میتونی خودت رو جمع کنی اما تو دوران کودکی به خاطر برگشت به عقب دیگه رشد روانی مدتی قطع میشه و یه مدتی جا می مونی تا اوضاعت بهتر بشه اما اون
بخش متوقف شده جاش با چیز دیگه ای پر نمیشه بلکه همیشه خالی می مونه مگه اینکه بیای دل به دریا بزنی و پرش کنی. همه ی ما آدما کمبودهایی داریم نه اینکه آبی بدبخت جهان
باشه ولی همه ی آدما ی دنیا اونقدر شجاع نیستن که مردونه خودشون رو تو آینه نگاه کنن. بدون گول زدن خودشون. بدون سرزنش خودشون بدون خیال بافی ها و منفی نگری ها.
آبی تو خوابش فریاد میزنه من نیاز به حمایت دارم!!! اما تو عمل هیچ حمایتی رو قبول نمیکنه و حتی خیر خواهی خانواده اش رو دخالت حساب میکنه.
آبی غصه ی تنهاییش داره اون رو به سمت افسردگی میبره اما تو عمل دقیقا جوری رفتار میکنه که هیچ کس سمتش نیاد. داد میزنه میخوام تنها باشم.
آبی دلش ازدواج میخواد اما طوری عمل میکنه که حتی یک روز هم نشه باهاش زیر یه سقف رفت.
آبی در درون دختر مهربونیه اما تو ظاهر جوری رفتار میکنه که انگار تا ابد قرار نیست مادرش رو ببخشه.
آبی دختری باهوش هست اما تو رفتار اجتماعی و با خانواده اش ذره ای از هوش خودش رو استفاده نمیکنه.
آبی دختر هنرمندیه اما هنرنش رو در زندگی به کار نمیبره.
آبی دختریه که کاملا برعکس درونش رفتار میکنه.
البته این هایی که گفتم حدسه و نظر اصلی رو باید آبی بگه. آبی واقعا داری خودتو مجازات میکنی یا من دارم اشتباه میکنم؟
شاید آبی نتونه قانون این جامعه رو و فرهنگ حاکم بر عموم خانواده های ما رو قبول کنه و واقعا دوست داره آزاد باشه و راحت زندگی کنه و مدام براش سوال باشه که اصلا چرا جامعه ی ما
باید این طوری باشه و چرا باید خانواده ام من رو تحت نظر داشته باشن و من به عنوان یک انسان آزاد حق دارم جدا و راحت زندگی کنم. همین تفکر اعتراضی که نمی دونم چه حد تو ذهن اون
جاریه و این که چقدر فکر میکنه که حقش خورده شده تو ذهن بسیاری از ما هست و کاملا عادیه چون عموما دوست داریم آزادانه زندگی کنیم و همه برای حقوق ما احترام قائل بشن اما
جامعه و آدما این طور نیستن و ما ناراحت میشیم ازشون اما هر کس با توجه به سطح آگاهیش از خودش رفتار میکنه . در واقع یک نفر دلخوریش رو سر خودش خالی میکنه و یک نفر سر
دیگران.
به نظر من آبی همیشه دنبال مجازات خودشه. من هم همیشه برام پیش میاد و بعضی وقتا فکر میکنم چرا این قدر با خودم بدم. من حرف زدن رو خیلی دوست دارم اما وقتی از دست کسی
دلخور میشم باهاش قهر میکنم. در واقع کسی من رو آزار میده و من به جای اینکه مثلا حال اون رو بگیرم خودم رو از حرف زدن محروم میکنم. سکوت میکنم که نشان از عطش من به صحبته
حتی اگه بگم اگه با فلانی حرف نزنم راحت ترم!!!
شرایط زندگی آبی و اتفاقاتی که تو گذشته براش افتاده خیلی هم شرایط بدی نبوده که به فرض مثال بخوایم بگیم خیلی وحشتناک بوده ولی روش تاثیر زیادی گذاشته.
میتونه این تاثیرات رو به حداق برسونه. تا مردن و زیر خاک رفتن راه زیاده. میگن لحظاتی قبل از مرگ آدم به بالاترین درجه از فهم میرسه کاش خدا توفیق بده که خیلی قبل تر از مرگ بفهمیم و
به معنای واقعی انسان بشیم.
ببخشید طولانی نوشتم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)