به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 15
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 خرداد 95 [ 22:04]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array

    از جامعه دور افتادم

    سلام
    دیروز موضوعی ( گوشه گیری و عدم ارتباط با جامعه به دلیل مساله چند ساله ) رو توی همین انجمن ارسال کردم که به دلیل عنوان نامناسب ( و البته مفهوم نبودن مشکل ) اون تاپیک بسته شد ! حالا اینجا مشکلم رو مطرح میکنم و امیدوارم نتیجه داشته باشه .

    چند سالیه که از جامعه دور افتادم . ارتباطم با دیگران تقریبا صفر شده ( حتی با خانواده ) خیلی احساس تنهایی میکنم . نه هیچ دوستی دارم , نه هم صحبتی ! روزا پشت سر هم میان و میرن ولی من همون جایی که بودم , همونجام.( حتی شاید عقبتر!)
    نمیتونم با کسی ارتباط برقرار کنم , وقتی توی یک جمع هستم یه گوشه ساکت می شینم و دلم میخواد سریعتر اونجا رو ترک کنم. ( با اینکه خیلی دوست دارم با بقیه ارتباط بگیرم !)
    این روزا خیلی برام سخت میگذره , خیلی داره بهم فشار میاد , هیچ کاری رو نمیتونم درست انجام بدم .
    اگه میپرسین چرا؟ جوابم اینه : نمیدونم !
    دو ترمه که دارم میرم دانشگاه اما حس میکنم تنهاترین فرد توی دانشگاه منم , همه حداقل یه دوست دارن که با هم تو دانشگاه حرف بزنن , با هم انتخاب واحد کنن , با هم کلاس مشترک داشته باشن , یا توی کلاس وقتی همه حداقل یکی رو دارن که کنارش بشینن و با هم کار کنن ولی من همیشه یه گوشه تنها میشینم و مجبورم خودم باشم و خودم ( اونم تو رشته ای که نیاز به کار گروهی داره ). از دانشگاه بدم اومده , توی این دو ترم فقط 17 واحد پاس کردم ( چون یا اینقدر غیبت میکنم که مجبور میشم اون درسو حذف کنم یا نمیتونم نمره بیارم ! ). تنهایی امونمو بریده , دلیل غیبتا و دانشگاه نرفتنامم همینه .
    خیلی سعی کردم ( کتاب خوندم , مقاله های مثبت اندیشی و بالا بردن اعتماد بنفس خوندم , فیلمای مثبت نگاه کردم و ... ) خلاصه اینکه خیلی تلاش کردم واسه بهتر شدن و اجتماعی تر شدن ولی اثرش فقط چند روز یا شاید چند ساعته ! بیشتر نیست !
    هرچی بیشتر سعی میکنم تا با دیگران ارتباط برقرار کنم , باهاشون یه دوستی رو شروع کنم , بیشتر اذیت میشم , همش سوتی میدم , دست و پامو گم میکنم , بدنم خیس عرق میشه , صدام میلرزه , بعدشم کلی به خودم فحش میدم و دیگه از صد متری طرفم رد نمیشم.
    بازم میپرسین چرا؟ میگم : نمیدونم !
    انگار یه خط قرمز دورم کشیده شده که هروقت میخوام ازش رد شم یه نیرویی دوباره برم میگردونه و مانع میشه . یه جورایی با خودم راحت ترم و به این تنهایی عادت کردم ( با اینکه ازش بدم میاد !)
    این روزا خیلی دلم گرفته , از خودم , از خدا , از خونوادم , از این شهر و آدمای لعنتیش , از گذشتم و بی عقلیام و ... !
    دلم میخواد یه دریا گریه کنم ولی نمیدونم چرا نمیتونم؟! نمیتونم اشک بریزم , حتی مدتهاست که دیگه بغضم نمیکنم , یه جورایی بی احساس شدم . یه مدت شعر میگفتم , حس قشنگی داشت , خیلی ذوق میکردم , ولی خیلی وقته که دیگه اون حسو تجربه نکردم. گیتار میزدم , خیلی حال میکردم , بهم آرامش میداد ولی دوساله که حتی دست بهش نزدم ( حتی یه دستمال روش نکشیدم که خاکاشو پاک کنم.) واسه همین میگم احساسمو از دست دادم , دیگه حس زنده بودن نمیکنم !
    میخوام زندگی کنم , فقط همین .


  2. #2
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 25 خرداد 03 [ 08:07]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    90,893
    سطح
    100
    Points: 90,893, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,844

    تشکرشده 6,831 در 2,389 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    شما عرض کردید هیچ کاری را نمی توانید درست انجام بدهید !

    می تونم بپرسم مثلا چه کاری رو ؟
    به نظرت تو پیشانی آدمو نوشتن سه تا نقطه ( یعنی از قبل همه چی مشخصه ) !!

    ........

    هدفی در زندگی داری ؟
    اگر نداری برا چی نداری ؟
    به هدف مجبور کننده اعتقاد داری ؟

    ...............


    نظرت در مورد این عکس چیه ؟

    می دونستی دو تا لیسانس داره - مربی روحیه در جهانه ؟

    یکی از هدف های زندگی ایم اینه که برم ببینمش ! و چند تا سئوال ازش بپرسم !







    نیرویی که باعث میشه ما به سمت تعالی حرکت نکنیم - اندیشه های منفی خودمان هست !

    نظرت چیه ؟


    ممنون .



  3. 3 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (دوشنبه 06 مهر 94), افسونگر (سه شنبه 07 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 خرداد 95 [ 22:04]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون باغبان
    ممنون که هستی و بهم اهمیت میدی .
    - مثلا همین دانشگاه که خیر سرم بعد از 21 سال رفتم دانشگاه در صورتی که هم سن وسالام دارن فارغ التحصیل میشن ولی من همش درجا میزنم و باز نمیتونم روی درس تمرکز کنم ! رفتم کانون زبان ولی بخاطر همین تنهایی و سوتی هایی که همیشه میدادم رهاش کردم ! یکی از هدفهام این بود که بتونم یه نوازنده بشم ولی حالا ...! و... .
    - بزرگترین هدف زندگیم اینه که بتونم یه زندگی اجتماعی و آروم داشته باشم. (البته اگر اینو هدف بدونین) هدف دارم , ولی بیشتر از اینکه شبیه هدف باشن مثل رویا میمونن! رویاهایی که هرچی بیشتر بهشون فکر میکنم و بعد به خودم نگاه میکنم ناامیدتر میشم .
    - درباره عکس : اینجور ادما خیلی فوق العاده ن , نمیدونم چطور میشه اینقدر روحیه داشت ؟ , گاهی فکر میکنم خدا با اینکه میگن بخشنده ست ولی یه جاهایی نشون داده خیلی خسیسه , دست و پاتو میگیره و بجاش یه استعداد و روحیه فوق العاده میده !نمیتونه همه رو یه جا بده ! ( این فقط یک نظره )
    - گذشته رو گذاشتم کنار , دارم سعی میکنم منفی نباشم , به خودم و دیگران احترام میذارم ولی نمیدونم چرا هر راهیو که میرم تهش میرسم به بن بست ! دوباره برمیگردم همونجایی که بودم ! قبول دارم که مقصر همه چی خودمم , شاید اگه عقلم بیشتر میرسید و تجربه الانمو داشتم به اینجا نمیرسیدم . دلم میخواد دوباره زندگی کنم ولی فکر کنم برای زنده شدن فقط یه راه هست : معجزه مسیح !

  5. کاربر روبرو از پست مفید 321 تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 07 مهر 94)

  6. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    سلام 321
    من فقط یک سوال داشتم همین اولش :
    بن بست از نظر شما چیه ؟از جانب شماست یا دیگران و محیط ؟ و یک مورد کاملا مشخص مثال بزن از موردی که توش به بن بست رسیدی و حتما علت ودلیلی که فکر میکنی بخاطرش بوده ذکر کنی ممنون میشم ...

  7. کاربر روبرو از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده است .

    باغبان (سه شنبه 07 مهر 94)

  8. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    اما به نظرم تا حدودی ادم جذابی هستین برخلاف بعضی اقایون این تالار شما یه ارامشی تو نوشته هاتون هست یه درک اجتماعی ونحوه برخورد مناسب چون معمولا وقتی اقایون چه کوچیکتر از شما چه بزرگتر چه مهربون وسادشون چه عصبی وتندشون برای گوش دادن نمیان فقط میان تایید بگیرن یا اگه هم راجب چیزی بپرسن تا اخر تاپیک بازم میبینی همون حرفای اولو میزنن

    این چیو نشون میده؟اینکه شما درون روشنی دارین اما زیر ظاهر مضطرب وگنگ مخفی شده واین نعمت بزرگیه چون علارغم اینکه رفتارهای اجتماعی با یادگیری پیشرفت میکنه یه چیز ذاتیه بعضیا کلا نمیتونن اما شما میتونی

    میدونین برخی مشکلات تو حوزه روانشناسی راه حل سختی ندارن اینطور نیست که با تاپیک زدن خوب شه یه لحظه است با یه کار سریع شما باید یهو شروع کنید یهو از فردا این کرختی از بین ببرید چرا همون موسیقی دمبال نمیکنید از اموزشگاه شروع کنید توی فضای جدید ادم جدید از خودتون نشون بدین

  9. 2 کاربر از پست مفید دختر جوان تشکرکرده اند .

    باغبان (سه شنبه 07 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 07 مهر 94)

  10. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 98 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1393-1-28
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    4,725
    سطح
    43
    Points: 4,725, Level: 43
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    81

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام در مورد اجتماعی نبودنتون خیلی درکتون میکنم و از اون جایی که همیشه سعی می کردم این مشکلم رو رفع کنم خیلی به آدمای اطرافم دقت می کردم. یکی از دوستام هست که بر خلاف من خیلی اجتماعیه و من همیشه به رفتارش دقت میکردم که چطوری اینطوریه!!!

    1- همیشه و در همه حال و در هر زمان و مکانی لبخند بزنید (در حد تبسم و ...). کار سختیه واقعا، چون من خودم وقتی حواسم نیست موقع راه رفتن اخم میکنم. گشاده رو بودن آدم رو خیلی صمیمانه تر نشون میده و برای شروع یک رابطه ی دوستانه میتونه شما رو خیلی جلو ببره.

    برای ادامه ی رابطه ی دوستانه:
    2- زبون بازی کنین! البته اون دوستم تا مرز چاپلوسی از این روش استفاده میکنه اما راستش من خودم خیلی با این قضیه کنار نمیام. نمیدونم برای آقایون هم جواب میده یا نه اما به هر حال ابراز محبت کلامی هم مؤثره.

    3- آرامشتون رو حفظ کنین همیشه. نه اینکه آدم بی خیالی به نظر برسین اما آدما از کسی که استرس میده و یا کلا تو فاز منفیه گریزون هستند.
    (آدمی که لبخند رو لبشه و آرامش داره، خیلی دوست داشتنی به نظر میاد.)

    4- در مواجهه با افراد، اعتماد به نفس داشته باشین. یعنی خودتون رو کمتر از اونا نبینین. همین حس درونی میتونه شما رو به حاشیه بکشونه.

    5- بسته به جمعی که تو اون هستین مطالعه تون تو زمینه هایی که مورد علاقه جمع هست رو بالا ببرین. نه اینکه مثل یک سخنران بشینین رو منبر، صرفا برای اینکه حرفی برای گفتن داشته باشین.

    6- سعی کنین در حد متعارف همراه دوستانتون باشین. یعنی اینکه اگه مثلا قراره با هم برن سینما و از شما هم دعوت میکنن بیخود و بی جهت رد نکنین. اگه این اتفاق بارها بیفته خودبخود به حاشیه کشیده میشین و دیگه به چشمشون نمیاین. حتی خودتون میتونین پیشنهاد سینما، استخر، تفریح و گشت و گذار بدین.

    7- موضوع بعدی اینکه سعی کنین خودتون رو کنار نکشین از جمع ها. مثلا همین کلاس ها که میفرمایید میرین یه گوشه میشینین. اول از همه برای تقویت اعتماد به نفس هم که شده همیشه ردیف جلو بشینین. تو کلاس مشارکت داشته باشین و جزوه تون رو کامل بنویسین همین باعث میشه آخر ترم یه عده بیان از شما جزوه بگیرن و همین میتونه شروع یک دوستی بشه. سعی کنین از ادامه ی دوران تحصیلتون لذت ببرین مثلا شرکت کردن تو اردوهای تفریحی (فقط در همین حد. انجمن ها و ... توصیه نمیکنم شاید تو دردسر بیفتین!!!)

    - یه نکته ی مهم: در مورد خودتون قضاوت نکنید، مخصوصا وقتی قراره وارد یه جمع تازه بشین که از قبلش شما رو نمیشناسن. فکر نکنین که همشون میدونن شما اجتماعی نیستین.
    - یه نکته ی خیلی مهم تر: تو ذهنتون مرز دوستی هاتون رو مشخص کنین. منظورم اینه که طوری نشه که از اون ور بوم بیفتین و بقیه بخوان به اسم دوستی ازتون سواستفاده کنن.
    - یه نکته ی خیلی خیلی مهم تر: خودتون رو راحت ببخشین. همین که به خاطر سوتی هایی که تو کلاس زبان میدادین اون کلاسو کنار گذاشتین یعنی اینکه نمیتونین با اشتباهات خودتون کنار بیاین. دقیقا مثل من! و در مقایسه با همون دوستم دیدم که اون خیلی بیشتر از من سوتی میده اما به خاطر اعتماد به نفس زیادی که داره خیلی راحت رفع و رجوعشون میکنه، چون خودش هم میزنه زیر خنده ،بقیه ممکنه اصن حواسشونم نباشه که چی شده!!! دیدم که میگما!

  11. 4 کاربر از پست مفید مهندس خانوم تشکرکرده اند .

    آی تک (سه شنبه 07 مهر 94), باغبان (سه شنبه 07 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94), شیدا. (سه شنبه 07 مهر 94)

  12. #7
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    جمعه 25 خرداد 03 [ 08:07]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,166
    امتیاز
    90,893
    سطح
    100
    Points: 90,893, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,844

    تشکرشده 6,831 در 2,389 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام دوست عزیز


    اون عکس مربوط هست به نیک ویچیچ - شخصیت قوی با روحیه ای هست - یه مستند داره به عنوان نه دستی نه پایی نه غصه ای

    در مستندش تعریف میکنه - وفتی کودکی مدرسه میر فتم - بچه ها منو مسخره می کردند - یه روز به خودش میگه : اگر فقط یه نفر دیگه منو مسخره کند خودم را از بین می برم

    یه ماشین جلوش می زنه تو ترمز - به خودش میگه حتما اومده مسخره کنه - یه خانمی از ماشین بیرون می یاد و بهش میگه شما چقدر جذاب هستید ! و بهش کمک میکنه !

    گفت : اون روز فهمیدن منم می تونم ارزشمند باشم


    این نگاه انسانهاست که تفاوت ایجاد می کنه - نگاهی که باور کنیم موجود ارزشمندی هستیم

    ارزشمندی ما اول از همه به تفکری بر میگرده که به خودمان داریم - تفکری که به ما میگه من می توانم موفق باشم.

    شرایط و حوادث زندگی نباید مسیر تعالی ما منحرف کند - حوادث زندگی باید پلی باشه که بتونیم از مرداب های زندگی عبور کنیم !

    میزان رضایت انسانها از زندگی خودشون به سئوالاتی که از خودشون می پرسند ارتباط داره - نیک ویچیچ از خودش پرسید باید چی کار کنم ؟

    آیا باید همیشه افسرده باشم ؟ - من نه دست دارم نه پا ، این چه فرصتی برای من ایجاد می کند ؟

    نیک ویچیچ به سئوالات زیبا پاسخ داد و نتیجه ای زیبایی گرفت - تو یه سخنرانی داشت به دختر و پسرها میگفت شما میتونید همسر خودتون را به آغوش بگیرید ولی من دستی ندارم که این کار کنم !

    ولی باز شادم و از زندگی لذت می برم . پس شما چرا شاد نیستید !!!! .


    دوست من ، این افسردگی چه سودی برایمان دارد که رهایش نمی کنیم! - چیزی که افسردگی و گوشه نشینی برایمان به ارمغان می آورد ، فقط هدر دادن وقت هست - این زمان مثل باد می گذره

    یه روزی میشیم 30 ساله - یه روزی میشم 60 ساله و ...... و یه روزی می فهمیم که دیگه فرصتی نداریم و باید آماده سفر بشیم ! سفری که هیچ اندوخته ای نداریم به جز شرمندگی !

    ولی نکته خوب اینه که ما می تونیم جبران کنیم - و خودمان را بالا بکشیم .

    در مورد عدالت خداوند باید از حکمت خداوند آگاه باشیم و مگه ما می دانیم حکمت خداوند چیست ! ( اگر دوست داشتی با هم عرفانی و فلسفی حرف بزنیم ! )

    چیزی که مهمه اون اندیشه ای ست که ما داریم - اگر از اون اندیشه درست استفاده کنیم موفق میشیم و اگر درست استفاده نکنیم به جاهای خوبی نمی رسیم

    ......

    گذشته که گذشته ، و آینده که نمی دانم کجاست ، کجاست !


    معجزه زمانی اتفاق می افتد که به خودمان باور داشته باشیم - باور داشته باشیم که می تونیم با توکل به خداوند و تلاش و بخشیدن خودمان همه چیز را جبران کنیم !

    علت اصلی که تمرکز نداریم این است که نمی دانیم واقعا چی می خوایم - و نمی دانیم این زمان جوانی ما چقدر ارزشمند هست !

    باید درست برنام ریزی کنیم و یواش یواش به اهدافمان برسیم .

    باید برای خودت هدف گذاری کنی : الان 22 ساله یه برنامه ریزی 4 ساله بکن :

    - مثلا لیسان را بگیرم با معدل خوب ( اگر دوست داشتم ادامه تحصیل بدم )
    - زبان هم اگر از الان روزی 4 لغت بخونی 4 سال دیگه میشه 5000 لغت و راحت می تونی انگلیسی صحبت کنی یه برنامه ریزی کن یواش یواش تو این مدت تافل یا آیلتس را بگیر ( راحت می تونی - فقط انگیزه می خواد )
    - مطالعه روزی 20 دقیقه ( کتاب روانشناسی - خود شناسی - مذهبی و ..... ) اگر هر ماه دو تا کتاب بخونی سالی 24 کتاب و 4 سال تقریبا 100 تا کتاب خوندی ( فقط 20 دقیقه )
    - نوازنده بشم و .....

    در مورد روابط اجتماعی ، نباید خودت را از دیگران دست کم بگیری !
    به نظرت کسانی که روابط اجتماعی بهتری دارنند ، چه رازی دارنند ؟

    ممنون.





    ویرایش توسط باغبان : سه شنبه 07 مهر 94 در ساعت 01:59

  13. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (چهارشنبه 08 مهر 94), ستاره زیبا (سه شنبه 07 مهر 94)

  14. #8
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 25 خرداد 95 [ 22:04]
    تاریخ عضویت
    1394-6-11
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    751
    سطح
    14
    Points: 751, Level: 14
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 49
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    4

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون یاس پاییزی
    منظورم از به کار بردن واژه بن بست یه جورکنایه بود , یعنی وقتی همه تلاشتو میکنی و همه راههایی که به عقلت میرسه امتحان میکنی اما نتیجه نمیگیری این به نظرم یه جور به بن بست رسیدنه .
    مثلا : ترم قبل سر یکی از کلاسهای تخصصی ( مربوط به رشتم ) استاد پیشنهاد داد که راجع به موضوعی کنفرانس بدیم و خب چون من طبق معمول با هیچکس توی کلاس ارتباط نداشتم فکر کردم می تونه فرصت مناسبی باشه تا این ارتباط شکل بگیره وداوطلب شدم .خیلی تمرین کردم وتحقیق کردم , با کلی اعتماد بنفس برای کنفرانس آماده شدم ولی خیلی بد شد , خراب کردم , نمیدونستم چی دارم میگم بخصوص وقتی کسی ازم سوال میکرد .( یکی دو نفر دیگه هم کنفرانس دادن و البته خیلی بهتر از من نبودن ) اون درسو حذف کردم ( فقط بخاطر همین ) با اینکه تقریبا با بیشتر کلاس توی درسهای دیگه همکلاس بودم و توی یه گروه بودیم ولی سر اون کلاس دیگه نمیتونستم ادامه بدم.
    فکر میکنم این بن بست از طرف خودم ایجاد میشه ولی نمیدونم چرا؟ اصلا نمیتونم یه رابطه رو شکل بدم .

    ممنون دختر جوان
    خوشحالم که اینجوری فکر میکنی .
    درباره قسمت آخر نظرت : قبول دارم ولی این تاپیک رو باز کردم چون وقتی سالها از خیلی چیزا دور بیفتی و خیلی لذتهای اجتماعی رو تجربه نکنی و تنهایی با خودت سرکنی ( تو بهترین سن یعنی نوجوونی که باید شخصیت اجتماعیت شکل بگیره ) حالا یه نظر , یه سوال , یه همدردی یا حتی تعداد بازدید کننده های موضوعت حالتو خوب میکنه و دیگه حس تنهایی نداری .
    یه مدت به سرم زده بود برم دنبال تدریس گیتار ولی مثل خیلی کارای دیگم شروع نشده تموم شد حالام بعد از دوسال دیگه خیلی چیزا یادم رفته .

    ممنون مهندس خانوم
    همیشه اینکه دیگران درکت کنن قشنگ ترین حس دنیاست .
    مرسی بابت پیشنهادها :
    1 خیلی سعی کردم ( خوشرو و با تبسم ) ( البته در حد توانم ) ولی همش یه حسی دارم انگار که خودم نیستم (مسخرست نه؟ )
    2 خیلی کم حرفم و توی جمع خیلی عذاب میکشم
    6 هیچ دوستی ندارم , تنهای تنهام .( بدترین درد دنیاست حتی بد تر از سرطان )
    درباره نکته سوم : یاد نمیدم که این اواخر توی جمعی بوده باشم و بعدش بخاطر فلان حرف یا فلان رفتار پشیمون نشده باشم و خودمو سرزنش نکرده باشم ( کلا خیلی حساس شدم )

    ممنون باغبان
    باور کن خودمم خسته شدم , تنهایی و افسردگی اصلا حس قشنگی نیست .( اصلا )
    خودمو دست کم نمیگیرم , یه زمان کم تجربه بودم , نمیدونستم دارم چکار میکنم و حالا چوب نادونیمو دارم میخورم .( اینکه از جامعه فاصله گرفتم )
    به نظرم کسایی که روابط اجتماعی خوبی دارن توی محیط خوبی رشد کردن ( یعنی اجتماعی بودن بیشتر یاد گرفتنی و اکتسابیه تا ذاتی ) اگر توی همه این سالها یکی رو داشتم که دستمو میگرفت و راهنماییم میکرد ( همدلی میکرد نه اینکه بهم ترحم کنه و دلش برام بسوزه ) شاید الان وضعم بهتر از این بود . با اینکه خونواده خوبی دارم ولی فکر کنم اونها هم بی تقصیر نیستن (هر چند که مقصر اصلی رو خودمو نادونیم میدونم )

  15. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 23 خرداد 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-03
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    304
    سطح
    6
    Points: 304, Level: 6
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    31 days registeredTagger Second Class250 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 19 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دادا دقیقا من هم مثل خودت بودم و الان که 30 سالمه نمیدونستم درگیر یه بیماری هستم این مشخصات بیماری من و شماست :

    Social Phobia یا همان ترس از اجتماع نوعی بیماریست که از استرس و پریشانی ، آشفتگی و توجه غیر معمول فرد به خود در شرایط عادی اجتماعی حاصل میشود . افرادی که دارای سوشیال فابیا هستند ، یک ترس مزمن نسبت به مورد توجه قرار گرفتن و یا محکوم شدن یا مورد قضاوت قرار گرفتن دارند .و در این شرایط احساس دست پاچگی یا شرمساری و یا حقارت می کنند . این حالات که بعضا شدید هم هستند میتواند در مدرسه ، محل کار یا دیگر فعالیت های روزانه به وجود آید. Social Phobia با ترس از افراد جامعه همراه است و افراد با این حالت همواره نگران روزها و هفته های آینده هستند.

    سوشیال فابیا می تواند فقط محدود به یک نوع فعالیت اجتماعی باشد . مثلا ترس از سخنرانی کردن . علائم سوشیال فابیا میتواند بسیار شدید و ضعیف کننده باشد به طوری که شخص را از انجام فعالیتهای اجتماعی باز دارد . البته باید توجه داشت که داشتن استرس و نگرانی صرفا دلیل بر سوشیال فابیا نیست . بلکه این علائم در سوشیال فابیا باعث ترس و وحشت غیر عادی می شوند . برای مثال نگرانی قبل از سخنرانی موضوعی بسیار طبیعی است اما در سوشیال فابیا فرد هفته ها دچار نگرانی می شود و شاید از زیر آن شانه خالی کند ویا صدایش هنگام سخنرانی لرزان باشد و به سختی سخن بگوید .

    Social Phobia در موارد زیر و مشابه آنها خود را نشان می دهد :

    1- ملاقات با افراد جدید

    2- تماشا شدن توسط دیگران

    3- بحث های ناگهانی

    4- صحبت های عمومی

    5- نمایش بازی کردن

    6- در معرض آزار قرار گرفتن یا هنگام قضاوت شدن

    7- صحبت با اشخاص مهم

    8- شنیدن اسم خود مثلا فراخوانده شدن در کلاس

    9- صدای زنگ تلفن یا منزل

    10- حضور در مکانهایی چون استخر یا حمام عمومی

    11- امتحان دادن

    12- خوردن و آشامیدن در جمع

    13- سخنرانی کردن

    14- حضور در جشن ها ، عروسی ها و دیگر گردهمایی های اجتماعی

    Social Phobia دارای علائم فیزیکی مانند استرس و سرخ شدن و غیره می باشد که با حضور فرد در موقعیت هایی که پیشتر گفته شد بروز می دهند . این علائم خود تشدید کننده ی سوشیال فابیا هستند یعنی نگرانی فرد از ظهور این علائم ، خود باعث تشدید علائم و در نتیجه باعث تشدید سوشیال فابیا میشود.

    علائم فیزیکی سوشیال فابیا عبارتند از :

    1- تپش قلب ویا سفت شدن قفسه ی سینه

    2- لرزش صدا

    3- تنفس نا منظم و سریع

    4- تعرق یا احساس گرمای ناگهانی

    5- حالت تهوع و دلشوره

    6- خشک شدن دهان و لب ها

    7- لرزش دست و پا ویا کل بدن

    8- انقباض عضلات ( مثل تیک زدن )

    9- سرخ شدن

    10- سرگیجه و احساس ضعف

    11- چسبناک شدن یا مرطوب شدن کف دست ها

    12- تکان های ناگهانی

    علت Social Phobia :

    بعضی از محققان بر این باورند که این بیماری به علت اختلال غده ای در مغز به نام Amygdala به وجود می آید . این غده در مرکز مغز وجود دارد و وظیفه ی آن کنترل ترس است . از طرفی مطالعات روی حیوانات این احتمال را به وجود آورده که سوشیال فابیا می تواند ارثی باشد . عده ی دیگری از دانشمندان علت را حساسیت و نارضایتی ها و فشارها می دانند .
    داداش من هم تو دوران نوجوانی دقیقا همین مشکلات پست اول نوشتی داشتم ... اصلا نمیدونستم همچین بیماری دارم ... چجوری بود هر جا با خونواده میرفتم یه گوشه مینشستم و فقط و به زور تلویزیون نگاه میکردم ... تا یکی یه سوال میپرسید رنگ سیاه و سفید میشد و به تته پته میفتادم و بدنم آتش میگرفت و درست نمیتونستم جواب بدم ... عمه و خاله چلغوز هم میگفتن ها فلانی چطوره چرا اینجوریه و هزار حرف در میاوردن تو مدرسه خیلی کم حرف و بی زبون بودم و هزار صفحه میزاشتن پشت سرم و اذیتم میکردن هی روم اسم میگزاشتن م ضد حال میزدن


    راستش فقط خودت باید بخای خوب بشی ... و اینکه باید به خود باوری برسی باید از خودت احساس رضایت کنی تا به اعتماد به نفس برسی و پشت سرش بتونی خودت رو دوست داشته باشی تا تو جمع برای خودت ارزش قائل بشی و حتی بالاتر از اون ها قرار بگیری ....من یه جایی دیگه واقعا تحت فشار بودم و دیگه کاسه صبرم لبریز شد چند باری دعوام شد کتک خوردم راستش خیلی بهم ریختم ولی دو تا راه بود که نجاتم داد


    1-از ظاهر خودم اصلن رضایت نداشتم یعنی از هیکل و تیپ و قیافم ... رفتم دنبال ورزش بدنسازی تکواندو و همون جو باشگاه بدنسازی و آینه ای که هر روز میبینی و هیکلی که رو فرم میاد کم کم باعث اعتماد بنفسم شد و خیلی پیشرفت کردم ... فکرم نکن راحت بود نه تو محیط باشگاه خیلی اذیت میشدم از نگاه بقییه چون نگاهی که بقیه بهت دارن تو پیش خودت فکر میکنی که آیا چه مشکلی دارم ولی در حقیقت هرچی تو سخت بگیری و توجه کنی اونا بیشتر با نگاهشون اذیتت میکنن باید خودت باشی و به خودت باور داشته باشی که بعد 6 ماه تا 1 سال هیکلت واقعا خوب میشه رو ضاهرت تاثیر میزاره
    بعد ظاهر تو وارد اجتماع میشی و حتی با نگاه جنس مخالف و بعدن هم صحبتیش بیشتر اوج میگیره ولی قبلش


    2-باید بزنی به اون درش یعنی باید دقیقا 180 درجه روحیه کم رو و کم حرفی که داری فاصله بگیری 180 درجش میشه چی ؟ میشه اینکه پررو و پر حرف باشی و یک چیز دیگه ای هست اینکه از تکه پرت کردن و ادا در آوردن مردم نترسی ... راهی که من باهاش راحت تونستم کنار بیارم این بود که طرفی که قبلن حرفی میزد و من ناراحت میشدم و بغ میکردم همون شخص مثلا به من یه تکه ای مینداخت منم هم کلامش میشدم و میگفتم آره من اینم حتی میگفتم من بدتر از اینم و خودم یه کله خر درست حسابی نشون میدادم جلوش جوری طرف کم میآورد و روشو کم میکرد این واقعا برای من جواب داد ... خیلی جاها که اینجوری با طرف برخورد میکردم حتی بعدن باهاش رفیق میشدم چون مردم از آدمای شجاع و کله خر خوششون میاد


    3-هیچ بحث اعتقادی رو وارد این قضیه نکن چون با مباحث اعتقادی تو مطمئن باش که زندگیت به فنا میره همه چیزت جای خود باشه با وجدانت تصمیم بگیر و سعی نکن با احساس اینکه گناه داره یه کاری خودت رو اذیت کنی به عنوان مثال مشروب میگن گناه داره گناه نداره تا وقتی همسایت رو آزار ندی برای خودت و به اندازه استفاده کن سعی کن آدم عادی باشی و با هرچی که تورو از بقیه جدا میکنه مبارزه کن


    4-دنبال دارو نرو خدارشکر اون زمان من نمیدونستم این بیماریه و خودم پیگیریش شدم و حتی به 1 سال نکشید که کلا از این رو به اون رو شدم ... کسی رو هم میشناسم که بعد این مدت هنوز که هنوزه داره دارو مصرف میکنه و همون مشکلات هر بار با یک بار قطع دارو دوباره برقرار میشه حتی بدتر و مجبور میشه دوز دارو رو زیاد کنه ... هیچکدوم ازین روانشناسایی که میری تجربه منرو ندارن و فقط محمل میبافن و قرصاشون بدرد عمشون میخوره ... خودت باید این مشکل حل کنی باید مرد باشی ... من سر ظهر ساعت 3 تو تابستون اوج گرما میکوبیدم میرفتم باشگاه بخاطر اینکه به خود باوری برسم و بتونم این مسئله رو حل کنم ... باید بخودت فشار بیاری...

    - - - Updated - - -

    دادا دقیقا من هم مثل خودت بودم و الان که 30 سالمه نمیدونستم درگیر یه بیماری هستم این مشخصات بیماری من و شماست :

    Social Phobia یا همان ترس از اجتماع نوعی بیماریست که از استرس و پریشانی ، آشفتگی و توجه غیر معمول فرد به خود در شرایط عادی اجتماعی حاصل میشود . افرادی که دارای سوشیال فابیا هستند ، یک ترس مزمن نسبت به مورد توجه قرار گرفتن و یا محکوم شدن یا مورد قضاوت قرار گرفتن دارند .و در این شرایط احساس دست پاچگی یا شرمساری و یا حقارت می کنند . این حالات که بعضا شدید هم هستند میتواند در مدرسه ، محل کار یا دیگر فعالیت های روزانه به وجود آید. Social Phobia با ترس از افراد جامعه همراه است و افراد با این حالت همواره نگران روزها و هفته های آینده هستند.

    سوشیال فابیا می تواند فقط محدود به یک نوع فعالیت اجتماعی باشد . مثلا ترس از سخنرانی کردن . علائم سوشیال فابیا میتواند بسیار شدید و ضعیف کننده باشد به طوری که شخص را از انجام فعالیتهای اجتماعی باز دارد . البته باید توجه داشت که داشتن استرس و نگرانی صرفا دلیل بر سوشیال فابیا نیست . بلکه این علائم در سوشیال فابیا باعث ترس و وحشت غیر عادی می شوند . برای مثال نگرانی قبل از سخنرانی موضوعی بسیار طبیعی است اما در سوشیال فابیا فرد هفته ها دچار نگرانی می شود و شاید از زیر آن شانه خالی کند ویا صدایش هنگام سخنرانی لرزان باشد و به سختی سخن بگوید .

    Social Phobia در موارد زیر و مشابه آنها خود را نشان می دهد :

    1- ملاقات با افراد جدید

    2- تماشا شدن توسط دیگران

    3- بحث های ناگهانی

    4- صحبت های عمومی

    5- نمایش بازی کردن

    6- در معرض آزار قرار گرفتن یا هنگام قضاوت شدن

    7- صحبت با اشخاص مهم

    8- شنیدن اسم خود مثلا فراخوانده شدن در کلاس

    9- صدای زنگ تلفن یا منزل

    10- حضور در مکانهایی چون استخر یا حمام عمومی

    11- امتحان دادن

    12- خوردن و آشامیدن در جمع

    13- سخنرانی کردن

    14- حضور در جشن ها ، عروسی ها و دیگر گردهمایی های اجتماعی

    Social Phobia دارای علائم فیزیکی مانند استرس و سرخ شدن و غیره می باشد که با حضور فرد در موقعیت هایی که پیشتر گفته شد بروز می دهند . این علائم خود تشدید کننده ی سوشیال فابیا هستند یعنی نگرانی فرد از ظهور این علائم ، خود باعث تشدید علائم و در نتیجه باعث تشدید سوشیال فابیا میشود.

    علائم فیزیکی سوشیال فابیا عبارتند از :

    1- تپش قلب ویا سفت شدن قفسه ی سینه

    2- لرزش صدا

    3- تنفس نا منظم و سریع

    4- تعرق یا احساس گرمای ناگهانی

    5- حالت تهوع و دلشوره

    6- خشک شدن دهان و لب ها

    7- لرزش دست و پا ویا کل بدن

    8- انقباض عضلات ( مثل تیک زدن )

    9- سرخ شدن

    10- سرگیجه و احساس ضعف

    11- چسبناک شدن یا مرطوب شدن کف دست ها

    12- تکان های ناگهانی

    علت Social Phobia :

    بعضی از محققان بر این باورند که این بیماری به علت اختلال غده ای در مغز به نام Amygdala به وجود می آید . این غده در مرکز مغز وجود دارد و وظیفه ی آن کنترل ترس است . از طرفی مطالعات روی حیوانات این احتمال را به وجود آورده که سوشیال فابیا می تواند ارثی باشد . عده ی دیگری از دانشمندان علت را حساسیت و نارضایتی ها و فشارها می دانند .
    داداش من هم تو دوران نوجوانی دقیقا همین مشکلات پست اول نوشتی داشتم ... اصلا نمیدونستم همچین بیماری دارم ... چجوری بود هر جا با خونواده میرفتم یه گوشه مینشستم و فقط و به زور تلویزیون نگاه میکردم ... تا یکی یه سوال میپرسید رنگ سیاه و سفید میشد و به تته پته میفتادم و بدنم آتش میگرفت و درست نمیتونستم جواب بدم ... عمه و خاله چلغوز هم میگفتن ها فلانی چطوره چرا اینجوریه و هزار حرف در میاوردن تو مدرسه خیلی کم حرف و بی زبون بودم و هزار صفحه میزاشتن پشت سرم و اذیتم میکردن هی روم اسم میگزاشتن م ضد حال میزدن


    راستش فقط خودت باید بخای خوب بشی ... و اینکه باید به خود باوری برسی باید از خودت احساس رضایت کنی تا به اعتماد به نفس برسی و پشت سرش بتونی خودت رو دوست داشته باشی تا تو جمع برای خودت ارزش قائل بشی و حتی بالاتر از اون ها قرار بگیری ....من یه جایی دیگه واقعا تحت فشار بودم و دیگه کاسه صبرم لبریز شد چند باری دعوام شد کتک خوردم راستش خیلی بهم ریختم ولی دو تا راه بود که نجاتم داد


    1-از ظاهر خودم اصلن رضایت نداشتم یعنی از هیکل و تیپ و قیافم ... رفتم دنبال ورزش بدنسازی تکواندو و همون جو باشگاه بدنسازی و آینه ای که هر روز میبینی و هیکلی که رو فرم میاد کم کم باعث اعتماد بنفسم شد و خیلی پیشرفت کردم ... فکرم نکن راحت بود نه تو محیط باشگاه خیلی اذیت میشدم از نگاه بقییه چون نگاهی که بقیه بهت دارن تو پیش خودت فکر میکنی که آیا چه مشکلی دارم ولی در حقیقت هرچی تو سخت بگیری و توجه کنی اونا بیشتر با نگاهشون اذیتت میکنن باید خودت باشی و به خودت باور داشته باشی که بعد 6 ماه تا 1 سال هیکلت واقعا خوب میشه رو ضاهرت تاثیر میزاره
    بعد ظاهر تو وارد اجتماع میشی و حتی با نگاه جنس مخالف و بعدن هم صحبتیش بیشتر اوج میگیره ولی قبلش


    2-باید بزنی به اون درش یعنی باید دقیقا 180 درجه روحیه کم رو و کم حرفی که داری فاصله بگیری 180 درجش میشه چی ؟ میشه اینکه پررو و پر حرف باشی و یک چیز دیگه ای هست اینکه از تکه پرت کردن و ادا در آوردن مردم نترسی ... راهی که من باهاش راحت تونستم کنار بیارم این بود که طرفی که قبلن حرفی میزد و من ناراحت میشدم و بغ میکردم همون شخص مثلا به من یه تکه ای مینداخت منم هم کلامش میشدم و میگفتم آره من اینم حتی میگفتم من بدتر از اینم و خودم یه کله خر درست حسابی نشون میدادم جلوش جوری طرف کم میآورد و روشو کم میکرد این واقعا برای من جواب داد ... خیلی جاها که اینجوری با طرف برخورد میکردم حتی بعدن باهاش رفیق میشدم چون مردم از آدمای شجاع و کله خر خوششون میاد


    3-هیچ بحث اعتقادی رو وارد این قضیه نکن چون با مباحث اعتقادی تو مطمئن باش که زندگیت به فنا میره همه چیزت جای خود باشه با وجدانت تصمیم بگیر و سعی نکن با احساس اینکه گناه داره یه کاری خودت رو اذیت کنی به عنوان مثال مشروب میگن گناه داره گناه نداره تا وقتی همسایت رو آزار ندی برای خودت و به اندازه استفاده کن سعی کن آدم عادی باشی و با هرچی که تورو از بقیه جدا میکنه مبارزه کن


    4-دنبال دارو نرو خدارشکر اون زمان من نمیدونستم این بیماریه و خودم پیگیریش شدم و حتی به 1 سال نکشید که کلا از این رو به اون رو شدم ... کسی رو هم میشناسم که بعد این مدت هنوز که هنوزه داره دارو مصرف میکنه و همون مشکلات هر بار با یک بار قطع دارو دوباره برقرار میشه حتی بدتر و مجبور میشه دوز دارو رو زیاد کنه ... هیچکدوم ازین روانشناسایی که میری تجربه منرو ندارن و فقط محمل میبافن و قرصاشون بدرد عمشون میخوره ... خودت باید این مشکل حل کنی باید مرد باشی ... من سر ظهر ساعت 3 تو تابستون اوج گرما میکوبیدم میرفتم باشگاه بخاطر اینکه به خود باوری برسم و بتونم این مسئله رو حل کنم ... باید بخودت فشار بیاری...

  16. 3 کاربر از پست مفید user0 تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (چهارشنبه 08 مهر 94), آی تک (سه شنبه 07 مهر 94), باغبان (سه شنبه 07 مهر 94)

  17. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 20 اردیبهشت 98 [ 17:34]
    تاریخ عضویت
    1393-1-28
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    4,725
    سطح
    43
    Points: 4,725, Level: 43
    Level completed: 88%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    81

    تشکرشده 87 در 38 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط 321 نمایش پست ها

    ممنون مهندس خانوم
    همیشه اینکه دیگران درکت کنن قشنگ ترین حس دنیاست .
    مرسی بابت پیشنهادها :
    1 خیلی سعی کردم ( خوشرو و با تبسم ) ( البته در حد توانم ) ولی همش یه حسی دارم انگار که خودم نیستم (مسخرست نه؟ )


    در مورد لبخند زدن، منظورتون رو کاملا متوجه میشم. برای خودمم همیشه سوال بوده اینایی که خنده رو هستند خودشونن یا دارن نقش بازی می کنن!!! اما به نظرم اگه آدم دلش بزرگ باشه، خودش و بقیه رو دوست داشته باشه و یه آرامش درونی داشته باشه این لبخند خودبخود به وجود میاد و همیشگی میشه ... شاید لازمه که دیدتون به زندگی رو تغییر بدین و فعلا بهتره سعی کنین این لبخند رو خودتون به وجود بیارین. ضمن اینکه قرار شد خودتون در مود خودتون قضاوت نکنین، مطمئن باشین دیگران متوجه نمیشن که این لبخند ساختگیه.

    نقل قول نوشته اصلی توسط 321 نمایش پست ها

    2 خیلی کم حرفم و توی جمع خیلی عذاب میکشم

    6 هیچ دوستی ندارم , تنهای تنهام .( بدترین درد دنیاست حتی بد تر از سرطان )
    درباره نکته سوم : یاد نمیدم که این اواخر توی جمعی بوده باشم و بعدش بخاطر فلان حرف یا فلان رفتار پشیمون نشده باشم و خودمو سرزنش نکرده باشم ( کلا خیلی حساس شدم )
    این موضوع به خاطر اعتماد به نفس کمه و اگه میخواین حل بشه باید کمی خودآزاری داشته باشین! اول از همه باید سعی کنین با جمع روبرو بشین. یه راه حل دارم براش. این روش کاملا تست شده و برای من یکی خیلی جواب داده. من اونقدر از جمع خجالت میکشیدم که فرض کنین اگه میخواستم برم سر کلاس زودتر میرفتم تا نخوام جلوی بقیه برم تو و اگه دیر میرسیدم قید کلاسمو میزدم. چرا؟ چون روم نمیشد جلوی چند جفت چشم برم بشینم تو کلاس. و این وضع تمام 8 ترمی که دانشگاه بودم ادامه داشت و با این وضع فاجعه بار همیشه دغدغه ی دفاعمو داشتم که من میخوام چیکار کنم. تا اینکه اومدم یه مسابقه شرکت کردم که باید میرفتم روی سن و جلوی چیزی حدود 100 نفر آدم و 5 استاد دانشگاه که در واقع نقش داور داشتن و به جز یکی بقیه جزو اساتیدم نبودن، در مورد ایده م حرف میزدم. یعنی چی؟ یعنی در مورد یه چیزی که اصلا ممکنه مبنای علمی نداشته باشه و ممکنه بگن اینکه به دردی نمیخوره. و من با وجود اینکه حتی یه ارائه هم تو دانشگاه نداده بودم اینو شرکت کردم صرفا به خاطر اینکه شجاعت صحبت کردن در مقابل جمع رو پیدا کنم!!! و با وجود اینکه فکر میکنم کمی سوتی دادم اونجا، اما به طرز شگفت انگیزی اعتماد به نفسم بالا رفت و یه خاطره ی خیلی خوب شد برام. هفته ی بعدش هم رفتم دفاع کردم و وانجا هم فکر می کنم در حد نرمال سوتی دادم!!! ولی بازم خیلی راضیم.

    میخوام بگم این یه حس کاملا درونیه و اگه میخواین این حس رو در خودتون ایجاد کنین، باید خودتون، خودتون در معرض توجه قرار بدین و خوشبختانه این کار خیلی براتون امکان پذیره. مثلا میتونین تو درس های مختلف اگه ارائه ای داره داوطلب بشین (هیچ درسی هم که نباشه، درسای عمومی هست :دی). دقت کنین باید خودتون داوطلب بشین و گرنه کسی نمیاد ازتون دعوت کنه!

    در مورد پشیمون شدن در مورد حرف و رفتارتون یه چیزی بگم؟ منم خیلی اینطوری بودم حتی میتونین تو تاپیک قبلیمم ببینین اونجا گفتم ممکنه وقتی بچه بودم یه حرفی گفته باشم اما تا الان احساس پشیمونی میکنم که چرا اون موقع اینو گفتم!!! معمولا آدمایی که این ویژگی رو دارن به رفتار بقیه هم خیلی دقت میکنن، فقط به خاطر اینکه سوتی اونا رو هم بگیرن! (یه جورایی واسه اینکه دلشون خنک شه و از بقیه انتقام بگیرن). خودم نشستم فکر کردم دیدم منی که دارم با این همه دقت، رفتار بقیه رو زیر نظر میگیرم، بعد یه مدت سوتی طرفو یادم میره یا بعدا برام خیلی بی اهمیت جلوه میکنه، پس آدمی که نرماله ( :دی ) و قطعا ریزبینی منو تو رفتارام نداره، خیلی از حرفا و کارای منو ممکنه متوجهش هم نشه یا راحت تر از کنارش میگذره (همون حرفا و کارایی که من دارم خودمو آزار میدم که چرا این کارو کردم یا این حرفو زدم).

    یه موضوع دیگه هم اینکه حتی اگه بازم ناراحتین در مورد رفتار گذشته تون، به این فکر کنین که همین موضوع باعث شده بفهمین این کار/حرف اشتباهه و جای دیگه ای تکرارش نمی کنین. آدما تا اشتباه نکنن که یاد نمیگیرن چطوری درست رفتار کنن. هر چند که من همچنان فکر میکنم اینم به خاطر وسواس خودتونه نه اینکه واقعا اشتباه باشه.

    یه موضوع دیگه هم باید بهش اشاره کنم که تو پست قبلیم یادم رفت بگم: یه بار یه جایی خوندم آدمایی که تنهان و یا اینکه ارتباطات اجتماعی کمی دارن استاندارد های بالایی برای روابط اجتماعیشون دارند (حالا میگم استاندارد، بار معنایی مثبت داره اما ممکنه لزوما درست نباشه). منطقی هم هست. چرا؟ چون طرف تنهاست، میشینه هی فکر میکنه کجا رفتارم یا رفتارش اشتباه بود هی سعی میکنه قبلیا رو تکرار نکنه. برای همین ممکنه اگه دوستی هم پیدا میکنه عمدا/ سهوا خیلی زود اونو از دست بده یا کنارش بذاره. برای همین لازمه سازگاریتون با محیط و دیگران رو بالا ببرید.

    اگه بخوام جمع بندی کنم به نظرم اعتماد به نفس، خوشرویی و بخشش خود و دیگران میتونه برای آدم دوستای همیشگی بیاره.

  18. 3 کاربر از پست مفید مهندس خانوم تشکرکرده اند .

    یاس پاییزی (چهارشنبه 08 مهر 94), آی تک (سه شنبه 07 مهر 94), باغبان (سه شنبه 07 مهر 94)


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.