به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 68
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 12:29]
    تاریخ عضویت
    1394-2-11
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    165
    سطح
    3
    Points: 165, Level: 3
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متاسفانه عزیزم ادمای مذهبی یه عیبی که دارن اینکه وای به روزی که بخواهن کاری بکنن که کسی جلو دارشون نیست و وای به روزی که نخواهن کاری رو انجام بدن اون موقعم هیچ کس جلودارشون نیست.توام اینو بدون با این راهکارا که بچه ها میگن مثلا صبر کن اینا هیچ کاری از پیش نمیبری.اینجاس که تو باید سیاست خرج کنی. تو تموم چیزا رو نگفتی فک نمیکنم فقط به خاطر گیر دادنات یا این جور چیزا دلش انقدر ازت تنگ اومده.بیشتر به جای فکر کردن و غصه خوردن سیاست به کار بگیر. بعضی اوقات این حس که کسی منو فقط برای خودش میخاد و میخاد منو اسیر کنه و در عوضش هیچ کاری نکنه خیلی ادمو داغون میکنه.فکر کنم تو اینطوری کردی باهاش که داغ کرده.

  2. کاربر روبرو از پست مفید f.r تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (جمعه 15 خرداد 94)

  3. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مرسی از کمکاتون
    من دو روزه شروع کردم نماز میخونم



    کاش میشد اما نمیتونم نامه یا زنگ بزنم .من چندین بار بهش ابراز پشیمونی و اقرار به اشتباهم کردم اما میگه نمیتونیم ما با هم باشیم چون کلا از هر لحاظ با هم فرق داریم و اگه اینکارو کنم عصبی میشه دعوام میکنه.


    شوهرم از اون مذهبیا نیستا هی میگن استغفرالله ، لا اله الا الله، لعنت بر شیطون. با همه شوخه زنو مرد هم نداره میگه میخنده و شوخی میکنه البته با زنا سنگینتره.


    اصلا فامیلاشونم مذهبی نیستن راحتن. یکی از شرطای مادر شوهرم این بوده عروسش چادری باشه. بیشتر پدر شوهر مادرشوهرم مذهبین که عروس چادری میخواستن اما با اینکه من چادری نبودم لباسای جذبو آرایشو ساپورتو...خیلی از من خوششون اومده بود. خب از اول بگن نه به منم متلک نندازن.


    نه مشکل همینیه که گفتم . اومدم راهنمایی بگیرم دلیلی نداره مشکلمو نگم.
    مشکلمون دقیقا همینه من اسیر گرفتم حبسش کردم تا ازم ندزدنش و این کار من این مفهومو بهش رسونده زنم بهم اعتماد نداره و به همه گفته زنم بهم شک داره و اعتماد یکی از پایه های زندگیه با شک و بی اعتمادی که نمیشه زندگی کرد.


    F.r منظورت چه جور سیاستیه؟ چیکار کنم


    فقط تنها راه حلی که میدونم اینه بابام زنگ بزنه و تکلیفمو مشخص کنه.

  4. کاربر روبرو از پست مفید طلوع زیبا تشکرکرده است .

    رنگین (جمعه 15 خرداد 94)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 تیر 94 [ 12:29]
    تاریخ عضویت
    1394-2-11
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    165
    سطح
    3
    Points: 165, Level: 3
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    31 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 5 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم سلام.سیاست مربوط میشه به اخلاق شوهرت من فقط میتونم یه کلیت بهم بگم.من فهمیدم شوهرت از اون شدیداش نیست وگرنه دختر چادری میرفت میگرفت حتما.منظورم ایمانی بود.حالا بدترین کار همینه باباتو بیاری وسط عزیزم.اون حالا قاطی کرده.تو اروم باش باباتو بیاری دیگه اونی نبایدی رو میگه.این ادمی که تو میگی دوباره بر میگرده .توکلت به خدا باشه.ببین مثلا جاهای مذهبی مثل مسجدی یه گروه خاصی کجا میره.توام برو همون جا.این بهتره تازه نمیخاد اصلا براش متن عاشقی بدی.فقط براش یه پیام عادی بده.حالا جک بود از این متنای فلسفی بود بده ولی عاشقی نده.انشاالله موفق بشی.

  6. کاربر روبرو از پست مفید f.r تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (شنبه 16 خرداد 94)

  7. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    زیبا جان سلام تایپک سوده عزیز خیلی میتونه کمکت کنه . شما خیلی باید روی خودت کار کنی . به نظر میرسه یه کم راجع به توانمندیهای خودت نسبت به جذب شوهرت اغراق میکنی . ممکنه این از مهارت شما نبوده که ایشون نمیتونسته دوری شما رو تحمل کنه . این از خوبی ایشون بوده .

    شما برخلاف سوده جون یه مشکل دیگه هم داری . و اون اختلاف فرهنگی زیادی هست که با همسرت و خانواده اش داری . فکر میکنم ایشون برخلاف تصور شما کاملا مذهبی هست ولی به دلیل علاقه ای که به شما داشته این رو نادیده میگرفته ولی بعد از فروکش احساسات اول ازدواج این مشکل خودش رو نشون میده .
    شما تا خودت رو با فرهنگ ایشون نتونی تطبیق بدی نمیتونی بهش نزدیک بشی . چون ایشون این تفاوت رو به عینه داره میبینه . اگه روزی طرز پوشش شما براش مهم نبوده الان خیلی مهم شده .
    مورد سوم رو بعدا میگم . موفق باشید .

  8. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    سوده 82 (شنبه 16 خرداد 94), طلوع زیبا (شنبه 16 خرداد 94)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستان دیگه امروز پدرم زنگ زد و با پدرش صحبت کرد و گفتش که باید توافقی جدا بشن و گرنه چند ماه دیگه خونه گرفت خوشش اومد باهاش زندگی میکنه خوشش نیومد هم که از خونه پرتش میکنه بیرون!!!!!!!!!
    یعنی چی!
    و گفته پسرم دیگه نمیخوادش.


    علنا دارن اذیتم میکنن مهریه مو ببخشم جدا بشیم

  10. کاربر روبرو از پست مفید طلوع زیبا تشکرکرده است .

    رنگین (شنبه 16 خرداد 94)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    زیبا جان مورد سومی که گفتم اینه که شما گفتید قبل از ازدواجت رابطه جنسی داشتی . در مورد اون زیاد توضیح ندادی که چه اتفاقی افتاده . در صورتی که ممکنه ریشه مسئله در همین باشه . چرا این اتفاق افتاده ؟ ایا شما رابطه دوستانه ای داشتید که منجر به سو استفاده به شما و ترک شما شده ؟ اگه اینطوره همین باعث بدگمانی شما نسبت به اقایون ومخصوصا همسرتون شده و شما تصور میکنید که همسرتون هم همین کار رو خواهد کرد یعنی ترکتون خواهد کرد . و طبق قانون جذب همین رو بطرف خودتون جذب میکنید . در صورتی که همه مردان یکسان نیستند .و این تصور اشتباهیه .
    در این بین نمیدونم همسرتون از این اتفاق اگاه بوده و به دلیل علاقه به شما اونو نادیده میگرفته ؟ ولی اختلاف فرهنگی و اعتقادی که بینتون وجود داره باعث میشه که این موضوع از ذهنش نره و بلکه پر رنگتر هم بشه . یا جدیدا اطلاع پیدا کرده ؟ یا اصلا اطلاعی نداره ؟

    ایا غیر از خود شما فرد یا افراد دیگری از این موضوع اطلاع داشتند ؟ یا دارند ؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید واحد تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (یکشنبه 17 خرداد 94)

  13. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مرسی واحد جان


    اینا چه اهمیتی داره دیگه وقتی پدرشوهرم این برخوردو داشته؟
    خانواده مستبد انگار من برده پسرشونم با اون حرفشون
    پدرشوهرم گفته توهین کرده به همه به زنم به خانوادم به اقوامم...
    خب پسر خودشم توهین کرده یعنی چی و شوهرم گفته نمیخوامش و پدرشوهرم یه تیکه حرفش این بوده اخلاقشو باید درست کنه.


    من پونزده سالم بود تازه دبیرستانی شده بودم با یه آقایی 24-25 ساله آشنا شدمو دوست شدیم. دیگه وارد جزییات نمیشم .رابطه دوستانمون شکل گرفت فقط اینو بگم رابطه جنسی کاملی هیچوقت انجام نشد ! تا اواسط کارشناسی پیش دکتر رفتم و گفت شما پرده نداری. من آخرشم نفهمیدم اون رابطه که هیچی نبوده یعنی باعثش شد
    بعد از اون رابطمون من خودم دیگه ارتباطمو قطع کردم زیاد خونمونم زنگ زد اما دیگه من کات کرده بودم. فقط خودمو خودمو خودم از این قضیه خبر دارم.
    به شوهرم نگفتم چون خودش گفت نگو و حتی یادم میاد میگفت اگه یه قضیه ای بوده و تموم شده نگو باعث بدبینی میشه.
    اصلا اطلاعی نداره هیچی نمیدونه.


    من الان چیکار کنم؟
    صبر کنم بریم سر خونه زندیگمون که شاید فرجی شد و رابطمون خوب شد و اگر نشد ببخشم جدا بشیم یا همین روزا برم مهریمو بزارم اجرا تاااااااا قرون آخرشو ازش بگیرم تا با احساسات من بازی نکنه

    یکار دیگه هم دوست دارم بکنم اصلا دلم میخواد برم دم خونشون و بگم شوهرمی حق نداااااااااااااااااااری با من ارتباط نداشته باشی مشکلی داری برو طلاق بده ااااااااااه اعصاب ندارم

  14. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط طلوع زیبا نمایش پست ها
    مرسی واحد جان


    اینا چه اهمیتی داره دیگه وقتی پدرشوهرم این برخوردو داشته؟
    خانواده مستبد انگار من برده پسرشونم با اون حرفشون
    پدرشوهرم گفته توهین کرده به همه به زنم به خانوادم به اقوامم...
    خب پسر خودشم توهین کرده یعنی چی و شوهرم گفته نمیخوامش و پدرشوهرم یه تیکه حرفش این بوده اخلاقشو باید درست کنه.


    من پونزده سالم بود تازه دبیرستانی شده بودم با یه آقایی 24-25 ساله آشنا شدمو دوست شدیم. دیگه وارد جزییات نمیشم .رابطه دوستانمون شکل گرفت فقط اینو بگم رابطه جنسی کاملی هیچوقت انجام نشد ! تا اواسط کارشناسی پیش دکتر رفتم و گفت شما پرده نداری. من آخرشم نفهمیدم اون رابطه که هیچی نبوده یعنی باعثش شد
    بعد از اون رابطمون من خودم دیگه ارتباطمو قطع کردم زیاد خونمونم زنگ زد اما دیگه من کات کرده بودم. فقط خودمو خودمو خودم از این قضیه خبر دارم.
    به شوهرم نگفتم چون خودش گفت نگو و حتی یادم میاد میگفت اگه یه قضیه ای بوده و تموم شده نگو باعث بدبینی میشه.
    اصلا اطلاعی نداره هیچی نمیدونه.


    من الان چیکار کنم؟
    صبر کنم بریم سر خونه زندیگمون که شاید فرجی شد و رابطمون خوب شد و اگر نشد ببخشم جدا بشیم یا همین روزا برم مهریمو بزارم اجرا تاااااااا قرون آخرشو ازش بگیرم تا با احساسات من بازی نکنه

    یکار دیگه هم دوست دارم بکنم اصلا دلم میخواد برم دم خونشون و بگم شوهرمی حق نداااااااااااااااااااری با من ارتباط نداشته باشی مشکلی داری برو طلاق بده ااااااااااه اعصاب ندارم
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام دوست خوبم ببين هركدوم از دوستان كه اينجا پيام ميزارن مي خوان يكجوري كمكت كنن ولي انگار تو هيچكدوم رو نخوندي يا زود فراموش مي كني اين پست آخرت نشون ميده اصلا خودت و كارها و اخلاق خودت رو هم يادت ميره تو خودت توي پستاي اولت نوشتي شوهرت خوب بود و تو اذيتش كردي اگر واقعا اينطوريه و اگر واقعا پشيموني ديگه اين پست آخرت چه معني داره.دوست خوبم مگه پدرشوهر تو روز اول اينطوري مستبد بود ببين ديگه اون تا چه حدي ناراحت هست كه راضي شده پسرش طلاق بگيره كدوم پدرشوهري راضي هست پسرش آواره دادگاهها بشه؟!تو گفتي پشيموني ولي حالا ميگي شوهرم حق نداره اينكارو بكنه و اون كارو بكنه اينطوري نميشه اگر واقعا از رفتارت پشيموني بايد از همه لحاظ ثابت كني بهش اگرواقعا تو اذيتش كردي بايد حالا دست پس بگيري و عذرخواهي كني نه اينكه دست پيش بگيري و مهريه بزاري اجرا اينطوري كه شوهرت رو آتيش ميزني خودت هم عذاب وجدان ميگيري.من شوهرت و تو رو نمي شناسم ولي از مطالبي كه نوشتي برداشت ميكنم كه شوهرت انسان بزرگ و خوبي است اگه الان پدرشوهرت حرف بد زده بهش حق داره بيچاره تو بايد دستاشو هم ببوسي اون پدر تو هم هست بري پيشش بگي من پشيمونم ابراز ندامت كني و بخشش.تو زبانا ميگي پشيماني ولي عملا اينطور نيست براي همين شوهرت قبولت نداره مردا تيز هستند اون ميفهمه كه تو فيلم بازي مي كني الان ميگي اشتباه كردم ولي فردا پس فردا دوباره خودت رو حق ميدوني من نميگم خودت رو خورد كن و كم ارزش ولي واقعا به وجدانت مراجعه كن ببين در مقابل خوبيها و امتيازهاي شوهرت تو چقدر خوبي و امتياز داري و هر روز اين امتيازاتت رو زياد كن بزار شوهرت بهت افتخار كنه نه اينكه توي ذهنش حتي يكبار خطور كنه چرا اشتباه كردم!؟الان هم ميتوني از همين امروز شروع كني ازت خواهش مي كنم حتي اگر بخاطر خودت هم نميخواهي بخاطر شوهرت و بخاطر خوبيهاي اون:
    1- خودت يا اگر صلاح بدوني همراه خانوادت يا بزرگتر يا امين فاميل با يك جعبه شيريني برين خونه خانواده شوهرت و رسما از اونها معذرت خواهي بكنين(بايد غرورت رو بشكني)
    2- به شوهرت فرصت بده زياد به پاش نپيچ بزار فكراشو بكنه
    3- شما هيچ اقدامي جهت مهريه و طلاق و غيره انجام ندهيد
    4- حتي اگر اونا فحش هم گفتن آرامش خودتون رو نگهدارين بزارين اونا خجالت زده بشن نه شما
    5- شما به شوهرت فقط توضيح بده كه همه اينها بخاطردوست داشتن اون بوده و متوجه شدي و عملا بهش نشون بده.
    6- حتي اگه لازم باشه خانوادت هم ميتونن اگر دل خانواده شوهرت رو رنجوندن عذرخواهي كنن
    باور كن انسانهاي بزرگ هميشه متواضع بودند پس همتون غرورتون رو بزارين زمين ولي ديگه كاري نكنين كه كلا زير پاي كسي له بشين با احترام فقط ميشه خيلي از مسايل رو حل كرد.با محبت ميشه درنده ترين حيوانها رو رام كرد(البته مثالم بي احترامي به خانواده شوهرت نباشه فقط خواستم حرفام رو لمس كني)
    دوست خوبم فقط به احترام وقتي كه گذاشتم براي نوشتن و وظيفه خودم دونستم مطالبم رو بخون

  15. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (یکشنبه 17 خرداد 94)

  16. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    زیبا جان برای ریشه یابی مسئله شما اهمیت داره . احتمالا همسرتون از رابطه دوستی شما اطلاع داشته وگرنه معمولی نیست که داماد بگه قبلا هر کاری داشتی و یا با کی بودی برام مهم نیست . حالا شاید رابطه رو نمیدونسته ولی از دوستی شما ممکنه با اطلاع بوده .

    بعد از ازدواجتون ایشون متوجه شد که شما باکره نیستید ؟ یا اصلا بررسی نکرده ؟

    در هر حال ایشون از این موضوع مطلع هم بوده باشه از این موضوع چشم پوشی کرده و این نشون میده که ایشون خیلی به شما علاقمنده . ولی رفتارهای ناشیانه و بی مهارتیهای شما و البته اختلاف فرهنگی و عقیدتی که بینتون بوده موجب ایجاد شکاف بین شما شده است .

    با توصیفاتی که شما از همسرتون و خانواده اش کردید به نظر میرسه اونها افراد با ایمانی هستند . افراد با ایمان زور گو نیستند برای همین با اینکه عروس مذهبی و محجبه دوست داشتند ولی شما رو که نه مذهبی و نه محجبه بودید پذیرفتند و دوست داشتند ولی شما نه تنها سعی نکردید خودتون رو با فرهنگ خانواده جدیدتون وفق بدید بلکه رفتارهای غیر منطقی هم داشتید .

    عزیزم یک مرد از اینکه به مادرش توهین کنی خیلی ناراحت میشه هر چقدر هم که به شما علاقمند باشه نمیتونه اینو تحمل کنه . اون به شما فرصت داده تا خودت رو اصلاح کنی ولی شما کستاخ تر شدی .
    زیبا جان همسر شما ممکنه در ابتدا مجذوب زیبایی شما شده باشه ولی در ادامه پس از فروکش احساسات و وقتی ظاهر و قیافه شما براش عادی شد این اخلاق و رفتار زیباست که همسر رو عاشق تر میکنه . و اگر اینطور نباشه عشق و عاشقی زیاد دوام نمیاره .

    یک مرد مذهبی در داخل خانه و در خلوت خودتون اگر مجذوب زیبایی چهره و اندام شما میشه اینو نمیتونید به بیرون از خونه و اجتماع تعمیم بدید . اگر همین زیبایی و خوش اندامی رو در بیرون هم از شما ببینه برعکس میشه و موجب سردشدن از شما میشه . بلکه حجاب و متانت شما در اجتماع باعث لذت بیشتر ایشون و جذب بیشترش میشه .

    به همین دلیل اگر شما فکر میکنید که ایشون با وجود لباس تنگ و کوتاه و ساپورت باز هم عاشق شما بوده و براش مهم نبوده . سخت در اشتباهید . شاید در کوتاه مدت اینطور به نظر برسه ولی نهایتا اینطور نخواهد بود . اگر شما قبلا با زیباییتون و شیکپوشی تونستید دلبری کنید دیگه این اتفاق نخواهد افتاد . صورت زیبای شما دیگه رنگی براش نداره چون سیرت نازیبایی نشونش دادید .

    حالا اگه هدفت درست کردن زندگیته و به قول خودت نمیخوای فرشته ای رو که خدا بهت داده از دست بدی باید قبل از هر کاری اشتباهات خودت رو بپذیری و قبول کنی که این رفتار خود تو بوده که همسرت و خانواده اش رو به اینجا رسونده . پس بدون اصلاح رفتار و دیدگاهت نتیجه ای حاصل نخواهد شد .

    اگر بنابه نظر خودت اونها خوب بودند و ایمانشون باعث این خوبیشون بوده چرا شما نتونی خوب باشی . خداوند این فرصت رو در اختیار شما قرار داده که هم شانس زندگی با یک فرد با ایمان رو پیدا کنی و مهم تر از اون اینکه این فرصت رو داشته باشی که خودت رو ارتقا بدی و مومن بشی و به خدا نزدیکتر .

    به تعبیری خداوند مهربان طنابی برای شما فرستاده تا بواسطه اون از چاه بیرون بیایی . امیدوارم بتونی از این فرصت استفاده کنی .

  17. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    alireza198 (یکشنبه 17 خرداد 94), طلوع زیبا (یکشنبه 17 خرداد 94)

  18. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چطوري از رابطه هشت سال پيش من خبر داشته؟


    جشن عقدو خودمون گرفتيم و اونا عاقدو سفره عقدو گرفتن با خريد عقد که حتي سفره عقد هم نميخواستن بگيرن ؛ انگاري عروس لب جوب بايد بشينه بگه بله. که من به شوهرم گفتم بريم سفره عقد انتخاب کنيم. اونا منتظر بودن خودمون بريم بگيريم و حتي عاقدم خودمون بگيريم.
    خريد عقد حالا چطوري يه سري لباس نو با کيف و ادکلن داشتم که نخريدم چون پول نداشت گذاشتم رو خريد عقدمون . بعدشم خودم بردمش جايي که محل خريد افراد بي بضاعته خريد کردم از اين پاساژاي داغون که افغانيم توشون پيدا ميشه. شوهرمو دوست داشتم و دلم نميخواست فشار مالي بهش بياد و از طرفي هم دوست نداشتم اوله کاري اينطوري قانع باشم اماچون خيلي جوش ميزد اما به روي خودش نميورد من ميفهميدم. ديگه خريدم نکردم.


    پوله فيلمبردار که شوهرم گفت از پول شاباش بده بدم منم اصلا اهميت نداشت دادم آخر عقد حالا برو دنبال شاباشا ببين دسته کيه. بعدشم آخرش چي ميگن عقدت در حده عروسي بود ما عروسي نميگيريم.مگه اونا عقد گرفتن آخه. آرايش عقد حداقلش پونصد تومن ميکنن من با هشتاد تومن نشستم يکم کرم بماله. انگار تولد دارم ميرم.
    شوهرم حتي دو سه بار دست روم بلند کرده و وقتي عصباني ميشه کلا بايد فوري فرار کنم چون خيلي ترسناک ميشه


    يبار با شوهرم تو خيابون بحثمون شد و همش تو خيابون اذيتم ميکرد انقدر منو پياده راه برد تا يه کوچولو ميخواستم استراحت کنم دستمو محکم ميکشيد راه بيا ببينم حق نداري بشيني از پياده روي کمر درد گرفته بودم. بعدشم برادرشوهرم اومد بهم گفت سوار ماشين شو ببينم تا تکليف جفتتونو امشب روشن کنم مسخرشو دراوردين شما دو تا. امشب جرتون ميدم پدرتونو در ميارم. به شوهرم ميگفت تو رو که ميبرم ميندازم زندان . انقدرم هم تند رانندگي ميکرد هي اينور اونور پرت ميشديم.
    بعدشم تو ماشين گفت زنگ بزن به مامانت گفتم براي چي يهو داد زد که بهت ميگم زود باش زنگ بزن به مامانت گوشيرو بده بهم، گوشيمو دادم بهش هر چي از دهنش در اومد پشت تلفن به مامانم گفت مامان من اما بهش هيچي نگفت. منم گوشيمو از دستش کشيدم نذاشتم ادامه بده به بي ادبياش و گفتم درست صحبت کن و فحششو به خودش دادم.اصلا به برادر شوهر چه مربوطه زنگ ميزنه به مامان من فحش ميده. خودشون شروع به بي ادبي کردن منم جواب بي ادبيشونو ميدادم.


    اصلا اولش مادرشوهرم ميگفت چقدر اين عروس با ادبه از ادبم کيف ميکرد اما خب انقدر اذيت شدم فحش شنيدم منم ديگه فشار اوردم به زبونم.
    وقتي ميبينم فکر ميکنن فقط من ايراد داشتم ناراحت ميشم خب بهم فشار مياد که منو اذيت ميکنن منم مهريمو نميبخشم وگرنه من که مثل ادم چند بار عذرخواهي کردم. تحقيرم کردن


    شوهرم ميگه هر کاري با هرکي هر جايي دوست داري برو ولي با من ارتباط نداشته باش. حتي بهم يبارم گفت من يه زن ديگه گرفتم و حتي شماره يه خانومي هم تو گوشيش هست.


    الان شما ميگين چيکار کنم؟
    elsay چقدر ديگه فرصت چهار ماهه خبري ازش نيست تنها حرفشم اينه نميخوامت چندين باز ازش عذر خواهي کردم توقع هم نداشتم با آغوش باز منو بپذيره اما نشوني از سازش نداشت


    واحد ما خانواده مذهبي هستيم تا اونا. اونا خيلي راحتن حجاب ندارن زناشون. شوهرمم حتي قبل عقد ميگفت حجاب برام اهميتي نداره اما اگر رعايت کني خدا راضيه ازت. خانواده شوهرم مذهبين ولي فاميلاشون نه. حتي شوهرمم اونقدرا مذهبي نيست من جلو دوستاش با بوليز آستين کوتاهو شلوارم ميرم براش اهميتي نداره.
    خود شوهرم يبار رفتيم شمال خونه گرفتيم شب بود همسايشون تشرف داشت به بالکن بدونه شرت رفت تو بالکن منم ناراحت شدم گفتم حداقل اين پارچه رو بپيچ دورت . شايد به خيالش گفته شبه کي ميبنه. حتي تو روزشم دستمو ميگرفت ميبرد تو بالکن تا منظره جنگل شمالو ببينيم منم تاپم در حده سوتين بود و بالا تنم پره نصف بدنم بيرون بود . اما اين اواخر به همه چي گير ميداد


    بهم راه حل بدين .بگين چه کاري رو انجام بدم اگر مناسب حال من بود انجام بدم


    شاید بهش زنگ بزنم خسته شدم از این وضعیت


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 07:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.