به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 68
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Star دستم بخوره به شوهرم دادش در میاد

    سلام
    تاپیکم بسته شد یه تاپیک جدید باز کردم.
    عنوان جدید تاپیکم یعنی تحمل کردن من برای شوهرم ناممکن شده.


    اختلافات ما با یه مثل از شوهرم تموم میشد
    کافر همه را به کیش خود پندارد ...

    جشن عقدمون رو به اتمام بود اونطرف داشتم جیغ جیغ میکردم بزن و برقص دیدم شوهرم نیست رفتم ببینم کجاست(فکر منفی) توی اتاق بود نمازشو خونده بود و داشت با صوت واسه خودش کتاب قران عقدمونو میخوند...
    شب پیش هم خوابیدیم اما پشتشو بهم کرد خوابید بعد میشنیدم داشت یه چیزی میگفت
    داشت آیت الکرسی میخوند
    تا چند روز همین طوری بود من هم پیش خودم گفتم حتما ارضا شده که تمایل نداره(چه افکار مسخره ای).
    خلاصه خودم بهش گفتم بیا سکس کنیم. وقتی بغلم کرده بود باز دعا و آیت الکرسی میخوند (پیش خودم میگفتم ای بابا یعنی چی منظورش چیه دعا میخونه)
    بنده خدا هم گاهی اوقات برای اینکه دیر نرسه و من به هم نریزم آژانس میگرفت
    برای اینکه من نگم فلان دوستت بده باهاشون ارتباطشو کم میکرد و همیشه هم میگفت من با آدم بد هم اگه ارتباط برقرار کنم ازشون خوبی یاد میگیرم
    برای اینکه از فامیلشون ناراحت میشدم . اذیتش میکردم باهاشون رابطشو کم میکرد
    خونه هیچکس نمیزاشتم بره.
    بله من هیچی ندیدم ازش اما استرس داشتم از دستش بدم و همش بابت هر کار کوچیکی مواخذه اش میکردم.
    من از زندگی ساقطش کرده بودم و زندانی اش کرده بودم.

    شوهرم مردی ساده پوش لباس و شلوار مردونه میپوشه من برعکسش تو مجردیمم موهامو بلوند میکردم
    از این مردای سیریش حال به هم زن نبود که بگه به زور چادر سرت کن میگفت جوری لباس بپوش که هم خدا راضی باشه هم در شان ما و خانواده خودت باشه و من هم رعایت میکردم
    نماز نمیخونم
    بعد سالها یبار پاشدم نماز خوندم اومد محکم بغلم کرد بوسم کرد چقدر ذوق کرده بود

    منم خداییش حتی تا سر کوچه هم تو این دو سال بدون اجازش بیرون که نرفتم که هیچ آبم نخوردم من مطیعش بودم و مثل کنیز بودم براش و براش همه جوره مثله یه کنیز همه کار انجام میدادم.
    از روابط جنسی ظاهری اخلاقی و البته راضی بودم چون لایقش بود
    من شنوده خیلی خوبیم کلا اگر دوست داشت یه مطلبی رو توضیح زیادی بده با حوصله تا آخرین واژه گوش میکردم و کیف میکرد
    خیلی دوسش داشتم و دارم چون این پسر ،داشتنش آرزوی من بود. تاپیک قبلیمو که خوندین

    حالا هم رفته میخواد طلاقم بده
    کلا زندگیشو نابود کردم
    عمرشو و جوونیشو خوشیشو گرفتم.
    به گفته خودش دو سال تماما وجودمو به پات گذاشتم اما قدر ندونستی.

    توی این اواخر تو مدت جر و بحثامون اگر بهش دستم میخورد دادش در میومد و داد میزد دیگه به من دست نمیزنی متوجه شدی د ی گ ه به من دست نمیزنی
    من شدم جن و اون شده بسم الله
    اگر میگفتم دوستت دارم بازم عصبانی میشد که با عذاب میگفت دیگه نگووووووو این حرفو به من.


    چندین بار خانوادش واسه حل مشکل اومدن اما من حرفم حرف خودم بود
    مشاوره رفتیم حل نشد چون من حرفم حرف خودم بود
    پیام و زنگ زدم بهش دعوام میکنه و دادش در اومده دیگه که باهاش ارتباط برقرار نکنم

    غلط کردم پشیمونم
    من ادب شدم
    اما اون احساسش رو از دست داده و راهی نیست برگردونمش میخواد طلاقم بده.
    شاید اینجا یه راه کار خوبی دستم بیاد

    برای همین بود تاپیک قبلیم حرفم سر مهریه بود

  2. 2 کاربر از پست مفید طلوع زیبا تشکرکرده اند .

    alireza198 (دوشنبه 11 خرداد 94), اعجاز عشق (یکشنبه 10 خرداد 94)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 فروردین 98 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    275
    امتیاز
    7,709
    سطح
    58
    Points: 7,709, Level: 58
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    521

    تشکرشده 526 در 206 پست

    Rep Power
    63
    Array
    سلام
    والا این همه خوندم متوجه مشکلتون نشدم یکم بیشتر توضیح بدید شما چند سالتونه اون چند سالشه چطور آشنا شدید مثال بزنید بیشتر سر چی دعوا داشتید؟ چرا بهتون میگفت بهم دست نزن؟ یعنی چی حرف حرف خودم بود؟
    احساس میکنم بیشتر مشکلات شما سر این بود که شما محدودش میکردین و همیشه منفی بافی میکردید
    توضیح بدید دعواهاتون از کجا شروع شد و...
    ان شاءالله با کمک دوستان یه راهکار برای درست کردن زندگیتون پیدا میکنید
    یاعلی...

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط طلوع زیبا نمایش پست ها
    بله من هیچی ندیدم ازش اما استرس داشتم از دستش بدم و همش بابت هر کار کوچیکی مواخذه اش میکردم.
    من از زندگی ساقطش کرده بودم و زندانی اش کرده بودم.
    ما دو ساله مستقل نشدیم چون بردار شوهر بزرگترم عقد بودن و داشتن اول اونا رو راهی میکردن بعد ما
    من 25 سالمه شوهرم 26 سالشه
    مشکلش به خاطر محدود کردن های زیاد منه


    توی دعوامون اگر دستم بهش میخورد مثلا نشستیم داریم برای یکی مشکلمونو تعریف میکنیم من به عنوان اشاره دستمو میزدم به شونش ، پاهاش ..
    یهو به هم میریخت داد میزد خودشو از تماس با من دور میکرد.


    من حرف خودم بود یعنی اگر مثلا عموت گفت منو با ماشین بردار ببر فلان جا یا زنگ میزنه بهت میگه بیا دنبالم تو نرو چون اصلا به تو ربطی نداره آژانسشی مگه.. از این قبیل. اونم میگفت اقوام من خیلی برای من زحمت کشیدن من نمیتونم که این رفتارو باهاشون بکنم.
    همینارو هم جلو خانوادش گفتم که این کارا به شوهر من مربوط نیست.


    من کلا توی دعواهامون خیلی فحشای بدی به خودشو مامانشو کلا خانوادشو اقوامش میدادم.(خیلی بد)ناراحت میشد و به هم میریخت اما اون هیچوقت بهم فحش نمیداد

    من با خدا یه شب صحبت میکردم و بهش میگفتم که من این خواستگارای بی ارزشو نمیخوام خدا یه شوهر میخووواااام مثل فرشته ها. چند روز بعدش خدا بهم شوهرمو رسوند اما داره ازم پسش میگیره
    ویرایش توسط طلوع زیبا : دوشنبه 11 خرداد 94 در ساعت 01:20

  5. #4
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام،
    خیلی متاسفم که به اینجا رسیدید ولی باید بگم که شما تمام شخصیت همسرتونو خورد کردید پیش خانوادش، شما بجای اینکه به خانواده همسرتون احترام بزارید بهش میگید مگه تو آژانسشوتی؟!
    تمام اقتدار شو زیر سوال برید!!!
    این آقای همسر شده بودن غلام حلقه به گوش شما!!!
    اصلا کاری با زندگی قبل شما ندارم ولی شما باید از همون اول راستشو به همسرتون میگفتید!
    شما ازدواج کردید درسته؟!
    الان ایشون کجا زندگی میکنند یا فقط در حالت قهر هستید و در کنار هم؟!
    شما در درجه اول باید تمام اشتباهاتی که کردید رو بپذیرید و کاملا درک کنید،امیدوارم فهمیده باشید منظورم چیه!!!
    موفق باشید
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  6. 3 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    elahenaz (دوشنبه 11 خرداد 94), maryam123 (پنجشنبه 14 خرداد 94), طلوع زیبا (سه شنبه 12 خرداد 94)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 22 تیر 94 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-9-22
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    1,387
    سطح
    20
    Points: 1,387, Level: 20
    Level completed: 87%, Points required for next Level: 13
    Overall activity: 11.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    39

    تشکرشده 116 در 43 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم.خب شما تمام اشتباهاتتون رو قبول دارید پس از الان سعی کنید تغییر کنید تغییری که به چشم بیاد.شما یه جورایی از سادگی شوهرتون سو استفاده کردین اونو تحت فشار گذاشتین ولی بازم حرف شمارو گوش کرد که البته از نظر من خیلی اشتباه میکرد که گوش میکرد چون هر کس برای خودش غرور و شخصیت داره نباید غرورشو له میکردین با حرفاتون و کاراتون.الان هم شوهرتون دیگه بریده خسته شده ولی شما اگه میخواید برای نجات زندگیتون کاری بکنید رفتارتونو عوض کنید ولی کم کم نه یهو که غیر واقعی به نظر بیاد.یا مثلا میتونید برای اثبات دوست داشتنتون بخشی از مهریه تون رو ببخشید .چون این اقا واقعا ارزش هر کاری رو دارن.امیدوارم موفق باشید

  8. 2 کاربر از پست مفید anyy تشکرکرده اند .

    alireza198 (دوشنبه 11 خرداد 94), طلوع زیبا (دوشنبه 11 خرداد 94)

  9. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ما مستقل نشدیم قرار بود امسال بریم خونه خودمون
    من خونه بابامم ایشون هم خونه باباش

    خب وقتی داره میره طلاقم بده چطوری جبران کنم ما که ارتباطی نداریم. زنگامو زدم اس ام اسامم دادم اما اون میگه دیگه نمیخوامت

    هنوز هم باورم نمیشه این بلا رو به سرش آوردم . من چیکار کردم. انقدر دوست داشتنیه که برای اینکه به علمش اضافه بشه زنگ میزد امریکا آلمان به پروفسورهایی که بتونن تو کارش کمک کنن و اونا هم به خاطر اینکه یه جوون از این سر دنیا برای کمک خواهی و افرایش علم بهشون زنگ میزنه استقبال میکردن. حتی یبار باورم نمیشد چون شوهرم درگیر اختلافاتمون بود و مدتها به یه پروفسوره زنگ نزده بود خودش دلش تنگ شده بود به شوهرم زنگ زد. کلا مسیر زندگیشو تغییر دادم
    و تو مجردیش چون عضو یه سری سایت هایی خارجی که برای تبادل مقاله بود عضو بود و چند تا دوست خارجی پیدا کرده بود که یا شرکت داشتن یا مدیر بودن بهش ایمیل میزدن برای کار به اونجا مهاجرت کنه. و خب شوهرم دوست نداشت مجردی بره . اهدافش نابود شد.
    من میخوام جبران کنم اما راهی ندارم

    چند روزه به این فکر میکنم به جای اینکه بگم مهریه رو میبخشم که راحت طلاقم بده بگم به خاطر دوست داشتن بهت و اثبات خودم میخوام مهریمو ببخشم و زندگی کنیم و اینطوری تو راحت هر زمان بخوای میتونی طلاق بدی. اما کی و کجا بگم
    من نمیتونم بیشتر از این طرفرش برم خیلی کارم لوث شده دیگه. شاید تو دادگاه جلوی قاضی به قاضی بگم بهتر باشه

  10. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 22 فروردین 98 [ 15:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    275
    امتیاز
    7,709
    سطح
    58
    Points: 7,709, Level: 58
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    521

    تشکرشده 526 در 206 پست

    Rep Power
    63
    Array
    سلام
    نزارید کارتون به دادگاه بکشه به خانواده خودت و خانواده پسره بگو
    از شوهرت هم بخواه که برای اخرین بار باهاش حرف بزنید بهش پیام بده بگو توی این مدت متوجه خیلی چیزا شدم میخوام قرار بزارم که با هم حرف بزنیم ولی بهش نگو در چه موردی وقتی که همدیگه رو دیدین همه اشتباهاتی که داشتی رو بهش بگو و ابراز ندامت کن که دیگه هیچوقت تکرارش نمیکنی و اگه میخوای مهرتو ببخشی برای جبران اشتباهاتت همش رو نبخش نصفشو ببخش
    بزار رک بهتون بگم شما اصلا لیاقت همچین همسری رو ندارید و در حال حاضر اصلا در حدش نیستید برای اینکه بتونید بهش برسید باید خیلی چیزا رو بزاری زیر پات تا هم قدش بشی مثل غرورت و خودخواهیت و لج بازیای بی موردت و اخلاق های بدی که داری حتی اگه شده التماسش کن که ببخشه شمارو و بهش این اطمینان رو بده که دیگه اشتباهاتتو تکرار نمیکنی
    واسه همچین همسری که شما دارید هرکاری کنید کمه
    ان شاءالله که اون هم شمارو میبخشه
    موفق باشید
    یاعلی...

  11. کاربر روبرو از پست مفید alireza198 تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (سه شنبه 12 خرداد 94)

  12. #8
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام

    چقدر رفتار همسرتون در مقابل شما ، مثل رفتار منه در مقابل همسرم.

    امیدوارم ناراحت نشید ، نظرمو میگم تشاید بهتون کمک کنه ولی فقط تجربه شخصیه خودمه شاید درست نباشه

    همسرتون به اندازه کافی صبوری کرده

    بازم صبوری میکرد و میکنه اگر از چشمش نیافتاده باشید (آدمها وقتی از چشم می افتن که از نظر طرف مقابلشون شخصیت زشتی داشته باشن نه اینکه یکی دوتا خطا داشته باشن)

    این همون خطاست : "من هیچی ندیدم ازش اما استرس داشتم از دستش بدم و همش بابت هر کار کوچیکی مواخذه اش میکردم"

    ولی اینا برخواسته از شخصیته :

    "من کلا توی دعواهامون خیلی فحشای بدی به خودشو مامانشو کلا خانوادشو اقوامش میدادم.(خیلی بد)ناراحت میشد و به هم میریخت اما اون هیچوقت بهم فحش نمیداد"

    "خودش مقید بوده ولی شما رو مجبور نمیکرده"

    "نماز خوندید ایشون ذوق کرده"

    مطمئنید مشکلش اینه که شما محدودش میکردید؟

    من فکر میکنم اگه مشکل محدودیت، فقط محدودیته و بوی بدجنسی نمیده (یعنی اینطور نیست که شما کلابخوای خیر ایشون به خانوادش نرسه =بحث شخصیت ) ایشون کوتاه میومد، ولی انگار

    ایشون با شخصیتی که شما از خودت نشون دادی به مشکل داره

    خطای یه نفرو میشه تعهد گرفت و قول و.. کنار اومد ، طرفم دیگه متوجه اشتباهش که شدخطا نمیکنه

    ولی شخصیت آدمو که نمیشه عوض کرد تربیت و اعتقادات و منشو که نمیشه عوض کرد و چشم پوشی کرد

    منظورم اینه که ظاهرو نبینید ، شخصیت و منش ایشونو با خودتون برای همسر بودن مقایسه کنید ، بفهمید که حس الانش به شما ناشی از چیه

    چهطور بگم متوجه منظورم شید مثلا الان همسرم میاد به من میگه دوستت دارم عاشقتم ذره ای به چشم من نمیاد حتی یک اپسیلون

    چون هرچی میگه (از عشق خوبی خودش من و..)من مقابلم یه دروغگوی پر توقع رو میبینم که تا تونسته منو چزونده و تمام توانمو گرفته

    میخوام بفهمید چه حسی داره ، شما تغیرتو شروع کناینقدر هم زنگ نزن اگه رفت دادگاه و.. همونجا ازش یه فرصت بخواه اگه نداد بگو تو به من فرصت بده منم مهریمو میبخشم
    ویرایش توسط گیسو کمند : دوشنبه 11 خرداد 94 در ساعت 17:42

  13. 3 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Pooh (چهارشنبه 13 خرداد 94), رنگین (دوشنبه 11 خرداد 94), طلوع زیبا (سه شنبه 12 خرداد 94)

  14. #9
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با سلام
    عزیزم از بزرگترای فامیل کمک بخواه که با همسرتون در حضور خودت صحبت کنن .برای صحبت کردن با شوهرت از مشاوره کمک بگیر که بتونی خیلی خوب با حرفات روش تاثیر بذاری .ولی دوست عزیز این برخوردی که داری و شکاک بودنت برخوردی نیست که بشه راحت کنار گذاشت خیلی باید ارادتو قوی کنی ک بتونی کنارش بذاری
    موفق باشی

  15. کاربر روبرو از پست مفید leila1 تشکرکرده است .

    طلوع زیبا (سه شنبه 12 خرداد 94)

  16. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 12 دی 94 [ 12:53]
    تاریخ عضویت
    1394-3-09
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    1,080
    سطح
    17
    Points: 1,080, Level: 17
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    49

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تا حالا کسی بوده تو شرایط من؟ بیاد و بگه چیکار کرده یا من تنهام؟


    میخوام بگم بابام زنگ بزنه به باباش بپرسه پسرش بالاخره میخواد چیکار کنه
    هیچ اقدامی هنوز برای طلاق نکرده شایدم مشکلش مهریه است

    من بهش چند بار اس ام اس دادم و پشیمونیمو گفتم
    گفتش ما اصلا به درد هم نمیخوریم و تفاهم نداریم من و تو کاملا افکارمون با هم فرق داره . من تمام وجودمو گذاشتم خوشبختت کنم میخواستم با تو به آرامش برسم و دیگه ارتباط نداشته باش تا جدا بشیم. میگفت من اینکارو برای صلاح خودمو خودتو بچه های آیندمون میکنم اگر الان جدا نشیم فردا با بچه باید جدا بشیم.و میگفت تو هنوز پسرارو نشناختی باید یکی گیرت میومد که هر روز با صد نفر بود. دیگه هیچ وقت مثل من نصیبت نمیشه

    طفلک قبلنا سر نمازش گریه میکرد یا با هم بحث داشتیم وقتی از شدت غم سرم هوار میزد اشکش درمیومد و میگفت خدا من به کدوم گناه این زندگی مستحقم شده من مگه تو این سالهای عمرم چه خطایی کردم، کاش میشد از سالهای عمرم فیلم میگرفتم بهت نشون میدادم من اون پسری که تو ذهنته نیستم من یه پسر هرزه دختر باز نیستم که مدام فکر میکنی من چنین آدمیم

    فکر کنم من شدم ماموره امتحان کردنش

    بهترین لحظه های عمرمو باهاش داشتم. کنار یه فرشته بودن زندگی خیلی جذابه. خیلی چیزا بهم یاد داد.

    آره من شکاکم
    بهش گیر میدادم دیر اس ام اس نده میگفت من شاید دارم جعفر طیار میخونم تو که نباید شک کنی. فکر کردم دعا هستش. تازه امروز سرچ کردم جعفر طیار یه نمازه طولانیه

    من دارم الان از عذاب وجدان دق میکنم باید جبران کنم من یه فرصت ازش میخوام بهم نمیده.
    دلم میخواد بنشونم جلوی خودمو دستاشو بگیرم و تو چشماش که روم نمیشه نگاه کنم و بگم که چقدر پشیمونم و اشتباهاتمو فهمیدم منو ببخش و یه فرصت بهم بده تا صداقتمو بفهمی



 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.