متاسفانه تایپیک اول من بدون نتیجه گیری قفل شد. مجبور شدم تایپیک دوم رو با همون عنوان بزنم تا دوستان بیشتری نظر بدن و راهنمایی کنن.
آدرس پست اول:
http://www.hamdardi.net/thread-38005.html
خلاصه وار بگم، من 26 سالمه لیسانس دارم و خانمم 23 سالشه و فوق دیپلمه. تازه درسش تموم شده و آرایشگری و میناکاری هم بلده ولی فعالیتی فعلا نداره. ما سه ساله ازدواج کردیم. تو این مدت همیشه سر چیزای کوچیک و دخالت دیگران با هم بحث داشتیم و در این دو سال زنم 4-5 بار قهر کرد رفت خونه پدرش و من رفتم آوردمش. ولی این دفعه آخر که سه ماه پیش بود، به اجبار خانوادش برگشت ولی الان می گه هیچ حسی به تو و این زندگی ندارم. اصرار داره توافقی جدا بشیم و هیچ جوره کوتاه نمی یاد.
ما بدون فشار خانواده و با علاقه ازدواج کردیم و یکی دو سال اول هم خیلی خوب بود ولی الان می گه طرز فکرم عوض شده. همش می گه اشتباه کردم تو انتخابم.
اشتباهات کوچیکی تو زندگی داشتم که سعی کردم راه حلشون رو پیدا کنم. البته خانومم هم اشتباهاتی داشته ولی نمی خواد اصلا بپذیره. فکر می کنه تو زندگی گیر افتاده و نتونسته به رویاهاش برسه. مثلا می گه تو خونه بابام اصلا اذیت نشدم. من پشیمونم با یک خانواده لر ازدواج کردم. تو منو درک نمی کنی. زن داری بلد نیستی. ولی هیچ مصداق و یا راه حلی نمی ده. مشاور هم بهش گفت که باید خودت رو قوی کنی تا خودت از حق خودت دفاع کنی ولی اعتماد به نفسش پایینه و زود رنجه.
من همه این اشتباهاتم رو فهمیدم ولی میگه دیر شده. حتی ماشینم رو برای اینکه دلگرم زندگی بشه به نامش زدم تا بهش ثابت کنم همه کاری براش می کنم.
ولی می گه به زور اومدم. بهش می گم الان من رو ببین نه چندماه قبل من رو ولی اصلا نمی خواد تغییراتم رو ببینه. بهش می گم قبول دارم اذیت شدی و تو برخی زمینه ها همچون روابط جنسی خوب درکت نکردم ولی قبول نمی کنه می گه یا با هم توافقی طلاق می گیریم یا می زارم می رم دنبال کاری که مجبور شی طلاقم بدی یا خودمو می کشم.
همسرم خیلی حساسه. من اوایل زندگیمون شاید بی تجربه بودم ولی الان به پختگی رسیدم ولی اون دیگه منو نمی خواد.
من واقعا دوستش دارم و بدون اون رو نمی تونم تصور کنم.
ویژگی های مثبت و منفی همسرم: تو این سه سال خیلی همراهم بوده و پشتم بود تا خونه دار بشیم و سختی زیاد کشید ولی تحملش کمه. با حجابه. خانواده دار. وقتی در شرایط نرمال باشه مثل یک فرشته بهم و زندگیمون انرژی می ده. از هر نظر چه زیبایی، چه آشپزی، خانه داری و اجتماعی بودن خانوم خوبی بوده. ولی خیلی وقت ها منطق سرش نمی شه و از این رو به اون رو می شه. البته هم دچار خودبزرگ بینی شده و فکر می کنه از من سر تره. در صورتی که واقعا این طور نیست.
الان دچار خودبزرگ بینی شده و فکر می کنه از هر نظر شرایط بهتری نسبت به من داشته و الان پشیمونه. بهانه های مختلفی هم می یاره که هیچ کدوم برای رسیدن به طلاق منطقی نیست.
در صورتی که هم از نظر تحصیلات، هم شرایط کاری و هم خانوادگی اگر من سرتر نباشم، از اون پایین تر هم نیستم. من هم از هر نظر مورد تایید خانوادش هستم و اونا هم می گن همه تو فامیل ما حسرت زندگی شما رو می خوردن و حتی به خانومم هم گفتن که چه ایرادایی داره.
خانومم مهریشو گذاشته اجرا و واقعا کلافه شدم. الان موندم تو خونه چه رفتاری باهاش داشته باشم. باهام حرف نمی زنه و جواب سلامم رو هم نمی ده. از سر کار می رم خونه می گیره می خوابه و دیگه نمی دونم چه کار باید بکنم. ولی دارم یک طرفه محبت می کنم.
توی این چند ماه خیلی صحبت ها باهاش کردم و سعی کردم موج منفی بهش ندم و امیدوارش کنم. هر کاری کردم مقصر می شدم. من اوایل برگشتنش سعی کردم درکش کنم چون خیلی حالش خوب نبود و مدام می گفت حسی ندارم و کاش برنمی گشتم و من مراعات حالش رو کردم و رابطه جن سی نداشتیم و هفته های بعد هم کاملا من رو پس می زد و اگه بهش دست می زدم داد می کشید یا می رفت از خونه بیرون.
بهش گفتم تو تکلیفت با خودت مشخص نیست. من واقعا نمی دونم چه طوری باید باهات رفتار کنم. اقتدار منو گرفتی و بهم استرس می دی. گفتم من در صورتی به طلاق فکر می کنم که تو بچه بازی در نیاری و با هم به این تصمیم مشترک برسیم که نمی تونیم این زندگیو بسازیم ولی الان که تو احساسی عمل می کنی و بچه گانه، من تمام تلاشم رو می کنم تا زندگیمون از هم نپاشه. گفتم تو داری نظرت رو به من تحمیل می کنی و تو باید تلاش من رو ببینی و عاقلانه رفتار کنی.
البته با مشاور هم صحبت کردم و گفت فعلا صبر داشته باش. سعی کن تو خونه شاد باشی و منطقی عمل کنی. گفت سعی کن ظاهرت رو مرتب کنی و کاری به کارش نداشته باشی.
باور کنید روزای خیلی بدی رو دارم سپری می کنم. الان مثل دو تا غریبه داریم با هم زندگی می کنیم. دیگه غذا هم با نمی خوریم و خانومم بدون اجازه می ره بیرون و میاد. چند روزه وقتی از سر کار می رم خونه، خانومم بیرون خونست وقتی ازش می پرسم می گه رفتم دنبال کارام تا طلاق بگیرم. غذا هم نمی خوریم.
البته تمام امیدواری من اینه که حق طلاق با منه ولی من نمی خوام از قدرت و زور استفاده کنم و بهش بگم هر کاری دلت می خواد بکن ولی من طلاق نمی دم. می خوام با آرامش حل بشه. نمی خوام فکر کنه گیر افتاده و راه دیگه نداره.
من واسه روز زن براش گل خریدم و لباسی که دوست داشت رو که قیمتش هم بالا بود ولی اصلا توجهی نکرد و حتی به اونا چند روزه دست هم نزد.
خانومم فکر می کنه نمی تونه تو این زندگی خوشبخت بشه و همش فکر می کنه بعد از طلاق به آرامش می رسه. من فکر می کنم اون بیش از حد خیالش از رفتارهای من راحته و فکر می کنه هیچ وقت کار غیر منطقی و غیرعقلانی انجام نمی دم پس به خودش اجازه می ده هر طور رفتار کنه. توهین کنه.
قبول کنید سخته وقتی با زنی زندگی می کنی که رفته حکم توقیف خونه رو گرفته که نتونم بفروشم. حکم توقیف ماشین رو گرفته. مهریشو گذاشته اجرا و داره به هر دری می زنه تا به طلاق برسه.
ولی من تصمیم خودم رو گرفتم. به هیچ عنوان راضی به طلاق نمی شم حتی اگه همه چیزم رو از دست بدم. من می خوام زندگیمو بسازم. من یقین دارم زندگیمون مشکل غیرقابل حلی نداره ولی خانومم کوتاه نمی یاد. خدا بگم چه کار کنه کسانی رو که دارن به غلط راهنماییش می کنن.
علاقه مندی ها (Bookmarks)