من معمولا تو همچین تاپیک هایی نمینویسم .. اما برای تو که تصمیمتو گرفتی فرقش چیه امروز یا فردا !! هرچی این همه خستت کرده رو بگو هم سبک میشی هم شاید کسی کمکی ازش بربیاد
دلت برای گریه های مادرت نمیسوزه ؟؟
تشکرشده 434 در 128 پست
من معمولا تو همچین تاپیک هایی نمینویسم .. اما برای تو که تصمیمتو گرفتی فرقش چیه امروز یا فردا !! هرچی این همه خستت کرده رو بگو هم سبک میشی هم شاید کسی کمکی ازش بربیاد
دلت برای گریه های مادرت نمیسوزه ؟؟
ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92), باران بهاری11 (دوشنبه 01 مهر 92)
تشکرشده 825 در 209 پست
سلام
جناب جنوب سرخ حق با شماست گاهی نحوه ی زندگیمون کمی ما رو آزرده میکنه اما خودکشی راه قشنگ و مردونه ای نیس..عمل خودکشی دو نتیجه داره یکی برمیگردی این دنیا و تا ابد افسوس و ناراحتی ک چرا این کارو انجام دادم..اگه به حرفام شک دارین برید بپرسید..
یکی هم میشه اون دنیا.من ک هنو نرفتم اونور ببینم چخبره اما میگن با این کار، خدا نگاهمونم نمیکنه و این سخت ترین عذابه..وای چه دردناک
جناب جنوب سرخ زندگی مهارته فقط باید تلاش کنیم یاد بگیریم..
شما ک به بخشندگی خدا ایمان دارید و به مهربونی پدرومادرتون.. چرا الان به این فکر نمی فکرید ک خدا بخشندست..
تا حالا شده از ته دل و با آرامش و اعتماد بهش ازش بخاین..
گفتین همه ی راه ها رو رفتین میشه به ما هم بگین؟
گفتین تنهایین خب وقتایی ک حس میکنید نیاز دارین با یه موجود زمینی بحرفین بیاین اینجا( باغ و حال و احوال و..راستی آشپزی هم بلدین اگ آره بیاین آشپزخونه همدردی کلی شاگرد منتظریم بهمون یاد بدین. اگر هم نه پس سریع برید اونجا یه دستور رو اجرا کنید ببینیم چقد دستپختتون خوبه..)..اینجا همه یه رنگن اگ هر طور هم بحرفن باز هم دلشون شادی واقعی شما رو میخان..
نگید چرا گفتم آشپزی..آخه آقایون مدعی آشپزان خوب هستن خاستم بدونم شما چقد بلدین..آیا حریف خانوما میشید..من ک میگم عمرا..اگ خلافشه خب ثابت کنید منتظریم..
راستی آزمایشهایی ک فرشته مهربون گفتن انجام دادید؟نتیجش چی بود؟
پس لطفا خودکشی نکنید کلی باید بیاین همدردی.. همدردی به شما نیاز داره..
دلم روشنه ک زندگی شیرین و موفقی خواهید داشت و یکی از بهترین اعضای همدردی میشین..
تنها خداست ک میداند بهترین در زندگانیت چگونه معنا میشود من آن بهترین را برای شما آرزو دارم.
بزرگترین هنر، عشق ورزیدنه
تشکرشده 3,095 در 1,314 پست
آخه من تاپیک شما رو که میخوندم به نظرم اصلا ادم بدی نمی اومدید.
یه جوون 22 ساله که هم دانشجو بوده هم کار میکرده خب یعنی خیلی با عرضه بوده. چرا خوبی های خودتون رو نمیبینید آخه؟
خب همه ممکنه گناه کنند. ولی اون چیزی که درونمون هی بهمون تلقین میکنه که دیگه کارت تموم شد و آب از سرت گذشت و دیگه گناهکار شدی و .... اون شیطون بد جنسه.
وگرنه خدا هرلحظه آغوشش برای همه بنده هاش بازه. منتها ما باور نداریم.
حافظ یه شعری داره که قشنگ بیان میکنه که خدا هم مشتاق ماست:
سایه ی معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد؟
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود
ما همیشه به خدا احتیاج داریم. و خدا همیشه مشتاق ماست.
اگه بلایی سر خودتون بیارید دل همه ی ماها رو هم شکوندید.
kamr (دوشنبه 01 مهر 92), ویدا@ (دوشنبه 01 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)
تشکرشده 67 در 39 پست
سلام
شماها که اینجوری واسه من مرام می زارید من چیزی تو چنته ندارم تا واستون رو کنم جز خجالتو شرمندگی دم همتون گرم و نفس همتون حق
من تازه الان برگشتم خونه
رفته بودم ناصر خسرو از اون ورم رفتم چند جا سر زدم
چند نفر و بخشیدم و چند نفر بخشیدنم
می خوام اتفاقات ناصر خسرو تعریف کنم تا دستون بیاد ببینید مردنم همچین راحت نیست
اول یکی پیدا کردم که گفت دنبال سیانور نگرد نیست این چیزا فقط دست اطلاعاتی ها و جاسوساس (احتمالا واسه مرگ سریع و حفظ اطلاعات)
بعد خوردم به پست یه پیرمرد که گفت من چهل ساله تو این خیابون کاسبم و یه بار بیشتر سیانور ندیدم
وقتی دید سیریشم و سه پیچ , گیر داد واسه چی می خوای
منم گفتم واسه خودم طفلی رنگش پرید و کلی بام حرف زد (یه قاچاقچی دارو واسه جون یه آدم بغض کرد)
شروع کرد از توحید و معاد حرف زد و وقتی دید فایده نداره سعی کرد از وجنات من تعریف کنه (داشت هندونه می زاشت زیر بغلم)
خلاصه صحبت ها فایده نکرد و گفت دلم نمی یاد بچه ای 17/18 سالت بیشتر نی هنوز اول راهی
گواهی نامم رو نشونش دادم و آخرش راضی شد
رفت 2/3 جا ز زد و گفت پیدا کردم برات دونه ای 120,000t !!!!!!!!!!!!!!!
تو اینترنت نوشته بود خشابی 500t
خلاصه این ور کن اون ور کن تا 70,000t راضی شد
من رو برد یه جا تو سعدی جنوبی گفت دم کیوسک واستا روزنامه هارو بخون میام دنبالت
بعد یه موتوری اومد سوارم کرد و برد یه جای که نفهمیدم کجاست
خلاصه اول با چاقو خواست جیبامو خالی کنه که دید حریف نمیشه گفت آروم باش می خوام مطمئن شم مامور نیستی
گشت و خیالش راحت شد و پولو گرفتو قرصو داد
یه ساعت قسمش دادن که قرص الکی نباشه و این حرفا
قرص رو داد گفت نصفشم کارتو راه می اندازه فقط تو آبمیوه حلش کن
یه قرص رنگ و وارنگ خیلی خیلی خوشگل مثل کچ
آخرش با 45 تومن قرصو گرفتمو آوردم
.
.
.
.
.
داستان رابطم با اون خانوم تو یه تایپیک دیگه تعریف کرده بودم و گفتم باز ز میزده
تو فرهنگسرا نشسته بودم و داشتم خاطراتو مرور می کردم که ز زد!
گفت یادته گفتی اگه شوهرم فهمید همه چیو گردن می گیری پا همه چی وای میستی به خاطر دخترم
(راست می گفت هیچ موقع استرسی نبودم و هر موقع پاش می افتاد همه چیو گردن می گرفتم)
گفت الان شوهرش بش شک کرده و حرفای مشکوک می زنه و هر لحظه احتمالشه بره پرینت تلفنو بگیره
هیچ خبری هم از قرصی که تو جیبم بود نداشت
هم گریه می کردم و هم خندم گرفته بود
گند زد تو تفکراتم
اگه جلو چشمم خودشو آتیش می زد باز کوتاه نمی اومدم مگر اینکه ببینم زندگیش تو خطره و بدون همه چی رو باید یه نفره گردن بگیره
خلاصه بدجوری موندم تو کار خدا چه جوری دقیقه نود آسشو رو کرد
الانم منصرف نیست و قرص رو نگه داشتم با تکلیفش روشن شه و اگه گندش در اومد برم جلو و همه تقصیرارو گردن بگیرم و بعدش...
و صد البته خدا مهربونه و می بخشه...
- - - Updated - - -
سلام
شماها که اینجوری واسه من مرام می زارید من چیزی تو چنته ندارم تا واستون رو کنم جز خجالتو شرمندگی دم همتون گرم و نفس همتون حق
من تازه الان برگشتم خونه
رفته بودم ناصر خسرو از اون ورم رفتم چند جا سر زدم
چند نفر و بخشیدم و چند نفر بخشیدنم
می خوام اتفاقات ناصر خسرو تعریف کنم تا دستون بیاد ببینید مردنم همچین راحت نیست
اول یکی پیدا کردم که گفت دنبال سیانور نگرد نیست این چیزا فقط دست اطلاعاتی ها و جاسوساس (احتمالا واسه مرگ سریع و حفظ اطلاعات)
بعد خوردم به پست یه پیرمرد که گفت من چهل ساله تو این خیابون کاسبم و یه بار بیشتر سیانور ندیدم
وقتی دید سیریشم و سه پیچ , گیر داد واسه چی می خوای
منم گفتم واسه خودم طفلی رنگش پرید و کلی بام حرف زد (یه قاچاقچی دارو واسه جون یه آدم بغض کرد)
شروع کرد از توحید و معاد حرف زد و وقتی دید فایده نداره سعی کرد از وجنات من تعریف کنه (داشت هندونه می زاشت زیر بغلم)
خلاصه صحبت ها فایده نکرد و گفت دلم نمی یاد بچه ای 17/18 سالت بیشتر نی هنوز اول راهی
گواهی نامم رو نشونش دادم و آخرش راضی شد
رفت 2/3 جا ز زد و گفت پیدا کردم برات دونه ای 120,000t !!!!!!!!!!!!!!!
تو اینترنت نوشته بود خشابی 500t
خلاصه این ور کن اون ور کن تا 70,000t راضی شد
من رو برد یه جا تو سعدی جنوبی گفت دم کیوسک واستا روزنامه هارو بخون میام دنبالت
بعد یه موتوری اومد سوارم کرد و برد یه جای که نفهمیدم کجاست
خلاصه اول با چاقو خواست جیبامو خالی کنه که دید حریف نمیشه گفت آروم باش می خوام مطمئن شم مامور نیستی
گشت و خیالش راحت شد و پولو گرفتو قرصو داد
یه ساعت قسمش دادن که قرص الکی نباشه و این حرفا
قرص رو داد گفت نصفشم کارتو راه می اندازه فقط تو آبمیوه حلش کن
یه قرص رنگ و وارنگ خیلی خیلی خوشگل مثل کچ
آخرش با 45 تومن قرصو گرفتمو آوردم
.
.
.
.
.
داستان رابطم با اون خانوم تو یه تایپیک دیگه تعریف کرده بودم و گفتم باز ز میزده
تو فرهنگسرا نشسته بودم و داشتم خاطراتو مرور می کردم که ز زد!
گفت یادته گفتی اگه شوهرم فهمید همه چیو گردن می گیری پا همه چی وای میستی به خاطر دخترم
(راست می گفت هیچ موقع استرسی نبودم و هر موقع پاش می افتاد همه چیو گردن می گرفتم)
گفت الان شوهرش بش شک کرده و حرفای مشکوک می زنه و هر لحظه احتمالشه بره پرینت تلفنو بگیره
هیچ خبری هم از قرصی که تو جیبم بود نداشت
هم گریه می کردم و هم خندم گرفته بود
گند زد تو تفکراتم
اگه جلو چشمم خودشو آتیش می زد باز کوتاه نمی اومدم مگر اینکه ببینم زندگیش تو خطره و بدون همه چی رو باید یه نفره گردن بگیره
خلاصه بدجوری موندم تو کار خدا چه جوری دقیقه نود آسشو رو کرد
الانم منصرف نیست و قرص رو نگه داشتم با تکلیفش روشن شه و اگه گندش در اومد برم جلو و همه تقصیرارو گردن بگیرم و بعدش...
و صد البته خدا مهربونه و می بخشه...
- - - Updated - - -
طفلکی مادرم....
- - - Updated - - -
یه لحظه به این فکر کن همه آدمای بد, بد به نظر برسن! اون وقت دنیا چه لجنزاری می شد...
هیچ چیز تو این دنیا 100% نیست و همه چی با عدم قطعیت همراه
صحبت خواجه شیراز شد
می فرمایند
دست در حلقه آن زلف دوتا نتوان کرد/ تکیه بر عهد تو و باد صبا نتوان کرد
آنچه سعی است من اندر طلبت می نمایم/ آن قدر هست که تغییر قضا نتوان کرد
واقعا تغییر قضا نتوان کرد (بعد از 7 سال)
تشکرشده 190 در 74 پست
سلام
نمی فهمم اصلا آدمایی مثل شمارو که تا به مشکل برمی خوردن هرچند بزرگ(از دید خودشون) انقدر راحت میبازن !
خودتون هیچی , واقعا مادرتون گناه داره , 9 ماه صبر کرده با کلی امید و آرزو که شما به دنیا بیای , رفته براتون لباس و اسباب بازی خریده .. شما رو به سختی تو لحظه هایی که از لحاظ مالی داشته و نداشته بزرگ کرده , با هر بار مریضیتون کلی غصه خورده تا حالتون خوب شه بعد حالا شما به این سن رسیدی و خیلی راحت داری می گی طفلکی مادرم!!!! فقط همین !؟؟؟ واقعا شرم آوره .. به خودتون بیاید , اون قرص احمقانه هم که خریدین بندازین دور و قوی باشید و زندگیتونو ادامه بدید با یه دید تازه و یه تغییر اساسی تو افکارتون.
ammin (سه شنبه 02 مهر 92)
تشکرشده 67 در 39 پست
آدم هایی مثل من تا به یه مشکل می خورن راحت نمی بازن وقتی با مجموعه ای از مشکلات 7/8 سال صبر می کنن و نتیجه نمی گیرن خسته می شن و می بازم.... حق با شماست اما خدا شاهده دیگه بریدم....
تشکرشده 190 در 74 پست
شما میگی حق با منه , بعد میگی اما بریدم !
خدا بنده هایی که دوست داره رو بیشتر آزمایش میکنه , چون دوست داره باهاش حرف بزنن , خواسته هاشونو از خدا بخوان .. من الان تاپیک قبلی شما رو خوندم اولین پست شمارو , یه اشتباهی کردید خب توبه کنید و دیگه فراموشش کنید ! واقعا فراموشی یه هدیه بزرگه که خدا به ما داده .. گناه کبیره هم که کرده باشید خدا می بخشه ! خودتونم خودتونو ببخشید .. واقعا دارید زندگیو سخت میگیرید ..
حق با شما سخته , اذیت شدید , دیگه امیدی ندارید , وابستگی به هیچی ندارید اما واقعا این راهش نیست ! خودکشی !!؟!
من کتاب استاد عشق که زندگی دکتر حسابی هستشو می خوندم واقعا به نظرم سختی که دکتر کشیدن تو زندگیشون یه درصدشو ماها نکشیدیم ! (پیشنهاد میکنم بخونید ! اگه اهل مطالعه هستید )
به خاطر مادرتون که من می دونم هرکاری کرده با عشق برای پسرش انجام داده , اون قرصی که خریدید رو بندازید دور و از فکر خودکشی هم بیاید بیرون . باشه ؟
ammin (سه شنبه 02 مهر 92)
تشکرشده 60 در 23 پست
برای آبروی اون دختر دلت می سوزه
برای آبروی خانوادت نمی سوزه ؟
به خاطر اون دختر حاضری صبر کنی
به خاطر مادرت نه
غصه اون دختر مهم تر از غصه مادرته
واقعا برات متاسفم
به نظر من نیاز نیست برا اون دختر زحمت بکشی.
- - - Updated - - -
ضمنا این همه به دکلمه های "علیرضا آذر " گوش نده. شک ندارم در این تصمیمت این دکلمه بی تاثیر نبوده.
ammin (سه شنبه 02 مهر 92), ویدا@ (سه شنبه 02 مهر 92), نگارگر 1986 (سه شنبه 30 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92), دختر مهربون (سه شنبه 02 مهر 92), سنجاب بازیگوش (سه شنبه 02 مهر 92)
تشکرشده 14,732 در 3,979 پست
من تاپیک قبلی شما را که خوندم برام جالب بود که با دو سه تا پست یه چشم گفتید و رفتید.
دلم می خواست بیشتر می موندید و شاید به کمک دوستان می تونستید قدمی در راه اصلاح روش زندگیتون بردارید.
امروز اومدم اونجا بنویسم کجایی و رابطه به کجا رسید که دیدم تاپیک جدید زدید.
می شه بپرسم دلایلت برای این که فکر می کنی باید خودکشی کنی چیه؟
مشکلاتی که بهت فشار آورده برات مشخصه؟ می تونی عنوان کنی؟
باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)
تشکرشده 36,025 در 7,410 پست
نمی دانم میدونید یا نه ، اما بعضی اعمال هرگز بخشش نداره ، یعنی به آنها گفته میشه گناهان کبیره که هیچ گاه بخشش نداره و فرد تا ابد در آتش جهنم گرفتاره ...... قتل نفس از جمله این گناهان هست ... و خودکشی قتل نفس هست ... پس اینکه خدا می بخشه را مضحکه نکنید .... اگر براتون مهم نیست و ازدست مشکلات این دنیا می خواهید به سوی درد و رنج و عذاب ابدی بروی ( تو که مشکلات اغلب خود ساخته این دنیا را نمی توانی تحمل کنی چطور می خواهی مشکل عذاب آن دنیا را آن هم برای همیشه تحمل کنی ؟ ) برو اما خدا را مضحکه قرار نده با این تصور که بالاخره می بخشه چون از این خبرا نیست .
نکته مهم اینه که خیلی از این مشکلات را خودت برای خودت درست کرده ای ، عاقلانه زندگی کن تا کمتر عذاب روحی داشته باشی ... حالا هم که می خواهی بزرگترین مشکل را که دیگره راه نجاتی از او نیست را برای خودت درست کنی .....
ammin (سه شنبه 02 مهر 92), majid_k (سه شنبه 02 مهر 92), فرهنگ 27 (سه شنبه 02 مهر 92), ویدا@ (سه شنبه 02 مهر 92), مصباح الهدی (سه شنبه 02 مهر 92), violet (سه شنبه 02 مهر 92), باران بهاری11 (سه شنبه 02 مهر 92)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)