ولی دلم برات تنگ شده ها... این چند ماه اینقدر زشت زندگی کردیم که حق داری بذاری شب گریز بری... کاش منم بلد بودم به جای حرف زدن بذارم و برم... اگر بلد بودم همون سال اول رفته بودم و اینقدر غر نزده بودم و تو هنوز دوستم داشتی؟؟؟ نه بابا من خل تر اینا بودم که برم... جایی ندارم که برم... کجا برم... کاش راه خونه را یادت نره... خوب؟؟؟ نشون به اون نشون که ... باشه؟؟؟؟
- - - Updated - - -
کاش اینا برن خونه هاشون بچه هاشون رو هم ببرن... کی گفته من اینطوری حالم خوب میشه؟؟؟ یه دختری که قلب نداره دیگه هیچی خوشحالش نمی کنه... دلش فقط و فقط یه چیز می خواست که اونم دیگه نیست... این حس که هیچ کس دوستم نداره ... این انگشت دوم دست چپ... این آینه... این شب طولانی از جوون من چی میخوان؟؟؟
چرا نیومد به چشمام نگاه کنه بگه دیگه نمیخوامت؟؟؟
من زن زشتی هستم... خیلی زشت...
- - - Updated - - -
چرا من رفتنشو باور کردم؟؟؟ چرا اینطور غیر طبیعی رفتار می کنم به قول رز انگار دور از جونش از دست رفته... خوب بودم این چند روز که... دیدن این سریال ترکیه ای از این رو به اون روم کرد... واقعاً یوسفش مرد... واقعاً بردن خاکش کردن... واقعاً این ایستاد نگاه کرد و نمرد از غصه...
من فکر کنم بهش معتادی چیزی شدم... اصلاً احساس ندامت و پشیمانی ندارم از این رابطه درب و داغونم... اصلاً ازش متنفر نیستم... اصلاً ازش دلخور هم نیستم حتی... عصبانی هم نیستم... حس می کنم توی کله ام خالی خالی هست... فکر نکنم این جور حس کردن طبیعی باشه... این کارشناسای محترم و جناب پروفسور بالتاز ساینتیست و بقیه هم که محل به ما نمیذارن که... یعنی در این حد امیدی بهم نیست؟؟؟ نمی دونم واقعا الان باید چه حسی داشته باشم... یک لحظه میخوام خفه اش کنم یه لحظه میخوام بغلش کنم...
- - - Updated - - -
چرا من رفتنشو باور کردم؟؟؟ چرا اینطور غیر طبیعی رفتار می کنم به قول رز انگار دور از جونش از دست رفته... خوب بودم این چند روز که... دیدن این سریال ترکیه ای از این رو به اون روم کرد... واقعاً یوسفش مرد... واقعاً بردن خاکش کردن... واقعاً این ایستاد نگاه کرد و نمرد از غصه...
من فکر کنم بهش معتادی چیزی شدم... اصلاً احساس ندامت و پشیمانی ندارم از این رابطه درب و داغونم... اصلاً ازش متنفر نیستم... اصلاً ازش دلخور هم نیستم حتی... عصبانی هم نیستم... حس می کنم توی کله ام خالی خالی هست... فکر نکنم این جور حس کردن طبیعی باشه... این کارشناسای محترم و جناب پروفسور بالتاز ساینتیست و بقیه هم که محل به ما نمیذارن که... یعنی در این حد امیدی بهم نیست؟؟؟ نمی دونم واقعا الان باید چه حسی داشته باشم... یک لحظه میخوام خفه اش کنم یه لحظه میخوام بغلش کنم...
علاقه مندی ها (Bookmarks)