به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 38

Threaded View

  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 27 مهر 98 [ 15:02]
    تاریخ عضویت
    1393-11-10
    نوشته ها
    204
    امتیاز
    8,629
    سطح
    62
    Points: 8,629, Level: 62
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    136

    تشکرشده 130 در 60 پست

    Rep Power
    36
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بهاره جون نمایش پست ها
    تنهایی جان حالا که شوهرت هم طعم زندگی دونفره رو چشیده خیلی خوبه. ولی مراقب باش از خانواده شوهرت پیش شوهرت گله نکنی. اینجوری اون در مقابلت جبهه می گیره.
    یه چیزی رو همیشه در نظر بگیر. این روزایی که داره میگذره عمر تو هست. به جای این که تسلیم مشکلات روزمره ت بشی، تلاش کن یه جوری براشون راه حل پیدا کنی و از زندگیت بیشتر لذت ببری. خوب نیست که تو در هر مرحله از زندگیت فقط حس غصه و ناامیدی داشته باشی.

    اگر مجبوری تو خونه مادرشوهرت کار کنی و هیچ راه دیگه ای نداری. سعی کن همین کار خونه رو جوری انجام بدی که کمتر بهت فشار بیاره. در کنارش یه سری تفریحات برای خودت در نظر بگیر. مثل کتاب خوندن. اگر میتونی مثلا یه غذای ساده تر درست کنی براشون و بعد از ناهار بری سراغ یه کار مربوط به خودت.
    ا
    بهاره جون ممنون ازینکه تو همه تاپیکام همراهمی
    همسرم زندگی خودمونو دوس داره الانم خیلی ناراحته و حتی گاهی میگه ازینکه تو خونمون نیستیم شرمندتم بااینکه اصلا تقصیراون نیس ولی اینا دقیقا تا زمانی دووم داره که دوباره بریم خونمون اونوقت باز میگه من رفت و آمدم به خونه مامانم زیاده توام حق مخالفت نداری.
    من الان دارم یاد میگیرم به کاراشون زیاد بها ندم به من ارتباطی نداره که مادرشوهرم حوصله خونه رو نداره وظیفه من نیس مدام دراختیارشون باشم اما بازم فشار روانیش واسم هست نمیدونم چطوری بابد خواستمو قاطعانه به همسرم بگم.


    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba.89 نمایش پست ها
    سلام تنهایی عزیز
    نوشته هاتو خوندم و برات نگران شدم. به نظر من مشکل فقط از طرف شوهر و مادرشوهرت نیست مشکل بزرگتر خودت هستی. نه تنها شوهرت و مادرشوهرت این برداشتو دارن که شما ملزم به انجام کارهای هردو خونه و الان یک خونه هستین که خودتون هم انگار کمابیش این باور رو پذیرفتین از اونجایی که در جواب به همسرتون برای نرفتن به منزل مادرشوهرتون میگفتین کارهای منزل خودم مونده!! چرا و به چه علتی نمیخواستین دلیل واقعی عدم علاقه تون رو بیان کنید؟ چرا از در انفعال و تسلیم وارد میشین؟
    من نمیگم خدای نکرده با همسرتون دعوا راه بندازین به هیچ عنوان ولی حرف واقعی دلتون رو بهشون بگین. میدونم میگین همسرتون دعوا راه میندازن ولی واقعا دعوا و قهر و ناراحتی تا چقدر امکان پذیره؟ اونم برای یک حرف منطقی! اونم در مواجهه با شما که تازه عروس هستین! اگر الان نتونین خواسته های منطقیتون رو (مثل اینکه دوست دارین بیشتر در منزل خودتون باشین) به همسرتون بگین فکر میکنین پنج سال دیگه اگر بگین همسرتون اهمیتی بدن؟ باور کن اون موقع شرایط برات خیلی سخت تر میشه. تا کجا میخواین این انفعال و ترس از برخورد دیگران رو ادامه بدین؟
    کم طاقت و حساس نباش کمی جدی و مقتدر عمل کن به خواسته های منطقیت بهای بیشتری بده اجازه نده کسی با حرف و متلک و شوخی و قهر و هر بهانه دیگه ای تسلیمت کنه.

    اگر به همین منوال ادامه بدی نه تنها همسرت به همین شیوه عادت میکنه (نه فقط در رفت و امد که در تمام زمینه های زندگی) که خودت هم پر از خشم و چه بسا ناراحتی و کینه نسبت به همسرت و خانواده ش بشی. نذار عشقی که الان به خاطر نو بودن رابطه تون دارین به این سادگی از بین بره.


    عزیزم من هشت ساله ازدواج کردم و الان بچه هم دارم ولی یکبار تابحال نشده که شوهرم خودم یا حتی پسرمو به زور بخواد منزل مادرش ببره چه برسه به اینکه از من بخواد اونجا کار هم بکنم. این چیزایی که نوشتی طبیعی نیست و به خصوص که در اوایل زندگیتون هستین و باید ناز بیشتری از شما خریداری بشه و بیشتر ملاحظه تونو بکنن. اینکه از شما توقع این همه کار رو دارن غیرطبیعی و نادرسته پس لطفا بیچارگی و استیصال رو کنار بذار برای خودت احترام قائل شو و حتی اگر اطرافیان دارن این باور رو بهت القا میکنن که شما چنین وظایفی داری چون عروس هستی به عقل و منطق و خواسته هات رجوع کن آیا واقعا هدف شما از ازدواج انجام کارهای خونه خودتون و مادرشوهرتون بوده؟؟


    راستش من از اینکه دوباره خونه مادرشوهرت رفتی ناراحت نشدم و به نظرم حتی برای استراحت موقت هم خوبه چون داشتی کار دو منزل رو انجام میدادی و البته همینطور که داشتم مطالب تاپیکتو میخوندم منتظر این لحظه هم بودم که بگی کم آوردی و داری منفجر میشی! چیز عجیبی هم نیست هرکس دیگه ای هم طولانی مدت در این شرایط قرار بگیره همینطور میشه. اما حالا باید چی کار بکنی؟


    به نظر من قدم اول باید برای از بین بردن تمام تاثیرات مخربی که اطرافیان روی شما گذاشتن تلاش کنی. اینکه بهت این باور رو القا کردن که وظیفه داری کارهاشونو انجام بدی و اینکه اختیاراتتو تا حدودی ازت گرفتن تا اون حد که بهت میگن کی بچه دار بشی کی بری و بیای و حتی نمیتونی خونه شون رو خالی بذاری و به مسائل شخصی خودت برسی! این یعنی سلب اختیار از شما که اصلا چیز خوبی نیست و به انفعال بیشترتون دامن میزنه.
    شما باید قدم اول به خودت بگی که این حرف ها و باورها درست نیستن حتی اگر هر روز بارها تو گوشت زمزمه بشه.


    قدم دوم باید برای جسم و روحت ارزش قائل باشی شما یک خانم جوون و سالم هستی که با کار در دو منزل اونم به صورت فول تایم و اینکه همسرت هم کمکت نمیکنه به مرور مریض احوال و شکسته میشی. نه خدا نه همسرت نه خودت مسلما هیچ کسی دوست نداره شما زیبایی و طراوت جوونیتو اینطوری حیف کنی. حتی خانمهایی که سال ها هم از ازدواجشون میگذره اونقدر مهارت و توانایی ندارن که کار یک خونه رو کامل و بدون کمک همسرشون انجام بدن دیگه چه برسه به دو خونه! از خودت روحت جسمت بیشتر از توانت کار نکش به این فکر کن که اگر الان که در خدمتشون هستی به فکرت نیستن وقتی مریض و شکسته بشی و نتونی در خدمتشون باشی آیا به فکرت می افتن؟؟؟؟ برای جسمت ارزش قائل باش این تن و بدن به امانت به ما داده شده و ما در برابرش مسئول هستیم.
    میدونی که اسلام حتی زن رو برای کار در منزل خودش هم مجبور نکرده!


    قدم سوم باید بتونی شجاع باشی و خواسته هاتو به همسرت و خانواده شون بگی. بدون ترس از عواقبش. مهارت نه گفتن رو یاد بگیری. رفتار قاطعانه رو یاد بگیری. اگر مریض هستی استراحت کنی و از کسی برای استراحت اجازه نگیری این بدن شماست که اول از همه نسبت بهش مسئولی نه مهمون داری کردن خونه دیگران! اگر شما برای خودتو جسم و روحت ارزش قائل باشی حرف و طعنه دیگران برات به مرور کم ارزش میشن. جایی که سلامت من به خطر می افته چه روحی چه جسمی آیا مهمه که دیگران بهشون بر بخوره و به من بگن چرا کار نمیکنی؟ یا هر حرف دیگه ای؟؟؟
    سلامتی شما مهمتره یا توقعات نامحدود دیگران؟
    عزیزم این ما هستیم که تا حدود زیادی رفتار دیگران با خودمون رو تعیین میکنیم.


    قدم های دیگه
    اگر بتونی کاری یا مشغله ای خارج از منزل برای خودت داشته باشی همونطور که مادرشوهرت روزها به بهانه مغازه، منزل رو ترک میکنه شما هم روزها کاری بیرون داشته باشی و بری هم به عزت نفس و اعتماد به نفست کمک میکنه هم کمتر با کار خونه مشغول میشی. هر شهری هم باشی امکان نداره مصر باشی و بگردی و هیچ کاری برای مشغول شدنت پیدا نکنی. حتی اگر یک کار خیریه و بدون درامد باشه به عوض شدن شرایطتت خیلی میتونه کمک کنه و همینطور تغییر شخصیت خودت از این حالت تسلیم پذیری. شما از خونه بیرون بیای مادرشوهرت مجبور میشه برگرده خونه و کارهای منزلو انجام بده.


    بخواه که از خودت یک زن مستقل و بااراده و شجاع و فعال بسازی که با سلاح منطق صحبت میکنه. اگر تو قوی باشی شوهرت هم مجبور میشه قوی بشه و دیگه نمیتونه از سلاح بچگانه قهر و دعوا برای یک حرف منطقی شما استفاده کنه! اگر شما جرئت مندانه و عاقلانه رفتار کنی صحبت کنی و صد البته برای خودت ارزش قائل باشی دیگران هم مجبور میشن که به شما و حریمت به آزادی و استراحت و تصمیماتت احترام بذارن.


    ازدواج فقط مستقل شدن خونه و زندگی نیست همین الان که خونه مادرشوهرت هستی این مسئله رو تمرین کن. ازدواج یعنی من اونقدر بزرگ و عاقل شدم که بتونم خودم برای خودم تصمیم بگیرم و یک زندگی رو بگردونم. زندگی گردوندن هم فقط آشپزی و خونه داری نیست باور کن. شما باید از زیر سایه تسلیم دربیای و مثل یک مدیر در منزل عمل کنی.


    نکته آخری که میتونم بهت بگم یه داستانه شاید شنیده باشی یک آقایی کنار یک ساختمون گدایی میکرد هر روز شخصی که داخل اون ساختمون کار میکرد بهش مبلغی ثابت پول میداد سه روز مریض شد و نتونست بره سر کار وقتی روز چهارم رفت سر کار اون گدا بهش گفت سه روز نبودی بدهیت میشه انقدر! منظور از گدا میتونه اینجا هرکسی باشه که از محبت ما برداشت وظیفه میکنه!
    کاری نکن که محبتت حکم وظیفه پیدا کنه نه اونقدر سرد و یخ رفتار کن که بگن خودشو میگیره نه اونقدر زیر دست و پا باش که از بالا بهت نگاه کنن و بهت فرمان بدن. شما ازدواج کردی که همسر داشته باشی یعنی همراه و کنار دست کسی باشی نه زیر دست کسی. به خودت یه تکون بده و شرایطتتو عوض کن. غیر از خودت کسی نمیتونه تغییری در زندگیت ایجاد کنه. خودت باید بخوای و شروع کنی.
    فریبای عزیز از راهنماییات ممنونم حرفاتو قبول دارم اما من نمیدونم چطوری باید خواستمو بیان کنم بارها با محبت و آرامش ازهمسرم خواستم بیشتر خونه خودم بمونم اما جوابش شد دادوبیداد و دعوا و قهر که من قبلا هم گفتم زیاد میرم خونه مامانم توحق نداری مخالفت کنی هربار گفتم نمیام دعوا شده من بابد چطوری بیان کنم که بحث پیش نیاد؟
    همسرم اخلاق خاصی که داره اینه که به همین شیوه همه رو تسلیم میکنه حتی اگه چندروزم طول بکشه اینقد کشش میده و بی توجه و سرد و سنگ میشه که من خودم کم میارم.
    اینکه میگین مقتدر باشم و درماندگی رو کنار بذارم یعنی چیکارکنم؟چه رفتاری داشته باشم؟چطوری بگم نمیخوام هرروز یا یه روز درمیون برم خونه مادرشوهرم؟بخدا هرجوری گفتم شوهرم جبهه گرفته و دعوا شده.
    تمام مقاله های رفتار جراتمندانه رو خوندم اما وقتی ازون راه هام میرم جوابی نمیگیرم
    الان پراز عقده و عصبانیتم نسبت به همسرم،کابوسم شده بود رفت و آمد که بدترش اتفاق افتاد من دقیقا نمیدونم جراتمند بودن تواین مورد چه جوریه یا چی باید بگم حتی از راه طرح نیازم رفتم همسرم میگه توخیلی حساسی گیرمیدی و... بخدا ازین خونه متنفر شدم همش توتنهایی گریه میکنم چون میدونم همسرم حرفامو نه میشنوه نه میفهمه
    ویرایش توسط tanhaeii : یکشنبه 05 آذر 96 در ساعت 23:22

  2. کاربر روبرو از پست مفید tanhaeii تشکرکرده است .

    بهاره جون (دوشنبه 06 آذر 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.