به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 12 مهر 98 [ 23:18]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    172
    امتیاز
    7,231
    سطح
    56
    Points: 7,231, Level: 56
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 119
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    411

    تشکرشده 310 در 114 پست

    Rep Power
    42
    Array

    چرا نمیتونم همسرم رو دوست داشته باشم؟

    سلام.
    نمیدونم چی بگم و چجوری شروع کنم.
    احساس میکنم اشتباه کردم.نمیدونم چرا ازدواج کردم.آخه سنمم کم بود.زندگی شیرینی با خانوادم داشتیم فقط بخاطر اینکه پدرم خیلی سخت گیر بودن دوست داشتم زود ازدواج کنم و برم تا راحت زندگی کنم.دوست نداشتم چادر سرم کنم پدر و مادر مجبورم کردن.دوست داشتم خوش لباس باشم.ولی دوست نداشتن خانواده.دوست داشتم با دوستام سالی یه بار که تولد میگیرن چندساعتی خوش باشم نمیذاشتن یا به بدبختی قبول میکردن.
    دلم میخواست یکی دوستم داشته باشه اما هیچ کی نمیدونم چرا از من خوشش نمیومد.از هرکی خوشم میومد بعدش به دوستم یا یه فرد نزدیک من پیشنهاد آشنایی میداد اما به من نه... دلم میشکست احساس میکردم هیچ کس نمیبینتم.نمیخوادم...حس میکردم زشتم.موقعیتم خوب نیس.ولی اینا نبود.خوشگلم(معمول رو به بالا) خانوادم موقعیت خوبی دارن.خودم تحصیلات خوب،اندام خوب، تقریبا اخلاق خوب دارم...اما برای ازدواج خیلیییییییییی عجله کردم.فکر میکردم شوهرم عاشقمه اما نبود.حتی روزی که عقد کردیم پیش من نموند... وقتی فهمیدم قبل من یه دختر خوشگلو میخوتسته شکستم.
    وقتی بیشتر گذشت چشمم باز شد دیدم از نظر تحصیلات،چهره،خانواده، موقعیت مالی و ... ازش بالاترم.احساس کردم خیلی عجله کردم.از خدا به زور شوهر گرفتم حالا پشیمونم(اونم فقط به غلت گناه... ) همه کسایی که میگفتن شوهرم پسر خوبیه حالا یه جوری حرف میزنن در موردش که انگار اضافه است.خانوادم اصلا برام سخت نگرفتن من کلا یه جلسه باهاش صحبت کردم و گفتم خوبه نه گفتن آره نه گفتن نه... به پدرم گفتم تحقیق نمیکنین در بارش گفتن نه فامیلیم میشناسمش تحقیق نمیخواد.فکر کنین این هفته اومدن خواستگاری و هفته بعدش نامزدی بود...اون حتی برام تلاشم نکرد. خانوادش زیر خیلی چیزا زدن سمت خانوادشو گرفت. براش اصلا مهم نیس وقتی ناراحت میشه جلوی خانوادش هرجوری بخواد حرف میزنه.
    حالا مشکل اینه که فکرم داغونه.درگیره...درگیر یک اشتباه.چیکارکنم دیگه نمیتونم دوسش داشته باشم.فکر میکنم اگه نباشه خیلی راحتم.چیکار کنم؟ دارم دیوونه میشم....

  2. کاربر روبرو از پست مفید donya. تشکرکرده است .

    Ramin231 (سه شنبه 24 اسفند 95)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. متاهلم و نمیتونم دوست دخترمو فراموش کنم
    توسط فرهاد007 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: پنجشنبه 19 اسفند 95, 23:48
  2. چطور میتونم یه دختر مهربون و دوست داشتنی واسه همه اطرافیانم باشم؟
    توسط سپیده_7071 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 فروردین 94, 18:50
  3. از یک دختره خوشم اومده چجوری میتونم باهاش دوست بشم ؟
    توسط Lanir در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: یکشنبه 03 آذر 92, 17:46
  4. ارتباط مجدد برادرم با دوست دختر قبلیش-به همفکریتون نیاز دارم
    توسط cent_os در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 فروردین 91, 02:08
  5. دیگه نمیتونم مامانمو دوست داشته باشم
    توسط نانی در انجمن طــــرح مشکلات کودکان: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 22
    آخرين نوشته: جمعه 25 اردیبهشت 88, 17:49

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.